وقتی سازمانهای مدافع حقوق کارگران از حق تظاهرات و اعتراض علنی منع شوند، چه میکنند؟ وقتی فعالان به دلیل هماهنگکردن اعتراضات دستگیر شوند، چه کار دیگری میتوانند بکنند؟ دیانا فو، که در دانشگاه تورنتو سیاست آسیای شرقی درس میدهد، تجربهی فعالان کارگری چینی را مطالعه کرده و نشان داده است که آنها در شرایط سرکوب هرگونه فعالیت علنی، از قبیل اعتصاب، تظاهرات، یا حتی جمعکردن امضاء و تهیهی دادخواست، به ابتکار دیگری دست زدهاند.
فو مدتها در خصوص فعالان کارگری و سازمانهای مخفی آنها در منطقهی دلتای رود مروارید که از پررونقترین مناطق اقتصادی چین به حساب میآید، تحقیق کرده است. نتیجهی این مطالعات پایاننامهی دکترایش بود که در قالب کتاب بسیج غیرتودهای: مهار و مبارزه در چین منتشرش کرده است. در این نوشته چکیدهای از نکاتی را که فو در این کتاب و همچنین در مقالهی دیگری در ژورنال مطالعات سیاست تطبیقی منتشر کرده مرور میکنیم.
سرکوب و تاکتیکهای بقا
فعالان کارگری چینی کوشیدهاند از مصادیق سرکوب درس بگیرند. مثلاً یکی از سازمانهای برجستهی کارگری زمانی کمپینی به راه انداخت تا گنجاندن اصلاحیهای را در قانون کار به حکومت پیشنهاد دهد. فعالان این سازمان دادخواست را روی بنری نوشتند و برای امضاء در معرض دید عموم گذاشتند. در عرض دو ساعت هزاران عابر بنر حاوی درخواست را امضاء کردند، اما پلیس سررسید و مسئول این کار را بازداشت کرد و بنر را هم با خود برد. سازمان کوتاه نیامد و خواست کمپین را تکرار کند، اما درست چند روز قبل از اینکه دومین کمپین را به راه بیندازند، مقامات امنیتی محلی به مقر سازمان یورش بردند و کل سازمان را تعطیل کردند.
سرکوبهایی از این دست اصلاً قانونی نیستند و در وضعی بسیار غیرشفاف رخ میدهند. به همین دلیل بخشی از کار فعالان این میشود که رفتار مقامات را تفسیر کنند و ببینند در چه مواردی ممکن است به سرکوب متوسل شوند، و به چه حدی از سرکوب ممکن است متوسل شوند.
فو میگوید وقتی مقامات امنیتی فعالان را «به صرف چای» دعوت میکنند، اصلاً برایشان روشن نمیکنند که کدام بخش از فعالیتهای آنها را به منزلهی عبور از خط قرمز میدانند؛ به همین ترتیب، وقتی سازمانی را میبندند هم نمیگویند دقیقاً به چه دلیلی آن را بستهاند. بر مبنای همهی این شواهد، فعالان به این نتیجه رسیدهاند که امنترین روش برای کار، پوشیدهترین (disguised) است، انگار که بیسروصدا و در ظاهری پوششی و جامهای مبدل باید فعالیت کرد.
فو طی مطالعهاش دریافت که سرکوب شدید حکومت چین، فعالان کارگری را از مطالبهی حقوق کارگران بازنداشته است، بلکه باعث شده آنها به راههای جدیدی روی آورند که فو آن را «بسیج غیرتودهای» (mobilizing without the masses) از طریق «کنش جمعی پنهانی» (disguised collective action) میخواند. به این ترتیب که سازمانهای زیرزمینی و فعالان کارگری به جای آنکه به دنبال متحدکردن کارگران و توانمندکردن آنها برای تشکلیابی و برگزاری تجمع و اعتصاب باشند، بر آموزش و هدایت فردی تکتک کارگرانی متمرکز شدهاند که در ضمن کار آسیب دیدهاند یا حقشان ضایع شده.
در تمام مراحل انجام چنین کنشی، سازمان کارگری میکوشد خود و فعالانش را از چشم مسئولان حکومتی چین پوشیده نگه دارد تا دچار سرکوبی نشود که معمولاً متوجه فعالیتهای علنی است.
کنش پنهانی دو مرحلهای
فو میگوید کنش پنهانی فعالان کارگری در دو مرحله رخ میدهد: تشکیل گروه، و آموزش جمعی. در مرحلهی نخست، فعالان و آسیبدیدگان از روزنههایی که در نظام سیاسی میتوان جست استفاده میکنند تا گروههای غیررسمی خود را تشکیل دهند. در مرحلهی بعد، این فعالان که گرد هم آمدهاند، به طور جمعی به آموزش تکبهتک افراد و کارگران آسیبدیده از سیاستهای حاکم میپردازند و به آنها یاد میدهند که چگونه به تنهایی به سراغ مقامات بروند و حق خود را طلب کنند.
بهاینترتیب، مقامات حاکم صرفاً یک فرد کارگر را میبینند که به ادارهی دولتی رجوع کرده و در پی مطالبهی حق شخصی خودش هست، ولی در واقع این فرد، و افراد مشابه اما جدای از هم دیگر، با تلاشی جمعی و هماهنگ طرف هستند که در پشت صحنه این فرد را به پیش میبرد.
فو میگوید از جمله وجوه ممتاز مبارزات کارگری در چین فقدان مبنای سازمانی در سطح وسیع است. معترضان اغلب «جماعتهای موقتی» هستند که وقتی به خواستهایشان میرسند یا حکومت آنها را از هم میپاشد، جمعیتشان را ترک میکنند.
فقدان سازمانهایی که علناً برای حقوق کارگران در چین مبارزه کنند از این نظر هم قابل توجه است که با اصلاحاتی که پس از قیام تیان آن من (۱۹۸۹) در چین روی داد، تا دههی نخست قرن بیستویکم، حدود هشتمیلیون سازمان مدنی رسمی و غیررسمی در این کشور تأسیس شد.
با این حال، سیاست حزب کمونیست حاکم این بوده است که همهی سازمانهای مدنی را از رویکرد اعتراضی یا مبارزاتی (contention) بهشدت باز دارد و آنها را به ارائهی خدمات اجتماعی و کارهای خیریه سوق دهد و خاطیان را بهسختی مجازات کند.
در چین البته اتحادیههای کارگری دولتی وجود دارند که شمارشان به بیش از یکمیلیون و هفتصدهزار سازمان میرسد و «اتحادیهی کارگری سرتاسری چین» نیز همه را در برمیگیرد؛ در واقع همهی کارگران چینی، بالغ بر سیصدوبیستمیلیون نفر، عضو اتحادیهی سرتاسری هستند، اما در عمل این اتحادیه بیشتر در جهت نظارت بر کارگران کار میکند و نه برای احقاق حقوقشان.
دیانا فو میگوید در فاصلهی سالهای ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۱ که مطالعهاش را در منطقهی دلتای رود مروارید انجام داده، توانست با شمار قابل توجهی از فعالان کارگری صحبت کند که سازمانهایی مخفی را اداره میکردند. فو توانست در این منطقه ۷۲ سازمان مخفی کارگری را شناسایی کند که عمدتاً به کارگران مهاجر از دیگر مناطق کمک میکردند؛ چون کارگران مهاجر بیشتر با نقض حقوق کار و آسیب مواجه میشوند. از این میان او ۱۱ سازمان را از نزدیک مطالعه کرد که هر یک بین ۲ تا ۱۲ عضو داشتند.
فعالیت این سازمانها ما بین دو نوع فعالیت متمایز قرار داشت: فعالیتهای جمعی مانند اعتصاب و تجمع، و فعالیتهای فردی همچون مقاومتهای روزمره.
در این شکل از مبارزه، فعالان سازمانیافته افراد آسیبدیده را برای اعتصاب و تجمع گرد هم نمیآورند و، بهاینترتیب، از خطر بازداشت و ضربوشتم و تشکیل پرونده میکاهند؛ از طرف دیگر نمیگذارند کارگران آسیبدیده به حال خود رها شوند، بلکه آنها را آموزش میدهند که به چه مقاماتی رجوع کنند و مرحلهبهمرحله راهنماییشان میکنند که چطور در مذاکره پیش بروند.
سازماندهی مبارزه در حکومت آمرانه
محققان علوم سیاسی شاهد بودهاند که در حکومتهای اقتدارگرا یا آمرانه (authoritarian) و در شرایط سرکوب، شبکههای غیررسمی میتوانند به نوعی حیات تشکیلاتی ورای نظارت دولت دست یابند. افراد بریده از یکدیگر با آگاهی ضمنی که از شرایط مشترکشان دارند میتوانند در چهارچوب «شبکهای منفعل» (passive networks) به هم بپیوندند.
فو میگوید شبکههای غیررسمی در چین طی دههها مبنای بسیجها و سازماندهیهای متعددی را فراهم کردهاند: از فعالیتهای دانشجویی تا سازماندهی مردمی بر روی شبکههای اجتماعی، و نیز سازماندهی اعتراضات کارگری.
فو میگوید «کنش جمعی پنهانی» مرز میان مبارزهی جمعی و فردی را بر میدارد و سازمان جامعهی مدنی را تبدیل به ابزاری برای توفیق مبارزات فردی میکند. در این شکل از مبارزه، مقابله با مقامات حکومتی به شکل فردی و در حالتی اتمیزه (atomized) صورت میگیرد؛ فردی که کنشها و گامهایش به نحوی از سوی سازمانی کارگردانی میشود که پوشیده کار میکند. در اینجا دیانا فو، با وامگرفتن از مفهومی که چارلز تیلی به آن پرداخته، معتقد است که ما با نوعی رفتار اعتراضی یا «رفتار مبارزاتی» (contentious performance) سروکار داریم.
در این نوع مبارزه بخش آموزش نهانی است، اما برعکس، خود اجرای فردی اغلب بسیار پرسروصدا و نمایشی و غیرقابل پیشبینی طراحی میشود.
فعالان این سازمانها به مردم شیوههای مختلفی را برای مواجهه با مدیران و مأموران محلی آموزش میدهند. اجرای این کنشهای فردی از تهدیدهای لفظی خطاب به مأموران محلی شروع میشود؛ با این هدف که آنها را به این نتیجه برسانند که اگر به داد کارگر نرسند و خواستش را برآورده نکنند، مشکلات بزرگتری و آشوب عمومیتری به بار میآید. کارگر به مأموری که به سراغش رفته حالی میکند که «اگر کارم را درست نکنی، کار دستتان میدهم»؛ یا میگوید «ماجرا را رسانهای میکنم.»
اگر این تهدیدها جواب ندهد، فعالان به کارگری که دنبال حقش رفته یاد میدهند که تهدید را از حد کلامی خارج کند و شکلی نمایشی به آن بدهد. اینگونه تهدیدها میتواند مثلاً به شکل تحصن جلوی دفاتر دولتی، یا تعقیب مدام رئیس کارخانه باشد.
اگر اینها هم جواب ندهد، تهدید بعدی که به کارگر یاد میدهند اجرای «نمایش خودکشی» است: مثل اینکه تهدید کند خودش را از بالای یکی از ساختمانهای کارخانه یا ادارات به پایین پرت میکند.
در واقع، در مواقع متعددی در مقاومتهای مردمی علیه تصرف زمینهای کشاورزی یا اعتراض به وضعیت کارگری، معترضانی واقعاً خودکشی کردهاند و این باعث بالارفتن هزینه و سطح تنش برای مسئولان وقت شده است.
فعالان کارگری پشت صحنه، با اتکاء به همین سابقه، به عنوان آخرین تیر ترکش به فردی که پیگیر حقوقش است یاد میدهند که چگونه نمایش خودکشی بازی کند؛ البته نه اینکه واقعاً خودکشی کند.
خودکشی واقعی و نمایش خودکشی را باید بر زمینهی شرایط وخیم کارگری در چین فهمید. فو از مصاحبهاش با یکی از کارگران مهاجر نقل میکند:
سال ۱۹۹۳ در کارخانهای در شهر دونگوان کار میکردم… کارگری در آن کارخانه بود که باری مست کرد و روی دیوار کارخانه شاشید. حراست کارخانه سراغش آمد و سرش فریاد زد و دعوایشان شد. مأمور حراست پیش رئیس کارخانه رفت و ماجرا را براش تعریف کرد. کارفرما گفته بود «کدام کارگری جرأت میکند در کارخانهی من بلوا به پا کند؟» مأمور برگشت و کارگر را آنقدر کتک زد تا مرد… بعد فقط ۵۰ هزار یوآن به خانوادهاش تاوان دادند و تمام… [اینطور بود که فهمیدم] جان کارگران برای دولت و شرکتها هیچ ارزشی ندارد.
فو میگوید همین واقعه باعث شد که طرف مصاحبهی او به فعالیت کارگری رو بیاورد و یکی از فعالترین تشکلهای کارگری منطقه را، در یک مقطع زمانی، بسازد.
سازمانهای کارگری در دلتای رود مروارید در موارد متعددی به کارگران کمک میکردند: از جمله در اختلافاتشان با کارفرمایان بر سر جبران خسارت، حقوق معوقه، آزار جسمانی، قراردادهای کار جعلی، و گرفتن حقوق تأمین اجتماعی. این فعالان روزانه با تماس تلفنی یا حضوری راجع به این مسائل به کارگران مشاوره حقوقی رایگان میدادند.
این سازمانها همچنین جلسات آموزشی منظم حقوقی برگزار میکردند و کارگران را تشویق میکردند که حقوق قانونی خود را مطالبه کنند. به عنوان مثال، یکی از این سازمانها که ۱۲ عضو فعال داشت توانسته بود ظرف ۹ سال به بیش از ۳۰ هزار نفر مشاوره حقوقی بدهد و جزوات آموزشی خود را به دست بیش از ۲۰۰ هزار کارگر برساند.
سازمانهایی که فو مشاهده کرده بود اغلب در سکونتگاههای کارگران مهاجر جا داشتند. این امر به آنها امکان میداد فضایی درست کنند که کارگران در آن با هم راجع به مسائلشان تبادل نظر کنند و همچنین از این سازمانها طیفی از مهارتها بیاموزند: از مهارتهای مربوط به فعالیتهای اجتماعی گرفته تا آموزش مراقبت از کودکان. به همین واسطه، این سازمانها میتوانستند به این کارگران هویتی جمعی ببخشند.
از این گذشته، کارگران یاد میگرفتند که خود فعالان نسل بعدی باشند و سازمان را حفظ کنند و مهارتها و آموزشها را به دیگران انتقال دهند. به این منظور، این سازمانها شبکهای از داوطلبانی تشکیل میدادند که خود قبلاً از خدمات سازمان برخوردار شده بودند و تشویقشان میکردند تا به فعالیتهای آنها بپیوندند. سازمانها مراقب بودند که برای دورماندن از شائبهی فعالیت سیاسی، نگویند این افراد «عضو» سازمان هستند، و به همین منظور از لفظ «داوطلب» استفاده میکردند.
روند آموزش و هدایت کنشهای فردی
فو شرحی مجمل از فعالیتهای یکی از این سازمانهای زیرزمینی با نام «از دستی که میدهی، میگیری» (Pay It Forward) میدهد. این سازمان کارگاههای آموزش حقوقی برای کارگران برگزار میکرد و به آنها یاد میداد چطور مصیبتی که سرشان آمده را صورتبندی کنند و چطور برای مسئولان بازگویش کنند.
اعضای سازمان همچنین به طور مرتب به بیمارستانهای اطراف سر میزدند تا از وضعیت کارگرانی که احیاناً در اثنای کار مجروح شده بودند مطلع شوند و در صورت لزوم به آنها کمک کنند.
فو میگوید در کارگاههای حقوقی این سازمان معمولاً بین ۳۰ تا ۵۰ کارگر، از ۱۵ تا ۵۰ ساله، که اکثراً مرد بودند حاضر میشدند. کارگران دور هم مینشستند و خودشان را معرفی میکردند و راجع به مسائلشان حرف میزدند و بعد کسانی که بیشتر میدانستند به بقیه آموزش میدادند.
یکی از مهارتهایی که قرار بود در این جلسات کارگران بیاموزند بیان بیلکنت مسائلشان در برابر دیگران بود. فعالان میدانستند که یکی از مهمترین مشکلات کارگران این است که از پس صورتبندی مشکل خود بهخوبی بر نمیآیند و نمیتوانند روایت واضح و مؤثری از بلایی که سرشان آمده بدهند. بنابراین به آنها میآموختند که چطور هم سلسلهمراتب قدرت محلی را بشناسند و هم بدانند و بتوانند در برابر هر یک از مقامات مربوط، حرفشان را بهوضوح و با اعتمادبهنفس بزنند.
فو مثالی میآورد از اینکه یکی از فعالان سازمان چطور به یکی از کارگران آموزش میداد:
وقتی رفتی دفتر ادارهی کار با صدای بلند حرف بزن. جوری حرف بزن انگار همهی دنیا پشتت هستند. کارگرها هستند که این کارمندها را سر کار نگهداشتهاند؛ نه برعکس. پس جوری حرف نزن انگار داری التماس میکنی که بهت لطفی بکنند. اولین قدم برای بهدستآوردن حقت این است که صدایت را بالا ببری!
فعالان همچنین به کارگران یاد میدادند چطور فریب تبلیغات دولتی را نخورند و سوگیریهای قانون به ضد خودشان را بشناسند، و نگذارند دولتیها از قانون همچون سلاحی علیه آنها استفاده کنند، بلکه خودشان ظرفیتهای قانونی را به نفع خود به کار گیرند.
فعالان مثالهای مبارزات انفرادی موفق کسانی را که خود هدایتشان کرده بودند برای کارگران بازگو میکردند تا هم به آنها نشان دهند که چنین فعالیتهایی میتواند به نتیجه برسد و هم با ریزهکاریها و دشواریهای روند پیگیری مسائل آشنایشان کنند.
فعالیت انفرادی و چانهزنی بر سر حقوق
این مبارزات تکنفره در واقع به نوعی چانهزنی و معامله تبدیل میشد: درست است که کارگر بر سر حق قانونی خود با مقامات مذاکره میکرد، اما اگر بنا بود قانون اجرا شود، اصلاً نیازی به چنین مذاکراتی نبود. بنابراین این مبارزات در واقع نوعی فرایند چانهزنی و تهدید، تا حد تهدید به خودکشی، برای اعمال فشار به مسئولان بودند تا آنها بالاخره کوتاه بیایند و دست کم قسمتی از حق کارگر را بدهند. به قول فو، «حق» در اینجا کالایی میشد که بسته به هزینهای که ندادن یا دادنش برای مقامات به بار میآورد، بر سرش معامله میکردند.
گرچه اقدامات انفرادی آشکارا برای مقامات دردسر کمتری درست میکنند و از همین رو برخورد با آنها هم نرمتر است، اما باز هم ممکن است دردسرهایی از جمله جلب توجه کم یا زیاد رسانهها یا حتی ایجاد زمینهای برای آشوب جمعی، در مواردی که کار بالا میگرفت، داشته باشند. مقامات محلی برای پرهیز از این مشکلات بود که با کارگران آسیبدیده معامله میکردند.
فعالان کارگری با وقوف کامل به ماهیت چنین معاملهای بود که از ابتدا اقدامات فرد را در جهت جلب توجه عمومیتر طراحی میکردند.
اما کارآیی چنین اقداماتی را چطور باید ارزیابی کرد؟ اثربخشی این اقدامات به عوامل مختلفی بستگی دارد، مانند اینکه چقدر تهدیدهای کارگر معتبر به نظر آید؛ طرفش در بیان مقامات چه کسی باشد؛ و در چه موقعیت عمومیتری، مثل موضع رسانهها با مقاماتی که کارگر سراغشان رفته است، این رویارویی صورت بگیرد. و البته در نظام آمرانهی مانند حکومت چین، مقامات اغلب امنیت و انگیزه دارند که کارگر حقطلب را نادیده بگیرند.
علاوهبراین، حتی اگر این اقدامات انفرادی در کوتاهمدت اغلب موفق باشند، ممکن است در درازمدت کارآیی خود را از دست بدهند زیرا دولت زود یاد میگیرد که چطور با خریدن افراد یا از کارانداختن تکتک فعالان یعنی همان سیاست چماق و هویج این نوع مبارزات را هم بیاثر کند. بهاینترتیب، تأثیر چنین رویکردی را باید بر اساس دو معیار دیگر ارزیابی کرد: چقدر سازمان دوام میآورد، و چه آگاهی جمعیای شکل میگیرد.