استیون لِویتسکی و لوکان احمد وِی:

راز بقای حکومت‌های انقلابی ستیزه‌جو

تجمع گروهی از روحانیون و اعضای بسیج در حمایت از فعالیت هسته‌ای، تهران سال ۲۰۰۵ (UPI Photo/Mohammad Kheirkhah)

استیون لِویتسکی و لوکان احمد وِی:

راز بقای حکومت‌های انقلابی ستیزه‌جو

استیون لویتسکی استاد علوم‌ سیاسی و زمامداری در دانشگاه هاروارد است. لوکان احمد وِی استاد علوم سیاسی در دانشگاه تورنتو است. این گزارش مختصری است از بخش‌هایی از منبع زیر:

Levitsky, Steven, and Lucan Way. Revolution and Dictatorship: The Violent Origins of Durable Authoritarianism. Princeton University Press, 2022

تجمع گروهی از روحانیون و اعضای بسیج در حمایت از فعالیت هسته‌ای، تهران سال ۲۰۰۵ (UPI Photo/Mohammad Kheirkhah)

حکومت‌هایی که از بطن انقلاب‌های خشونت‌آمیز اجتماعی زاده شدند به نحو فوق‌العاده‌ای دوام آورده‌اند. حکومت کمونیستی شوروی هفتاد سال ادامه داشت؛ حزب بنیان‌گذار انقلابی مکزیک هشتاد‌و‌پنج سال در این کشور حکومت کرد؛ حکومت‌های انقلابی در چین، کوبا و ویتنام بعد از شش‌ دهه هنوز پابرجا هستند. در میان دولت‌های عصر حاضر فقط چند تایی از پادشاهی‌های حاشیه‌ی خلیج فارس از چنین دوامی برخوردار بوده‌اند.

حکومت‌های اقتدارگرای انقلابی فقط در طول زمان دوام نیاورده‌اند، بلکه در برابر مشکلاتی چون دشمنی خارجی و بحران‌های اقتصادی نیز تاب آورده‌اند؛ نمونه‌های شوروی و چین و کوبا در این زمینه چشمگیر‌ند؛ کوبا حتی پس از اینکه حامی مهم خارجی‌اش یعنی اتحاد شوروی را هم از دست داد باز دوام آورده است، و البته کوبا تنها حکومت انقلابی کمونیستی نیست که پس از جنگ سرد نیز تداوم یافت: چین و ویتنام مثال‌های عمده‌تری هستند. از سویی، جمهوری اسلامی ایران هم هشت سال جنگ خون‌بار با عراق را از سر گذراند و برجا ماند. علت چنین تداومی چیست؟ استیون لویتسکی و لوکان احمد وِی در کتاب اخیرشان با نام انقلاب و دیکتاتوری: خاستگاه‌های خشونت‌بار اقتدارگرایی بادوام با بررسی تاریخ حکومت‌های انقلابی از سال ۱۹۰۰ به بعد در پی پاسخ به این پرسش برآمده‌اند.

نویسندگان این کتاب می‌گویند مثال‌هایی که آمد اصلاً در میان حکومت‌های اقتدارگرای برآمده از انقلاب‌ها خلاف آمد عادت نیستند؛ در تحلیلی آماری که نویسندگان این کتاب به همراه ژان لاشاپل و آدام کیسی انجام داده‌اند و همه‌ی حکومت‌های اقتدارگرای به‌وجود‌آمده پس از سال ۱۹۰۰ را در آن بررسی کرده‌اند، به این نتیجه رسیده‌اند که حکومت‌های اقتدارگرایی که از انقلاب‌های خشونت‌بار اجتماعی به وجود آمده‌اند و از مراحل اولیه‌ی تنش‌های انقلابی جان به در برده‌اند، به‌ طور متوسط سه برابر حکومت‌های اقتدارگرای غیرانقلابی دوام داشته‌اند. همچنین در طی هر سال، احتمال اینکه حکومتی انقلابی سقوط کند، یک پنجم احتمال سقوط حکومت اقتدارگرای مشابه ولی غیر‌انقلابی بوده است.

لویتسکی و وِی در کتابشان به دنبال این هستند که راز طول عمر حکومت‌های انقلابی را کشف کنند. حکومت‌های انقلابی می‌کوشند نظم موجود را در ابعاد داخلی و خارجی تغییر دهند، و همین به تنش‌های شدید درونی و بیرونی می‌انجامد. نویسندگان نشان می‌دهند که همین واکنش‌های ضد‌انقلابی اگر در همان ابتدا حکومت‌های انقلابی را نابود نکنند، که در اندک مواردی چنین کرده‌اند، موجب دوامشان می‌شوند، زیرا دوره‌ی اولیه‌ی خشونت انقلابی و برخورد با ضد‌انقلاب موجب پدید‌آمدن سه ستون اساسی استحکام حکومت می‌شود: (۱) هیئت حاکمه‌ی منسجم، (۲) قوای قهریه‌ی قوی و وفادار، و (۳) انهدام سازمان‌های رقیب و مراکز قدرت بدیل. این سه ستون حکومت انقلابی را در برابر از‌هم‌پاشیدگی صفوف رهبران، کودتای نظامی، و اعتراضات گسترده‌ی مردمی، یعنی علل اصلی فروپاشی حکومت‌های اقتدارگرا، مصون می‌کند.

تعریف حکومت انقلابی و انقلاب

در ابتدا بیاییم و قدری به وضوح مفاهیم بپردازیم. منظور از حکومت انقلابی و انقلاب در این تحقیق دقیقاً چیست؟ «انقلاب اجتماعی» (social revolution) یعنی براندازی خشونت‌آمیز حکومت موجود از پایین، که با بسیج توده‌ای و فروپاشی حکومت همراه باشد و موجب تغییرات سریع در نظام حکومتی و نظم اجتماعی شود. «اقتدارگرایی انقلابی» (revolutionary autocracy) نظامی سیاسی است که در نتیجه‌ی انقلابی اجتماعی پدید می‌آید.

انقلاب‌های اجتماعی چهار ویژگی دارند که در پیوند با هم آنها را از سایر انواع تغییر حکومت متمایز می‌کند. اول اینکه، از پایین رخ می‌دهند و در پی وقوع جنبش‌های توده‌ای خارج از حکومت پدید می‌آیند: یعنی جنبش‌های مسلحانه‌ی چریکی (در چین، کوبا، اریتره و ویتنام)، مبارزات احزاب سیاسی (مانند روسیه) یا جنبش‌های مبارزه‌جوی اجتماعی (مانند ایران) که به تغییر ساختار قدرت می‌انجامند. به‌این‌ترتیب، کودتاهای نظامی که از درون خود حکومت رخ می‌دهند انقلاب اجتماعی نیستند.

دوم اینکه، انقلاب‌های اجتماعی به سرنگونی خشونت‌آمیز حکومت می‌انجامند؛ در شکل جنگ داخلی (مکزیک و رواندا)، مبارزه‌ی چریکی (چین، کوبا، اریتره، موزامبیک)، یا تسخیر سریع و خشن قدرت (روسیه و ایران).

سوم اینکه، انقلاب اجتماعی اساس حکومت را عوض می‌کند. در درجه‌ی اول دستگاه اعمال زور حکومت از کار می‌افتد یا منهدم می‌شود. زنجیره‌ی فرمان‌ها در ارتش گسسته می‌شود و نیروهای نظامی و امنیتی با فرار و سرپیچی گسترده از کار می‌افتند. انقلابیون نیز با تسخیر قدرت، کل ساختار این نیروها را عوض می‌کنند و نیروهای نظامی و امنیتی خود را از نو می‌سازند.

چهارم اینکه، انقلاب‌های اجتماعی در پی اعمال تغییرات اجباری فرهنگی و اقتصادی در جامعه و روابط بین‌الملل خود بر می‌آیند و همین امر باعث می‌شود با مقاومت‌های شدید در داخل و خارج روبه‌رو شوند و کار به درگیری‌های شدید بین انقلابیون فاتح و مخالفانشان بکشد. به همین دلیل، انقلاب‌های اجتماعی زمینه‌ی همواری برای پدید‌آمدن لیبرال دموکراسی‌ها نیستند.

این تعریف از انقلاب انواعی از تغییر حکومت را که برخی اوقات انقلاب خوانده می‌شود کنار می‌گذارد: مواردی را که بسیج توده‌ای رخ می‌دهد، ولی بنیادهای حکومت دست‌نخورده می‌مانند (مثل انقلاب‌های رنگی)؛ مواردی که تغییرات بنیادین از سوی بازیگرانی در درون حکومت پیش می‌رود (انقلاب‌های از بالا)؛ مواردی که حکومت بر اثر اقدامات خشونت‌آمیز تغییر می‌کند، ولی تغییرات اجتماعی بنیادین به دنبالش نمی‌آید (این مورد را می‌توان «انقلاب سیاسی» در تقابل با «انقلاب اجتماعی» دانست). تغییر انقلابی اخیر زنجیره‌ی واکنشی ضدانقلابی مورد نظر را به راه نمی‌اندازد. این تعریف از انقلاب اجتماعی همچنین، حکومت‌های فاشیستی ایتالیا و نازی در آلمان را هم کنار می‌گذارد؛ گرچه آنها نیز خود را «انقلابی» می‌خواندند، اما اساساً با یاری نهادها و عوامل داخل حکومت‌های مستقر وقت قدرت گرفتند.

تعداد حکومت‌های انقلابی

محققان ما برای تشخیص حکومت‌های انقلابی فهرست همه‌ی ۳۵۵ حکومت اقتدارگرای شکل‌گرفته از سال ۱۹۰۰ را بررسی کردند و در پی حکومت‌هایی گشتند که به‌قدرت‌رسیدن آنها با ملاک «انقلاب اجتماعی» تطابق کند: با این ملاک‌ها، از سال ۱۹۰۰ به بعد ۲۰ حکومت اقتدارگرای برآمده از انقلاب اجتماعی را تشخیص دادند. بر اساس این آمار، هفده مورد از این ۲۰ انقلاب‌ چپ‌گرایانه بودند. همه‌ی این حکومت‌ها اقتدارگرایانه بودند ولی برخی در طولانی‌مدت به دموکراسی منتهی شدند.

نظریه‌ی دوام حکومت‌های انقلابی

حکومت اقتدارگرای بادوام حکومتی است که حزبی واحد، یا ائتلافی ثابت، یا دسته‌ای یکسان در آن پیوسته در قدرت بمانند؛ معمولاً بیش از دوران زندگی رهبران بنیاد‌گذار آن حکومت، و معمولاً به‌رغم اوضاع نامناسب.

نظریه‌پردازان مختلف، عوامل متفاوتی را به‌ عنوان علل دوام حکومت‌های مختلف برشمرده‌اند: توفیق اقتصادی، که موجب فراهم‌آمدن اسباب رفاه شهروندان و اجتنابشان از مخالفت جدی می‌شود؛ داشتن منابع طبیعی (مانند نفت) که پشتوانه‌ی اقتصادی حکومت برای پیشبرد سیاست‌هایش است و عوامل دیگری از همین دست. با این حال، اکثر حکومت‌های اقتدارگرای انقلابی با مشکلات اقتصادی و کمبود منابع دست‌به‌گریبان بوده‌اند و نمی‌توان اینها را علل دوامشان دانست.

برخی از محققان در توضیح چرایی دوام حکومت‌های انقلابی بر وجود نهادها در این حکومت‌ها، خصوصاً وجود حزب حاکم دست گذاشته‌اند. سازمان حزبی به حکومت‌های اقتدارگرا امکان داده است که اطلاعات جمع کرده و نیرو جذب کنند، و به‌علاوه، حتی در موارد نزاع درونی قدرت، رقبای شکست‌خورده را باز درون صفوف خود نگه‌ دارند و به این ترتیب از گسست نخبگان قدرت که از عوامل اصلی شکست حکومت‌های اقتدارگرا شمرده می‌شود جلوگیری کنند. اما مطالعه‌ی محققان ما نشان می‌دهد که صرف وجود حزب حاکم دلیل قوت حکومت نمی‌شود و علاوه بر آن، احزاب حاکم نیز لزوماً واجد خواصی نیستند که برایشان بر می‌شمرند.

تحقیقات آماری نشان می‌دهد که داشتن خاستگاه انقلابی ربط قابل توجهی با دوام حکومت‌های اقتدارگرای برآمده از انقلاب دارند. محققان ما دریافته‌اند که از میان حکومت‌های اقتدارگرایی که از سال ۱۹۰۰ به بعد مستقر شده‌اند، آنهایی که خاستگاه انقلابی داشتند مستحکم‌تر از حکومت‌های اقتدارگرای دیگری بوده‌اند که چنین خاستگاهی نداشتند.

تحقیق در خصوص علل دوام حکومت‌های اقتدارگرا را حدود پنجاه سال پیش ساموئل هانتینگتون آغاز کرد. او به این نتیجه رسید که استحکام حکومت‌های تک‌حزبی مبتنی است بر «مدت و شدت نزاعی که برای کسب قدرت انجام داده‌اند، یا بر انسجام قدرتشان پس از رسیدن به حکومت.»

توالی واکنشی

محققان ما با الهام از هانتینگتون استدلال می‌کنند که تحولات دوران شکل‌گیری حکومت انقلابی تأثیر عمیقی بر دوام بلند‌مدت آن می‌گذارد. خاستگاه انقلابی به چیزی دامن می‌زند که جیمز ماهونی آن را «توالی واکنشی» (reactive sequence) می‌خواند؛ یعنی یک سلسله‌ اتفاقات زنجیره‌وار و دنباله‌دار که با منازعات خشونت‌آمیز پس از انقلاب آغاز می‌شود و منجر به واکنش نیروهای رقیب انقلابی می‌گردد. این منازعات خشونت‌آمیز اگر منجر به این نشوند که حکومت انقلابی در همان اوایل کار نابود شود، به نحو چشمگیری نهادهای دولت را تقویت می‌‌کنند و نهادهای اجتماعی را تضعیف می‌کنند، و از این طریق مبنایی برای اقتدارگرایی با دوام می‌گذارند.

فرآیند توالی واکنشی در یک نظام تازه برآمده‌ی انقلابی معمولا چنین ترتیبی دارد: در ابتدا یک سری تندروی‌ها از سوی نیروهای انقلابی انجام می‌شود. این تندروی‌ها به نوبه‌ی خود موجب واکنش‌های خشن از سوی دیگر گروه‌ها و رقبای سیاسی (که معمولا به ضد‌انقلابی موسوم هستند) می‌شود که اغلب از پشتیبانی دولت‌های خارجی هم بهره می‌برند. این واکنش‌های ضد‌انقلابی اتفاقا در تداوم دراز‌مدت حکومت مؤثرند چون موجودیت حکومت انقلابی را تهدید می‌کنند، و این تهدید انسجام هیئت حاکمه را تقویت می‌کند و تشویقشان می‌کند که قوه‌ی قهریه‌ی وفاداری شکل دهند و در پی نابودی سازمان‌های رقیب و مراکز قدرت اجتماعی مستقل برآیند. در نمونه‌های کلاسیکی مانند روسیه، کوبا و ایران، یا آنچه هانتینگتون انقلاب‌های «غربی» می‌نامید، توالی واکنشی پس از قبضه‌کردن قدرت ملی آغاز شده است. در موارد دیگری مانند چین، ویتنام و یوگوسلاوی، این نزاع‌ها اغلب پیش از در‌دست‌گرفتن قدرت در سطح ملی آغاز شدند (هانتینگتون اینها را انقلاب‌های «شرقی» می‌خواند.) محققان ما نشان می‌دهند که انقلاب‌ها هم از نوع غربی و هم از نوع شرقی به حکومت‌های اقتدارگرای بادوام انجامیده‌اند. 

این محققان دو گونه‌ی دیگر از انقلاب‌ها را هم تشخیص داده‌اند که به حکومت اقتدارگرای با دوام نینجامیدند: نخست انقلاب‌هایی که دچار مرگ زود هنگام شدند؛ مانند انقلاب مجارستان (۱۹۱۹)، یا کامبوج تحت حکومت خمر سرخ، یا دور اول حکومت طالبان در افغانستان؛ در این حالت توالی واکنشی به سقوط دولت‌های انقلابی انجامید. حالت دوم سازشکاری است: در این حالت، انقلابیون حاکم با وعده‌های بنیادین آغاز می‌کنند، ولی پس از به‌قدرت‌رسیدن برای اینکه دچار واکنش‌های ضدانقلابی نشوند اکثر مطالبات خود را وانهاده و تبدیل به حکومتی غیر‌انقلابی می‌شوند. در این حالت، خشونت و درگیری چندانی پیش نمی‌آید، ولی به همین ترتیب احتمال شکل‌گیری نخبه‌ی قدرت انقلابی وفادار یا نابود‌کردن مراکز قدرت مستقل نیز کم می‌شود. این حکومت‌ها بیش‌تر دستخوش تغییر از سوی مخالفان داخل حکومت یا داخل جامعه قرار می‌گیرند؛ این راهی بود که در انقلاب‌های الجزایر، بولیوی و گینه‌ی بیسائو طی شد.

تسخیر قدرت: رادیکالیسم اولیه و نقش ایدئولوژی

بیش‌تر حکومت‌های انقلابی که بعداً مستحکم به نظر می‌رسند در ابتدا ضعیف و شکننده بودند: آنها در راه رسیدن به قدرت دستگاه دولت و نظامی پیشین را ویران کردند، اما خود نه ارتش قابل توجهی داشتند و نه تجربه‌ای در اداره‌ی کشور. در ابتدای بسیاری از این حکومت‌ها، حزب حاکم یا وجود نداشت یا اگر بود متشتت و ضعیف بود. به قول جورج پتی انقلابیون پیروز «همچون سوارانی فاتح بر پشت اسب نبودند… بلکه مانند کودکان ترس‌خورده‌ای بودند که خانه‌ای خالی را جستجو می‌کردند، در حالی که از خالی بودنش مطمئن نبودند.» علاوه بر این، حکومت‌های انقلابی در ابتدای کار نه فقط در پی آشتی و سازش با نیروهای مختلف بر نمی‌آیند، بلکه دست به اقداماتی می‌زنند که ستیزه‌جویی داخلی و بین‌المللی را تشدید می‌کند. چنین اقداماتی را نمی‌توان بر اساس منطق تحکیم قدرت فهمید، بلکه با ایدئولوژی حکومت‌های انقلابی قابل فهم می‌شوند.

واکنش ضد‌انقلابی

این اقدامات انقلابی موجب واکنش‌های ضدانقلابی شدیدی می‌شود. محققان ما با برشمردن موارد مختلف از درگیری‌های داخلی و خارجی در ابتدای شکل‌گیری حکومت‌های انقلابی، اشاره می‌کنند که از میان ۲۰ حکومت اقتدارگرای انقلابی، ۱۷ مورد از آنان پس از وقوع انقلاب با فاصله‌ی کوتاهی درگیر جنگ خارجی یا داخلی شده‌اند.

میراث انقلابی: سه ستونِ اقتدارگرایی بادوام

خطراتی که به این ترتیب متوجه موجودیت حکومت‌های برآمده از انقلاب می‌شود ممکن است به نابودی‌شان بینجامد: مانند سرنوشت جمهوری شوروی مجارستان، یا خمر سرخ در کامبوج. اما محققان ما می‌گویند حکومت‌های انقلابی‌ای که از این بحران اولیه نجات پیدا می‌کنند، تحولات اجتماعی‌ای را رقم می‌زنند که پایه‌های حکومتشان را محکم می‌کند. درگیری‌های خشونت‌باری که با تلاش‌های تندروانه‌ی حکومت انقلابی برای تغییر بافت اجتماعی شروع می‌شود، این حس را در حکومت ایجاد می‌کند که گویی مدام در معرض تهدید است و همین احساس تهدید مدام باعث می‌شود که: ۱) انسجام نخبگان قدرت تشدید شود و؛ ۲) قوای قهریه‌ی قدرتمند و وفادار درست کنند و؛ ۳) برای نابود‌کردن قدرت‌های مستقل اجتماعی اقدام کنند. اینها ستون‌های دوام حکومت انقلابی می‌شوند، چون حکومت انقلابی را در برابر ریزش نخبگان و کودتای نظامی و اعتراض عمومی مایه‌کوبی می‌کنند؛ یعنی در برابر همان سه چیزی که عوامل اصلی فروپاشی حکومت‌های اقتدارگرا هستند.

هیئت حاکمه‌ی منسجم

درگیری با ضد‌انقلاب، هیئت حاکمه را منسجم می‌کند و حکومتی می‌سازد که در سطوح بالای آن در طول بحران‌ها مخالفت و گسست به‌ندرت روی می‌دهد. انقلاب‌ جامعه را قطبی می‌کند. قطبی‌شدن شدید بر شکاف میان «خودی و غیر‌خودی» می‌افزاید و پیوندهای درون‌گروهی نخبگان قدرت را با پروردن حس «سرنوشت مشترک» در بین آنها تقویت می‌کنند. قطبی‌شدن انقلابی همواره با تلقی مستمر تهدید مشترک همراه است؛ خصوصاً وقتی تهدیدات علیه حکومت انقلابی هم تداوم می‌یابد. وجود این حس مشترک نافی رقابت بر سر قدرت نخواهد بود، چراکه رقابت خاصیت هر سازمان سیاسی بزرگی است؛ اما موجب می‌شود جدا‌شدن از حکومت خیانت تلقی شود، چون فرض می‌شود که چنین اقدامی موجودیت حکومت را به خطر می‌اندازد. محققان ما می‌گویند که برخلاف آنچه تصور می‌شود «پاکسازی انقلابیون» در بین انقلاب‌ها عمومی نبوده است. علاوه بر این، در همان مثال‌های بارز استالینی و مائویی، پاکسازی واکنشی به ابراز مخالفت یا جدا‌شدن کادرهای انقلابی از حکومت نبود. علاوه بر این، همین که استالین، مائو و پل‌پوت دست به پاکسازی‌های بزرگ زدند ولی این پاکسازی‌ها موجب شکاف‌های جدی در بین انقلابیون باقیمانده نشد، نشان می‌دهد این حکومت‌ها چه انسجام بالایی داشته‌اند.

قوای قهریه‌ی قوی و وفادار

انقلابیون بعد از آنکه قوای نظامی و انتظامی حکومت پیشین را در هم می‌شکنند، نیروهای نظامی و انتظامی و اطلاعاتی جدیدی بر اساس ایدئولوژی انقلابی می‌سازند. این نیروها تفاوت‌های بارزی با نیروهای نظامی غیرانقلابی دارند. این نیروها پیوند محکمی با حزب انقلابی حاکم دارند و افرادی فرماندهی آنها را به عهده می‌گیرند که در نبردهای انقلابی نقش داشته‌اند. به‌علاوه، فرماندهان نظامی و انتظامی و اطلاعاتی انقلابی، اغلب مقامات کلیدی در حزب و دستگاه انقلابی دارند. این امتزاج چنان قوی است که دیگر معنی ندارد بپرسیم آیا نمایندگان حزب حاکم قوای نظامی را اداره می‌کنند، یا فرماندهان نظامی حزب را تشکیل داده‌اند. آمیختگی نیروهای سیاسی و نظامی و حضور مستمر مبلغان ایدئولوژیک در بدنه‌ی قوای نظامی تضمین‌کننده‌ی وفاداری شدید قوای نظامی انقلابی به حکومت است؛ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در ایران برای نویسندگان یکی از نمونه‌های بارز در این زمینه به شمار می‌رود. در بسیاری از حکومت‌های اقتدارگرای غیر‌انقلابی، نیروهای نظامی بر اساس ملاک‌های حرفه‌ای میان خود و غیرنظامیان شکافی می‌بینند که مانع از چنین آمیختگی‌ای می‌شود؛ برمه و پاکستان از جمله مثال‌های نویسندگان در این مورد هستند.

آمیختگی نظامیان و احزاب حاکم در حکومت‌های انقلابی احتمال کودتا را نیز کم می‌کند. نائونیهال سینگ در مطالعه‌اش در خصوص کودتا‌های پس از جنگ جهانی دوم نشان می‌دهد که در نیمه‌ی دوم قرن بیستم در ۸۰ درصد کشورهای جنوب صحرای آفریقا، ۷۶ درصد کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا، ۶۷ درصد کشورهای آمریکای لاتین و ۵۰ درصد کشورهای آسیایی کودتا رخ داده است.

با وجود این در کشورهای انقلابی به‌ندرت کودتا رخ داده است: از میان بیست کشور انقلابی که محققان ما بررسی کرده‌اند، فقط حکومت‌های بولیوی و گینه‌ی بیسائو توسط نظامیان ساقط شده‌اند. در کشورهای انقلابی، به‌رغم شرایط بد اقتصادی و حتی پاکسازی‌های بعضاً بزرگی که در نیروهای نظامی رخ داده، وفاداری این نیروها به حاکمیت حفظ شده است. به‌این‌ترتیب، حکومت‌های انقلابی در برابر کودتا بسیار مصون بوده‌اند.

تهدید موجودیت نظام‌های انقلابی باعث شده تا این حکومت‌ها به تقویت نیروهای نظامی و امنیتی خود بپردازند. برای مثال در ویتنام، دهه‌ها جنگ باعث تشکیل یکی از بزرگ‌ترین و کارآمدترین ارتش‌ها شده است. کاسترو نیروهای نظامی نامنظم پنج‌هزار نفری خود را به ارتش قوی ۳۰۰ هزار نفری تبدیل کرد تا مانع از تهدیدات نظامی آمریکا شود. در اریتره درگیری‌هایی که در دهه‌ی ۱۹۹۰ با ضد‌انقلاب رخ داد باعث شد این کشور ضعیف، به یکی از نظامی‌ترین حکومت‌های اقتدارگرا بعد از کره‌ی شمالی تبدیل شود.

حکومت‌های اقتدارگرای برآمده از انقلاب بیش از آنکه از کودتا در هراس باشند، خود را با تهدید‌های مردمی مواجه می‌بینند. به همین دلیل، تقویت قوای نظامی به قصد سرکوب‌ صورت می‌گیرد. محققان ما این سرکوب‌ها را به دو دسته تقسیم می‌کنند: سرکوب‌های شدید که در برابر معترضان پرشمار، مخالفان سرشناس یا سازمان‌های مخالف جدی صورت می‌گیرد: مانند سرکوب قیام میدان تیان‌آن‌من در سال ۱۹۸۹ در چین، یا سرکوب آبان ۱۳۹۸ در ایران. سرکوب با شدت کم به شکل‌های اعمال زوری گفته می‌شود که کم‌تر به چشم می‌آید، اما نظام‌مندتر است؛ مانند تحت‌نظر‌‌داشتن و شنود شهروندان، آزارها و تعقیب‌ها و بازداشت‌های بی‌سر‌و‌صدا توسط نیروهای امنیتی، و ارعاب به وسیله‌ی نیروهای لباس شخصی. خاستگاه انقلابی امکان هر دو نوع سرکوب را برای حاکمان بالا می‌برد. به‌این‌ترتیب، در حکومت‌های اقتدارگرای انقلابی شاهد گسترش فوق‌العاده‌ی دستگاه‌های امنیتی و نظامی هستیم: نمونه‌ی ک.گ.ب در شوروی که شمار مأموران و خبرچینانش به ۱۱ میلیون رسیده بود و تقریباً در هر مجتمع آپارتمانی‌ای آدم داشت، چشمگیر است. دستگاه امنیتی ویتنام نیز یک میلیون عضو دارد (بیش از یک درصد جمعیت این کشور) و به این ترتیب می‌تواند در هر گوشه‌ای از کشور بر مخالفت‌ها نظارت کند.

حکومت‌های اقتدارگرای معمولی قیام‌های گسترده‌ی مردمی را خطری جدی می‌بینند، و خصوصاً وقتی کار به سرکوب گسترده بکشد، احتمال تمرد نیروهای نظامی‌شان وجود دارد. در قرن بیست‌و‌یکم نمونه‌های قابل توجهی از سقوط چنین حکومت‌هایی به دلیل امتناع نیروی نظامی از سرکوب گسترده سراغ داریم (صربستان در سال ۲۰۰۰، ماداگاسکار در ۲۰۰۲،گرجستان در ۲۰۰۳، اوکراین در ۲۰۰۴)، اما نیروهای نظامی و امنیتی حکومت‌های اقتدارگرای انقلابی، هم به دلیل سابقه‌ی درگیری در خشونت مستمر در نزاع‌های خارجی و داخلی، و هم به دلیل تنیدگی با حاکمان به‌راحتی دست به سرکوب شدید مخالفان می‌زنند: سرکوب قیام میدان تیان‌آن‌من چین (۱۹۸۹) و سرکوب جنبش سبز در سال ۱۳۸۸ در ایران توسط نیروهای بسیج از نمونه‌های بارز مورد نظر محققان هستند.

نابود‌کردن سازمان‌های رقیب

درگیری با ضد‌انقلاب زمینه‌ساز نابود‌کردن رقبا و نهادهای اجتماعی موجود می‌شود. جنگ توجیهات و ابزارهایی به دست نخبه‌ی انقلابی می‌دهد تا رقبای سیاسی خود را نابود کنند. به‌این‌ترتیب، انقلابیون از فرصت جنگ‌های انقلابی برای نابود‌کردن مراکز قدرت اجتماعی، اعم از قدرت‌های طبقاتی، رهبران دینی، بازماندگان نظامی و سیاسی و هر آنچه قدرت بسیج‌کنندگی داشته باشد، استفاده می‌کنند. حکومت‌های انقلابی نه فقط مخالفان موجود را از بین می‌برند، بلکه توان و منابع سازمان‌دهی احتمالی مخالفت‌های آینده را هم نابود می‌کنند و به این ترتیب خود را در برابر مخالفت‌های جدی مصون می‌کنند. محققان ما می‌گویند اگرچه مثال‌های چین و ایران نشان می‌دهد که نابود‌کردن مراکز بدیل قدرت حکومت‌ها را در برابر رخ‌دادن اعتراضات گسترده مصون نمی‌کند، اما فقدان ساختارهای بسیج و سازمان‌دهی، ادامه‌دادن این حرکت‌ها را برای مخالفان بسیار دشوار می‌کند.

به‌این‌ترتیب، محققان ما می‌گویند که در اکثر حکومت‌های انقلابی، نهادهای مستحکم اقتدارگرا حاصل فرآیند توالی واکنشی بوده‌اند. قوای انقلابی، به‌رغم ضعف اولیه‌شان، دست به تحریک‌های ایدئولوژیکی می‌زنند که منافع قدرت‌های داخلی و خارجی را به خطر می‌اندازد و باعث جنگ‌های داخلی می‌شود (مانند موارد آنگولا، مکزیک، موزامبیک، نیکاراگوئه، و روسیه) یا موجب جنگ‌های خارجی (مانند موارد افغانستان، کامبوج، چین، اریتره، ایران، و ویتنام)، یا باعث می‌شود موجودیت این حکومت‌ها هدف تهدید نظامی قرار گیرد (مانند موارد آلبانی و کوبا).

اما چه می‌شود که حکومت‌های انقلابی مسیر تندروانه را در پیش می‌گیرند و به‌رغم ضعف اولیه، تن به سازش نمی‌دهند؟ ۱) سرسختی شخصی رهبرانی که در هیچ شرایطی دست از اصرار بر مقاصد خود نمی‌کشند؛ ۲) ایدئولوژی مشترک تندروانه‌ی رهبران پیش از پیروزی؛ ۳) داشتن حمایت خارجی، مانند حمایت شوروی از کوبای انقلابی.

دوام میراث انقلابی

میراث انقلابی دوام دارد، اما همیشگی نیست. ستون‌های اقتدارگرایی در طول زمان سست می‌شوند، گرچه به‌کندی و نه به طور کامل، ولی به هر حال در نهایت حکومت را به وضعیتی آسیب‌پذیر می‌رسانند. سرعت زوال پایه‌های حکومت‌های انقلابی یکسان نیست. تفرقه‌ی هیئت حاکمه ظاهراً سریع‌تر رخ می‌دهد. وضعیت ذهنی نخبگان سیاسی در برابر دشواری‌ها و تهدیدها و افت‌و‌خیزهای داخلی و خارجی آسیب‌پذیر است. در انقلاب‌هایی که با تهدیدهای مستمر خارجی مواجه بوده‌اند، مانند کوبا، ایران، شوروی و ویتنام، زوال انسجام حاکمان کندتر صورت گرفته است. سست‌شدن انسجام حاکمان به دلایل نسلی نیز رخ می‌دهد. نسل رهبران بنیان‌گذار پایبندی ایدئولوژیک بیش‌تری دارند و اعتبار و منزلت رهبرانی چون استالین و خمینی توان زیادی برای حفظ وحدت نخبگان، حتی پس از برطرف‌شدن تهدیدهای ضد‌انقلابی، داشت. با از‌میان‌رفتن تهدیدات خارجی و مرگ رهبران بنیان‌گذار، عوامل غیر‌مادی انسجام نخبگان انقلابی ضعیف، و جاه‌طلبی و حامی‌پروری جایگزین ایدئولوژی می‌شود، و تهدیدهایی که علیه موجودیت نظام صورت می‌گیرد نقش چسب پیونددهنده‌ی رهبران را بازی می‌کند. البته بعد از مرگ رهبران اولیه نیز حکومت‌های انقلابی همچنان از مزایایی که در بین آنها نهادینه شده برخوردار می‌مانند: نهادهایی مثل روندهای تصمیم‌گیری، گزینش‌ها و…

ستون‌ قوه‌ی قهریه در حکومت‌های انقلابی ظاهراً با سرعت کم‌تری فرسوده می‌شود. مثلاً به نظر می‌رسد که تأثیر فرسایشی تغییرات نسلی بر دستگاه نظامی کم‌تر از تأثیرش بر حاکمان است. چین، ویتنام و کوبا نمونه‌های بارزی هستند از اینکه چگونه در طول زمان و پس از مرگ نسل اول رهبران، توان نظامی و امنیتی و نظارتی قوای قهریه و سرکوب افزایش چشمگیری یافتند.

همچنین نفوذ و ارتباط حزب با دستگاه نظامی و امنیتی نیز به کندی فرسایش می‌یابد و می‌توان گفت به‌رغم از‌میان‌رفتن بسیاری از دلایل اولیه، باز هم وفاداری دستگاه نظامی به حاکمیت انقلابی به‌آسانی از بین نمی‌رود.

بررسی محققان ما همچنین نشان می‌دهد که نه قدرت حکومت‌های اقتدارگرای انقلابی برای سرکوب مخالفان و از‌میان‌بردن توان سازمان‌دهی آنان به آسانی کاهش می‌یابد و نه مخالفان آنها زیر فشار امنیتی و سرکوبگرانه این حکومت‌ها توان چندانی برای بازسازی و انسجام‌یافتن پیدا می‌کنند. با این حال، در کشورهایی که اقتصاد آزادتری داشته‌اند (مانند یوگسلاوی و مکزیک) امکان بازسازی و شکل‌گیری سازمان‌های اجتماعی مستقل بیش‌تر بوده است تا کشورهایی که دولت‌ها جریان اقتصاد را کاملاً در دست دارند (مانند چین و ویتنام).

خلاصه اینکه ستون‌های دوام نظام‌های انقلابی در طول زمان فرسوده می‌شوند؛ اما به‌کندی و ناهمواری.

Levitsky, Steven, and Lucan Way. Revolution and Dictatorship: The Violent Origins of Durable Authoritarianism.
سه مسیری که حکومت‌های انقلابی طی می‌کنند
استیون لویتسکی استاد علوم‌ سیاسی و زمامداری در دانشگاه هاروارد است. لوکان احمد وِی استاد علوم سیاسی در دانشگاه تورنتو است. این گزارش مختصری است از بخش‌هایی از منبع زیر:

Levitsky, Steven, and Lucan Way. Revolution and Dictatorship: The Violent Origins of Durable Authoritarianism. Princeton University Press, 2022

حکومت‌های اقتدارگرایی که از انقلاب‌های خشونت‌بار اجتماعی به وجود آمده‌اند و از مراحل اولیه‌ی تنش‌های انقلابی جان به در برده‌اند، به‌ طور متوسط سه برابر حکومت‌های اقتدارگرای غیرانقلابی دوام داشته‌اند
از سال ۱۹۰۰ میلادی حدود ۳۵۵ حکومت اقتدارگرا شکل گرفته‌اند. از این تعداد تنها ۲۰ مورد (نظیر شوروی، چین و ایران) برآمده از انقلابی اجتماعی بوده‌اند. راز دوام این حکومت‌ها به سرآغازشان باز می‌گردد: نخبگان در منازعات خشن پساانقلابی توانستند به سرعت یک نیروی سرکوب زبده تربیت کنند، انسجام خود را حفظ کردند و همه‌ی مراکز رقیب یا مستقل قدرت سیاسی و اجتماعی را نابود کردند