جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

سو رایت:

«زبان ملی» چطور پیدا شد و حالا چه سرنوشتی دارد؟

کودکان دبستانی در آلمان در حمایت از جنگ جهانی اول اوراق قرضه جمع کرده‌اند، سال ۱۹۱۴ (Scherl/Süddeutsche Zeitung Photo)

سو رایت:

«زبان ملی» چطور پیدا شد و حالا چه سرنوشتی دارد؟

– مقاله ۱۳
سو رایت استاد جامعه‌شناسی زبان در دانشگاه پورتموث در انگلستان است. این گزارش مختصری است از منبع زیر:

Wright, Sue. “Language Policy, the Nation and Nationalism.” The Cambridge Handbook of Language Policy. Cambridge University Press, 2012. 59-79.

کودکان دبستانی در آلمان در حمایت از جنگ جهانی اول اوراق قرضه جمع کرده‌اند، سال ۱۹۱۴ (Scherl/Süddeutsche Zeitung Photo)

یکی از اصلی‌ترین ویژگی‌های عصر ملت‌-دولت‌سازی تأکید بر زبان ملی بود. دولت‌های مدرن وفاداری به زبان مشترکِ ملی را هم‌سنگ وفاداری به میهن تعریف کردند. اما در هنگامه‌ی ترویج زبان مشترک برای یک ملت‌ واحد، چه بر سر تنوع زبانی آمد؟

سو رایت، متخصص جامعه‌شناسی زبان و استاد دانشگاه پورتموث، با بررسی تجربه‌ی کشورهای اروپایی نشان می‌دهد که ترویج ملی‌گرایی به ضرر اقوام و گروه‌های زبانی تمام شد. او در‌عین‌حال با بررسی تاریخ سیاست‌گذاری‌های زبان در فرایند ملت‌سازی‌ها، این پرسش را مطرح می‌کند که آیا در عصر حاضر و روزگار انقلابِ فناوری‌ها، کنترل دولت‌ها از روی زبان برداشته شده است؟ آیا باید منتظر خلاقیت‌ و پیوندهای زبانی باشیم؟ 

الگوی فرانسه: زبان‌ مشترک به مثابه‌ی وفاداری به ملت

با وقوع انقلاب فرانسه و روی‌کار‌آمدن طبقه‌ی سیاسی جدید، سیاست‌گذاری زبانی‌ به عنوان یک اصل در دستور کار قرار گرفت. رایت با استناد به نتایج یک سرشماری (۱۷۹۲ – ۱۷۹۰) می‌نویسد در این تاریخ نیمی از مردم یا فرانسه نمی‌دانستند یا بسیار کم با این زبان آشنا بودند؛ بنابراین انقلابیون باید بیانیه‌ها، فرامین و فراخوان‌ها را به چندین زبان ترجمه می‌کردند. اما به‌زودی آنها زبانِ مشترکِ ملی را یکی از اصول اساسی حاکمیت دولت‌_ملت تعریف کردند. از ۱۷۹۳به این‌سو، بر اساس قانون، دیگر تمام متن‌ها و قراردادهای رسمی باید به زبان فرانسه منتشر می‌شد. شهروندان فرانسوی ناآشنا به این زبان سرزنش ‌شدند و در مرحله‌ی بعد سیاستمداران از آنها به عنوان «دشمن بالقوه‌ی انقلاب فرانسه» یاد کردند. شعار اصلی این بود: «ملت آزاد، باید زبانی یکسان داشته باشد.» 

به باور انقلابیون، این نظام‌های سلطنتی بودند که الگوی برج بابل (برج اساطیری که هیچ‌کس زبان دیگری را نمی‌فهمید) را می‌پسندیدند و از اتحاد مردم به واسطه‌ی فهم متقابل و زبان مشترک هراس داشتند. در مقابل، رهبران انقلاب فرانسه باور داشتند ملت برای اعمال قدرت در حاکمیت و پیش‌برد خواست‌هایشان به یک زبان مشترک نیاز دارند. در مرحله‌ی بعد آنها باور داشتند اگر در یک دموکراسی مردم زبان ملی را درک نکنند، به ملت خود خیانت کرده‌اند. پس جمهوری اول، با هدف رسیدن به زبان مشترک از طریق سوادآموزی، کمیته‌ی آموزش عمومی (Comité d’Instruction Publique) را تأسیس کرد. سوادآموزی به مثابه‌ی مشارکت در دموکراسی تبلیغ می‌شد. 

هرچند به سبب بحران‌های سیاسی پیش‌آمده در پی جنگ و کمبود معلم، آموزش عمومی مدتی در فرانسه دچار وقفه شد، اما از حوالی ۱۸۸۰ با شروع دوباره‌ی آموزش اجباری و رایگان، تسلط به زبان ملی در تمام طبقات جامعه‌ی فرانسه عمومی شد. اقلیت‌های منطقه‌ای و مهاجران نیز تحت‌ فشار بودند تا برای پذیرفته‌شدن، زبانشان را به فرانسه تغییر بدهند. در جمهوری فرانسه جایی برای تنوع (diversity) باقی نماند. اثرات این تصمیم تا دو قرن بعد هم باقی ماند، حتی وقتی در اواخر قرن بیستم شورای اروپا پیشنهاد احیای زبان‌هایی را داد که در فرایند ملت‌سازی کنار گذاشته شده‌اند، فرانسه، به بهانه‌ی مغایرت با قانون اساسی‌، آن را اجرایی نکرد.

به‌ باور رایت، گسترش زبانِ استانداردِ فرانسه فقط نتیجه‌ی سیاست‌گذاری‌های رسمی و برنامه‌ریزی از‌بالا‌به‌پایین نبود، بلکه پدیده‌های سیاسی و اقتصادی همچون جنگ و صنعتی‌شدن اروپا هم در روند آن تأثیرگذار بودند. برای مثال، گردان‌های ارتش صدها‌هزار نفری ناپلئون نه براساس خاستگاه استانی سربازان که همچون یک ملت واحد تقسیم‌بندی می‌شدند و همین امر در تقویت مهارت فرانسه‌دانی سربازان فرانسوی نقش پررنگی داشت. همچنین یکی از شرط‌های استخدام در کارخانه‌ها برای کارگران روستایی دانستن زبان فرانسه بود. بنابراین، تسلط به زبان ملی امکان به‌دست‌آوردن شغل، نقش‌آفرینی در تحرکات اجتماعی و اثرگذاری را فراهم می‌کرد.

در مرحله‌ی بعد، انقلاب فرانسه ایده‌ی «جمهوری واحد و تجزیه‌ناپذیر» (one and indivisible republic) را به جهانیان معرفی کرد؛ ایده‌ای که در آن همگنی «مردم مستقل»، «قلمروی تجزیه‌ناپذیر» و«زبان ملی واحد» ضروری بود. پس تسلط به زبان ملی دیگر صرفاً ارزش ابزاری نداشت، بلکه نشان‌دهنده‌ی وفاداری و تعهد فرد به «ملت» نیز بود. به باور رایت، اصل زیربنایی ناسیونالیسمِ فراگیرِ فرانسوی این بود که همه می‌توانند به ملت ملحق شوند، اما در این الحاق اجبار هم بود.

الگوی آلمان: ملت‌سازی از زبان تا خون 

آلمانی‌ها از زاویه‌ای متفاوت به دولت‌سازی و ملی‌گرایی نزدیک شدند. به نوشته‌ی رایت، مفهوم ملت پیش از دولت در این سرزمین پا گرفت. ترجمه‌ی مارتین لوتر از کتاب مقدس به آلمانی، در قرن شانزدهم، استاندارد نوشتاری در حال گسترشی برای آلمانی‌ها فراهم کرد. بنابراین در قرن هجدهم با وجود اینکه جهان آلمانی از نظر سیاسی و اقتصادی یک‌پارچه نبود، در عرصه‌ی فرهنگی و زبانی به عنوان یک واحد پذیرفته شده بود. 

رایت در توضیح این یک‌پارچگی به سخنرانی یوهان گوتلیب فیشته خطاب به آلمانی‌ها در سال ۱۸۰۶ ارجاع می‌دهد. فیشته گفته بود آلمانی‌‌زبان‌ها باید خود را یک گروه واحد بدانند چرا که زبان مشترکشان آنها را چنین تعریف می‌کند. 

رایت می‌نویسد مفاهیم رمانتیک فراگیر در این دوره هم‌بستگی ملت آلمان را بسیار فراتر از گردهم‌آمدن ساده‌ی هم‌زبانان تعریف می‌کند. ملی‌گراهای رمانتیک از ایده‌ی مردمی که با «با یک زبان مشترک» متحد شده‌اند به باور «نژادها بر اساس زبان تقسیم‌بندی می‌شوند» رسیدند. بنابراین ملت‌سازی آلمان بر پایه‌ی مفهوم «اصل خون» (jus sanguinis) شکل گرفت. براین‌اساس، فقط هم‌تباران خونی می‌توانستند ملت یک‌پارچه‌ی آلمان را بسازند. به باور رایت، هرچند همچنان عنصر زبان آلمانی عاملی وحدت‌بخش بود، اما هم‌نژاد‌بودن بالای آن قرار می‌گرفت. بر اساس همین تعریف، حتی مهاجرانی که دو یا سه نسلشان در این کشور زیسته بودند آلمانی محسوب نمی‌شدند. از طرفی خانواده‌هایی که قرن‌ها پیش اجدادشان از کشور مهاجرت کرده بودند، می‌توانستند دوباره برگردند و به این ملت آلمانی بپیوندند. 

عوامل بیرونی مؤثر در سیاست‌های دستوری زبان

مدل آلمان در قرن نوزدهم به اروپای مرکزی و شرقی نیز تسری پیدا کرد، جایی که امپراطوری‌های عثمانی، اتریش-مجارستان، روسیه و پروس به هم می‌رسیدند. طبقه‌ی متوسط جدید در این کشورها شکل گرفت که تحت تأثیر گفتمان ملی‌گرایی بود. نخبگانِ این کشورها توده‌ها را به یک‌‍‌پارچگی و ملت‌بودگی دعوت می‌کردند و زبان‌شناسان درگیر پروژه‌ی تدوین و تبلیغ زبان ملی بودند. توده‌ها که پیش‌تر عادت داشتند خود را اعضای جوامع محلی کوچک ببینند، حالا می‌آموختند که باید عضوی از ملت باشند. 

در برخی جوامع، دولت با تصویب و تقویت زبان ملی، اقدام به ملت‌سازی کرد و در برخی دیگر، ملت قبل از دولت تأسیس شده بود. در کشورهای ایالتی، مانند انگلستان، فرانسه و اسپانیا مرزهای ایالتی در اوایل دوره‌ی مدرن تعیین شد و فرایند اصلی ملت‌سازی پس از آن صورت گرفته بود. در کشورهای آلمان، ایتالیا و کشورهای اسلاو‌زبان اروپای مرکزی، برخی از مراحل ملت‌سازی حتی قبل از تعیین مرزهای دقیق قلمروی ملی تعیین شده بود.

رایت اشاره می‌کند که فراگیر‌شدن استفاده از زبان ملی همیشه با دستور از بالا و سیاست‌گذاری‌های دولتی اتفاق نمی‌افتد و موفق نمی‌شود. از قضا، برخی از زبان‌های ملی که عمیقاً هم در جامعه ریشه‌ دوانده‌اند هرگز به صورت دستوری به عنوان زبان رسمی تعیین نشده‌اند. این مورد درباره‌ی زبان انگلیسی در بریتانیا صادق است که هیچگاه جایگاه رسمی به عنوان زبان ملی به آن اعطاء نشده است. 

از آن طرف هم، گاهی ممکن است تعیین رسمی یک زبان ملی مؤثر واقع نشود. برای مثال، در جمهوری ایرلند پس از استقلال از بریتانیا، گیلیک (Irish Gaelic) رسماً به عنوان زبان ملی اعلام شد، اما با وجود همه‌ی تلاش‌های دولت، و آموزش اجباری در مدرسه‌ها، این زبان هرگز کارکرد ملی پیدا نکرد و جایگزین انگلیسی نشد. به باور رایت، نداشتن انگیزه‌های کافی شخصی در گویشوران سبب این رفتار است. او در مقابل از کشور اسرائیل یاد می‌کند که وجود انگیزه‌های شخصی قوی در کنار دو نیروی قانون و ایدئولوژی پذیرش زبان عبری را خیلی زود میسر کرد.

سیاست‌های زبانی در دولت‌ملت‌های پسااستعماری

رایت معتقد است موقعیت سرزمین‌های پسااستعماری در مسیر ملت‌سازی از حیث پیچیدگی‌های پیش‌رویشان قابل بررسی است. به باور رایت، برای یک ملت تازه‌استقلال‌یافته سؤال اصلی این بود که چطور با زبان قدیمی استعمارگرانشان باید کنار بیایند؟ هرچند که حفظ آن زبان منطقی و راحت به نظر می‌رسید، اما به باور انقلابیون با مفهوم ملت‌سازی و استقلال در تضاد بود. 

یکی از بارزترین این نمونه‌ها وضعیت آمریکای استقلال‌یافته بود؛ انقلابیون آمریکا داشتن زبانی متمایز از استعمارگران سابقشان را برای ملت جدید ضروری می‌دانستند. حتی ایده‌ها‌یی نظیر انتخاب عبری (به عنوان زبان مردم برگزیده) یا یونانی (به عنوان زبان دموکراسی باستانی) برای آمریکای تازه‌‌مستقل‌شده مطرح شد؛ اما در نهایت هیچ  زبانی نتوانست با قدرت کلام انگلیسی رقابت کند. بحث‌های انقلابیون درباره‌‌ی آینده‌ی آمریکا، تنظیم قانون اساسی و … به انگلیسی بود. در واقع، تکلیف زبان ملیِ ملت جدید از پیش‌، و علی‌رغم میل انقلابیون، یک‌سره شده بود.

رایت می نویسد، سیاست زبانی در دولت‌های پسااستعماری آفریقا و آسیا با اینکه تقلیدی از الگوی اروپا و به‌ویژه فرانسه بود، به نتایج مشابه اروپا ختم نشد و حتی می‌توان گفت فاجعه‌بار بود. 

مرزهای دولت‌های جدید در آسیا و اروپا بی‌توجه به ویژگی‌های فرهنگی و زبانی مشخص شده بود، در نتیجه درون مرزهای دولت جدید گویشورانی با زبان‌های مختلفی می‌زیستند. با‌این‌حال، در این مناطق الگوی فرانسوی «یک‌ زبان، یک قلمرو، یک ملت» را برای ملت‌سازی اجرایی کردند. اما زمانه‌ تغییر کرده بود و به‌زودی پایه‌گذاران دولت‌ها متوجه شدند که مردم کشور به‌رسمیت‌شناختن زبان یکی از گروه‌های مؤسس به عنوان زبان قدرت را بر نمی‌تابند. در نتیجه‌ی این وضعیت، گزینه‌ها برای زبان ملی محدود به انتخاب میان زبان‌های منطقه‌ای یا زبان استعمارگران بود و در نتیجه‌ی این تشتت، هیچ زبان ملی شکل نگرفت.

دولت‌های پسااستعماری مناطق آفریقا و آسیا، برخلاف تجربه‌ی فرانسه، نه قدرت برنامه‌ریزی و اجرای منسجم و مؤثر داشتند و نه امکانات سوادآموزی همگانی در اختیارشان بود و همین امر سبب شد انتخاب زبان ملی دستوری به ایجاد شکاف عمیق فاجعه‌باری ختم شود. 

موفقیت دولت‌-ملت‌سازی در اروپا دلایل مختلفی داشت: از یکسو اروپاییان به فشار دولت برای داشتن زبان واحد ملی راحت تن دادند و از سوی دیگر تجهیز به زبان ملی با خودش بهبود وضع اقتصادی و تحرک اجتماعی به همراه می‌آورد؛ و این دو خودبه‌خود جامعه را همگن می‌کرد. همچنین، زبان واحد در کشورهای اروپایی با هویت و در نتیجه با میهن‌پرستی پیوند تنگاتنگی برقرار کرده بود؛ اتفاقی که در دولت‌های جدید آسیا و آفریقا رخ نداد.

پرورش احساس تعلق و تصور ملت‌بودگی

در اوایل دوره‌ی مدرن و با ظهور ماشین چاپ گوتنبرگ و امکان تکثیرِ ارزانِ مکتوبات، اروپا ابزاری قدرتمند به دست آورد. افزایش باسوادان و اشتیاق مردم برای اطلاع از اصلاحات پروتستانی (Reformation) و ضمناً تقاضا برای داشتن کتاب مقدس شخصی سبب گسترش متون چاپی در جوامع شد. 

چاپخانه‌ها متن بحث‌ها و مناظره‌های اصلاحات پروتستانی و متون مذهبی را به چندین زبان اروپایی منتشر می‌کردند و به‌زودی متن‌های چاپی در فرایندی طبیعی به عنوان ابزاری برای ملت‌سازی، عهده‌دار نقشی پررنگ و زیربنایی شدند. رفته‌رفته آکادمی‌های زبان (language academy)، ابتدا در فلورانس، پا گرفتند که وظیفه‌شان نظارت بر تدوین و استانداردسازی زبان نوشتار بود و این تلاش‌ها با انتشار فرهنگ لغت ساموئل جانسون در سال ۱۷۵۵ به اثرگذارترین حالت خود رسید.

صنعت چاپ و نشر در اروپا به مردم کمک کرد تا تصور تازه‌ای از جماعت‌های خود به‌ دست آورند. از طریق خواندن متن‌های چاپی به زبان مشترک، کم‌کم «تصور» یک ملت واحد شکل گرفت؛ چیزی که بندیکت اندرسون، نظریه‌پرداز مشهور علوم سیاسی، از آن با عنوان «جماعت‌های تصورشده» (Imagined Community) یاد می‌کند؛ یعنی افراد قالبی از باهم‌بودن را تصور می‌کنند و بدین‌ترتیب یک گروه فرهنگی، قومی، جنسیتی و در نهایت یک ملت را شکل می‌دهند.

رایت اشاره می‌کند که سیاست‌گذاری‌های تک‌زبانی در دولت‌-ملت‌ها نه تنها در برساختن تصور یک‌پارچگی ملت نقش مهمی ایفاء کرد، بلکه در القای تصورِ تفاوت میان یک ملت با ملت‌های دیگر هم مؤثر بود و این  تفاوت‌ها را به حداکثر رسانید. دولت‌-ملت‌ها با تکیه بر تمایز زبانی خود را تافته‌ی جدا‌بافته از سرزمین‌های همسایه تعریف کردند. موزاییک زبانی‌ای که امروز با آن مواجه هستیم بیش از هر چیز محصول پروژه‌ی مرزهای سیاسی و ساخت ملت‌هاست. 

به‌ باور رایت، نظام آموزشی در اغلب جوامعی که فرایند دولت-‌ملت‌سازی را تجربه کردند، نقشی مهم در ترویج زبان ملی داشت. کتاب‌های درسی بر اساس زبان ملی تدوین شدند و، به‌این‌ترتیب، ارتباط دانش‌آموزان با زبان‌های محلی‌ جوامع‌شان قطع شد. هدف از آموزش در مدارس فقط سوادآموزی نبود، بلکه فرصتی برای پرورش ایده‌ی ملت-دولت نیز محسوب می‌شد. 

نظام آموزشی حتی حوادث و رویدادهای تاریخی که ملت را به گروه‌های کوچک‌تر تقسیم می‌کرد، از تاریخ رسمی کنار می‌گذاشت و تمرکز معطوف بر روایت‌هایی می‌شد که بر یگانگی و وحدت ملی تأکید داشتند. در این گفتمان ملت‌ساز، تاریخ و آموزش با «ما» و «آنها» قاب‌بندی می‌شد و دانش‌آموزان باید به «دانشمندان ما»، به «سیاست‌های ما» و «به نویسندگان ما» احساس تعلق‌ خاطر می‌کردند. نقشه‌ها «مرزهای جغرافیایی ما» و «آنها» را تعیین می‌کردند و، به‌این‌ترتیب، به بُعدِ بصری این مرزبندی‌ها می‌افزودند.

قرن بیستم؛ رنسانسی برای زبان‌های مهجور

یک‌پارچگی سرزمینی دولت-ملت‌ها از دهه‌های پایانی قرن بیستم به این سو مدام با چالش روبرو شده است، چالش‌هایی که در دو قرن گذشته سابقه نداشته است. امروزه، در اروپا مسیر معکوسی طی می‌شود و تفویض اختیار و اعطای خودمختاری به قومیت‌ها و مناطق مختلف و حتی جدایی و استقلال امری رایج شده است.

بلوک شرق پس از فروپاشی با خلاء سیاسی‌ای مواجه بود که امکان سازمان‌دهی دوباره را برای جوامع کوچکِ زبانی فراهم آورد. کشورهای کوچک به زبان‌های کنارگذاشته‌شده‌شان بهای دوباره دادند، در این موج استقلال و خودمختاری برنامه‌ریزی‌های تازه‌ای برای زبان و آموزش زبان‌ مادری تدوین شد. پس دولت‌های کوچک با زنده‌سازی زبان‌های محلی تفکیک ملت‌ها را دوباره رقم زدند و این‌بار هم زبان نقش به‌سزایی را به عهده گرفت. به‌این‌ترتیب، به باور رایت ما با عصر رنسانس و نوزایی زبان‌های کنارگذاشته‌شده روبه‌رو هستیم.

فرایندهای جهانی‌‌شدن و همچنین فناوری‌های نوین ارتباطی روابط میان مردم جهان را نیز تغییر داده است. در شبکه‌های جهانی با مردمی روبه‌رو می‌شویم که مرزهای سیاسی و زبانی را نفی می‌کنند. حتی الگوی مبادله‌ و مصرف دانش و کالاهای فرهنگی صورت‌بندی جدید دموکراتیکی یافته که پیش‌تر هرگز شاهدش نبودیم. مجموع این تغییرات بدان معناست که اکنون برای بسیاری از مردم «جماعت‌های تصوری» که به آن تعلق دارند، دیگر منحصراً ملت نیست.

ظهور دولت-ملت نوعی هم‌زیستی بر مبنای زبان واحد را ساخت. حالا نیز مردم جهان به گونه‌ای تازه از هم‌زیستی روی آورده‌اند که در نظام دولت-ملت تضعیف شده است و تغییرات زبانی بیش‌تر باز هم محتمل است. مردم به زبان‌ به عنوان ابزاری می‌نگرند که به آنها اجازه‌ی ارتباطات جهانی می‌دهد. از همین‌ روست که زبان انگلیسی بیش‌تر از هر زمان دیگری زبان میانجی برای ارتباط شده است.

رایت می‌نویسد در عصر حاضر بهتر است به جای نگرانی برای سرنوشت زبان‌های ملی ملت‌ها، این تغییرات را پذیرفت. بر اساس پیش‌بینی رایت، تساهل در ایدئولوژی‌های ملی‌گرایانه منجر به ایجاد انواع جدیدی از زبان‌ها می‌شود؛ جوامع از چهارچوب‌های استانداردسازی زبان‌های ملی عبور می‌کنند. در چنین شرایطی، سیاست‌گذاران و برنامه‌ریزان برای زبان‌ها دیگر قادر به کنترل یا مهار این فرایندها نخواهند بود. 

تلخیص و گزارش از نیلوفر خاکزاد

از همین مبحث

در قرن ۱۹ اقلیت‌های زبانی در فرانسه به شدت تحت‌ فشار بودند تا زبانشان را به فرانسوی تغییر بدهند. بدین ترتیب در جمهوری فرانسه جایی برای تنوع زبانی باقی نماند. وقتی در اواخر قرن بیستم شورای اروپا پیشنهاد احیای زبان‌هایی را داد که در فرایند ملت‌سازی کنار گذاشته شده‌ بودند، فرانسه، به بهانه‌ی مغایرت با قانون اساسی‌، آن را اجرایی نکرد
انقلاب فرانسه ایده‌ی «جمهوری واحد و تجزیه‌ناپذیر» را به جهانیان معرفی کرد؛ ایده‌ای که در آن همگنی «مردم مستقل»، «قلمروی تجزیه‌ناپذیر» و«زبان ملی واحد» ضروری بود. پس تسلط به زبان ملی دیگر صرفاً ارزش ابزاری نداشت، بلکه نشان‌دهنده‌ی وفاداری و تعهد فرد به «ملت» نیز بود
مقاله ۱۳
سو رایت استاد جامعه‌شناسی زبان در دانشگاه پورتموث در انگلستان است. این گزارش مختصری است از منبع زیر:

Wright, Sue. “Language Policy, the Nation and Nationalism.” The Cambridge Handbook of Language Policy. Cambridge University Press, 2012. 59-79.