فیلسوفان قرنهاست بر سر تقسیمبندی انواع بیعدالتی و چگونگی رفع آنها بحث و کاوش کردهاند؛ گرچه خصوصاً در قرون اخیر فیلسوفانی هم بودهاند که کلاً منکر مفهوم عدالت شدهاند. اما اگر عجالتاً این گروه را رها کنیم و به شهود خود از تجربهی زندگیمان بها دهیم و حس بیعدالتی را جدی بگیریم، آنگاه این پرسش پیش میآید که خاستگاههای بیعدالتی چیستند و چه عواملی در جامعه بیعدالتی را گسترش میدهند؟
باز هم اندیشمندان پاسخهای متعددی دادهاند: حاکمیت فرد یا گروهی ستمگر و مستبد که در پی حفظ منافع خود بهرغم دیگران است، یا وضع قوانین یا سنتهای ناعادلانه که دوام میآورند و رسوخ میکنند.
سحر حیدریفرد، استاد فلسفهی دانشگاه ایالتی اوهایو در آمریکا، میخواهد مورد دیگری را نیز به عنوان یکی از عوامل جدی گسترش و تثبیت بیعدالتی تبیین کند. حیدریفرد که از زاویهی نظریهی بازیها به بررسی کنشهای جمعی میپردازد و با واژگان همین نظریه بحث میکند این عامل دیگر را «بیعدالتی راهبردی» (strategic injustice) میخواند.
راهبرد از زاویهی نگاه نظریهی بازیها وصف انتخابهایی است که افراد و کنشگران در موقعیتی مفروض برای بالاتربردن بهرهی خود از موقعیت (بازی) انجام میدهند.
حیدریفرد میگوید انتخابهای افراد ممکن است بهخودیخود معقول باشند و حتی ایراد اخلاقی جدی هم از منظر انتخاب فردی نتوان به آنها گرفت؛ اما مطلوبشدن چنین انتخابهایی و رواجشان در ابعاد اجتماعی در کنار شرایط دیگری که او سعی در تبیینشان دارد، میتواند بیعدالتی فراگیری را در جامعه موجب شود.
ستم با چهرهی هنجارین؟
حیدریفرد میگوید بیعدالتی راهبردی نوعی ستم است که بر اثر انتخابهای طیف قابل توجهی از افراد گروه متحقق میشود، اما برای تحقق آن لازم نیست بین افراد توافقی صورت گرفته باشد یا قدرتی متمرکز آن را هماهنگ کرده باشد و نتیجهی عمل ستمگرانی شناختهشده هم نیست.
گرچه تبیین حیدریفرد از این پدیده تازگی دارد و صورتبندیاش از آن مختص خود اوست، اما لازم میداند یادآور شود که اصل این ادعا جدید نیست و نزد کسانی که به مفهوم بیعدالتی پرداختهاند سابقه دارد و شاید بتوان گفت میشل فوکو مشهورترین پیشگام طرح این مفهوم دانست. اما حیدریفرد میگوید که در فهم و بسط این مفهوم، خودش بیشتر از اندیشمند فمنیستی چون ایریس یانگ الهام گرفته است.
حیدریفرد در جای دیگری برای توضیح اینکه منظور از بیعدالتی راهبردی چیست چند مثال میزند که در فهم مقالهی او یاریگر است. یکی از این مثالها این است: فرض کنید وارد محیط و جمع تازهای شدهاید و میخواهید برای برقرارکردن پیوندهای آشنایی و دوستی در این محیط تازه تلاش کنید.
انتخاب اول شما برای دوست پیداکردن چه جور کسانی خواهند بود؟ معقول است اگر به سراغ آدمهایی بروید که در آن جمع شناختهشدهتر هستند، نفوذ بیشتری دارند، و خودشان حلقهی آشنایان وسیعتری دارند. تلاش برای نزدیکشدن به چنین آدمهایی معقول است چون در صورتی که بتوانید با آنها دوست شوید، نزدیکشدنتان به آدمهای دیگر و دستیابی به امکانات آن محیط هم راحتتر میشود.
اگر این انتخاب را راهبرد معقول و مطلوبی بدانیم، پس یعنی انتخابی خواهد بود که میتواند در جامعهی مفروض فراگیر شود و به اصطلاح راهبردی از نظر تکاملی پایدار است.
خوب حالا لحظهای تأمل کنید: اگر چنین راهبردی به لحاظ تکاملی (با همان تعبیری در نظریهی بازی که در بالا اشاره شد) غالب شود، نتیجه این میشود که ما با این انتخابهای معصومانهی فردیمان باعث میشویم در آن جامعه یا گروه قدرتمندان، و کسانی که به هر دلیل حلقهی آشنایان و نفوذ بیشتری دارند، قدرتمندتر و متنفذتر شوند، و کسانی که منزوی هستند، باز هم منزویتر شوند.
شاید آوردن مثال دیگری که حیدریفرد در همانجا میزند روشنگرتر باشد: در چین پیش از انقلاب، برای حدود هزار سال داشتن پاهای خیلی کوچک را، که به آن پای نیلوفری میگفتند، ملاک زیبایی زنان میدانستد. به همین دلیل از خردسالی پای زنان را میشکستند و میبستند تا اندازهای بسیار کوچکتر از معمول پیدا کند و بعد کفشهایی میپوشاندند که به آنها هم «کفش نیلوفری» میگفتند. زنان با این کفشها بهسختی راه میرفتند، اما راهرفتن بدون آنها برایشان شکنجهای بسیار شدیدتر بود.
رسم شکستن و بستن پا در میان زنان طبقات اشرافی چینی از حدود قرن دهم میلادی باب شد و چند قرن طول کشید تا به طبقات پایینتر هم تسری بیابد. بهاینترتیب، طی بیش از هزار سال، بسیاری از خانوادههای چینی، نسل از پی نسل، برای اینکه دخترانشان ملاک زیبایی و وقار را داشته باشد و در آینده شوهر پیدا کند پای دختران خردسالشان را میشکستند و در قید میگذاشتند تا رشد نکند و برای یک عمر او را ناقص میکردند و زندگیاش را با رنج همیشگی میآمیختند.
این نمونهای است از آنچه حیدریفرد بیعدالتی راهبردی مینامد: خانوادههای چینی در این سدهها این انتخاب را از سر خیرخواهی و با چشمداشت به نفع بلندمدت فرزند و حفظ شأن خانواده صورت میدادند؛ اما در عمل، شکنجهای هولناک را رواج میدادند و موجه میکردند و، درعینحال، این بیعدالتی نه به پشتوانهی قانون روا داشته میشد و نه حاکمان مستبد اجبارش میکردند.
شرط دوام بیعدالتی راهبردی
حیدریفرد میگوید پاگرفتن و تداوم بیعدالتی راهبردی در گروهها فقط مبتنی بر صرف همین انتخابها نیست؛ بالاخره یک سوی چنین انتخابهایی میتواند برای آدمهای بسیار، درد و رنج فراوان باشد؛ و وقتی چنین باشد باید انتظار مقاومت و شورش برای برهمزدن چنین رویههایی را داشته باشیم. اما چه میشود که این رویهها، بهرغم رنج فراوانی که به بار میآورند، دوام و گسترش مییابند؟
پاسخ حیدریفرد با تکیه بر واژگان مربوط به نظریهی بازیها در یک مفهوم خلاصه میشود: فقدان آزادی عمل یا «اختیار» (Discretion). اختیار یعنی بازیگران تا حدی توانایی انتخاب کسانی را که در بازی با آنها طرف تعامل هستند، داشته باشند. خوب ببینیم منظور دقیقاً چیست.
برای روشنشدن اهمیت مفهوم اختیار، حیدریفرد به سراغ یکی از نظریهپردازان عدالت در چهارچوب نظریهی بازیها میرود به نام پیتر وندرشراف که مفهومی را با عنوان «عدالت راهبردی» (strategic justice) طرح کرده است؛ چنان که پیداست حیدریفرد مفهوم خود را درست در مقابل مفهوم وندرشراف مطرح میکند.
بنا به نظر وندرشراف اگر به وضعیتهایی نگاه کنیم که انتخابهای راهبردیشان را میتوان با ملاک انصاف و عدالت سنجید، میتوانیم ببینیم که در داخل چنین سیستمهایی فشار تکاملی قوی برای رسیدن به انصاف وجود دارد؛ یعنی راهبردهای غیرعادلانه بادوام نیستند و به عبارت دیگر، بیعدالتی یک ناهنجاری در سیستم است و این وضعیت عادلانه است که میتواند پایدار بماند.
اما حیدریفرد میگوید اگر بازیهای معطوف به تقسیم منصفانه را در نظر بگیریم که در آنها بازیگران در غیاب هرگونه اطلاعاتی در مورد راهبردهای دیگر بازیکنان انتخاب میکنند، یعنی با هم هماهنگ نیستند و هر کدام واقعاً انتخابهای خودشان را میکنند، میتوان نشان داد که بهرغم آنچه وندرشراف میگوید، نبودِ اختیار میتواند به دوام راهبردهای ناعادلانه منجر شود.
فقدان اختیار، یا اینکه افراد حدی از توانایی برقراری ارتباط و انتخاب طرفهای تعامل خود را نداشته باشند، شرطی اساسی است که امکان تسلط راهبردهای ناعادلانه در یک جامعه را فراهم میکند. در مقابل، اهمیتِ داشتنِ اختیار این است که فرآیند تشکیل شبکهی پویا را به ارتقای سطح همکاری اضافه میکند. این فرآیند پویا سازوکارهای اجتماعی را تغییر میدهد و، علاوهبراین، ظهور تعامل منصفانه در جامعه را تضمین میکند.
به بیان سادهتر، چیزی که باعث میشود بیعدالتی راهبردی مستقر شود فقط این نیست که گروهی از افراد از انتخابهای منجر به چنین بیعدالتیای سود میبرند؛ علت دوامیافتن و هنجارشدن بیعدالتی راهبردی این است که کسانی که از این راهبردها ضرر میکنند، در بازی اختیار کمتری دارند و مشخصاً نمیتوانند با آدمهایی در موقعیت خود پیوند و ارتباط داشته باشند و شبکه درست کنند.
بهاینترتیب، حیدریفرد میگوید نظریهپردازی چون وندرشراف به این دلیل میتواند بیعدالتی را «ناهنجاری» بداند که مسئله اختیار افراد در برقراری تعاملهای اجتماعی با دیگران را نادیده میگیرد. با نادیدهگرفتن اختیار، بنا به الگوهای تکاملی نظریهی بازیها، بیعدالتی یک ناهنجاری اجتماعی است.
در مقابل، حیدریفرد نشان میدهد که اگر مفهوم اختیار را لحاظ کنیم، میتوانیم نشان دهیم که در سیستمهایی که اختیار حذف میشود، مثلاً در جوامعی که انواع ارتباطات اجتماعی زنان محدود میشود، استثمار، تبعیض، و دیگر اشکال بیعدالتی علیه آنان میتواند تبدیل به هنجاری اجتماعی شود.
حیدریفرد در تبیین نظر خود به آثار صاحبنظرانی چون الیزابت اندرسون میپردازد که نشان دادهاند بیعدالتیهایی چون تفکیک نژادی و آسیبهای ناشی از آن، در نتیجهی طردشدن آسیبدیدگان از شبکههای قدرت قوام مییابند. الیزابت اندرسون در کتاب خود با عنوان الزام ادغام، میکوشد بیعدالتیهایی را که به دنبال چنین طرد و بهحاشیهراندهشدنی رخ میدهند، توضیح دهد.
از سوی دیگر توماس شلینگ اقتصاددان استدلال میکند که جداسازی میتواند بدون هیچگونه ارتباطی بین اعضای یک گروه یا توافق قبلی برای حذف دیگران محقق شود. الگوی شلینگ توضیح میدهد که چگونه گروههای شبهائتلافی، که ائتلاف واقعی در آنها شکل نگرفته ولی در عمل هماهنگند، از تعامل میان افراد مستقل پدیدار میشوند. اگر این نظر را در کنار تحلیل اندرسون از تفکیک لحاظ کنیم، میتوانیم ببینیم که اقدامها و کنشهای فردی چگونه میتوانند در ظهور ویژگیهای ساختاریای نقش داشته باشند که اشکالی از بیعدالتی نظاممند را حفظ میکنند.
پایداری بیعدالتی راهبردی
بهاینترتیب، حیدریفرد میگوید محرومیت از شبکههای پیوند اجتماعی، به تعبیر فنّی او ازدستدادن اختیار، گروههای آسیبپذیر را در موقعیتهایی قرار میدهد که بهرهکشی از آنها عقوبتی برای بهرهکشان به دنبال ندارد و حتی منطقی و سودآور به نظر میرسد. این عدم دسترسی و انزوا، محصول انگخوردنِ (stigmatization) ستمدیدگان و جاانداختن رویههای تبعیضآمیزی است که چنین شرایط نامطلوبی را منطقی و موجه جلوه میدهند.
به عنوان مثال، رویهها و مقرراتی که باعث استمرار و پایداری تبعیض نژادی در ایالات متحده میشوند، از نظر راهبردی ناعادلانه هستند. جداکردن نژادی شهروندان، افراد رنگینپوست را از دسترسی به شبکههایی محروم میکند که کیفیت زندگی اجتماعیشان به آنها بستگی دارد، و با این محرومیت، کیفیت زیستشان به نحو مشهودی پایینتر از بقیه قرار میگیرد. اینها شبکههایی هستند که دسترسی افراد به شغلها و منابع مادی را فراهم میکنند و سبب میشوند افراد بتوانند در برابر خشونت، نفوذ سیاسی و فرهنگی از خود محافظت کنند و در تعامل با دیگران از قدرت چانهزنی برخوردار باشند.
حیدریفرد با استناد به پژوهش اندرسون تصویری روشن از بیعدالتی راهبردی ترسیم میکند: در مقایسه با سفیدپوستان، سیاهپوستان شاغل کمتر اقوام و دوستان بیکار خود را برای کار توصیه میکنند، زیرا مطمئن نیستند که دوستانشان از عهدهی انجام کار برآیند و نگران هستند که اگر دوستانشان را توصیه کنند، حسن نیتی که بهزحمت توانستهاند با کارفرمایشان ایجاد کنند، آسیب ببیند.
از سوی دیگر، مردان سیاهپوست بیکار نیز در نوعی لاک «فردگرایی دفاعی» (Defensive Individualism) فرو میروند و با درخواستنکردن از دوستان شاغل خود، از اینکه مبادا درخواستشان اجابت نشود و مجبور به تحمل رنج طرد شوند، اجتناب میکنند. بنابراین، حتی زمانی که مردان سیاهپوست ارتباطهای اجتماعی هم دارند، از این آشنایی و ارتباط استفاده نمیکنند.
برونرفت از بیعدالتی راهبردی
حیدریفرد میگوید این واقعیت که علاوه بر انتخابهای افراد، شکل شبکهی ارتباطیای که افراد با یکدیگر میسازند نیز نتیجهی تعاملشان را تعیین میکند، نشان میدهد که افراد بهتنهایی نمیتوانند بیعدالتیهای راهبردی را کاهش دهند. در واقع، برای شکلگیری شبکه، افراد ملزم به ایجاد ارتباطاتی هستند که به قیمت زیان دیگران برای آنها مزیت بیشتری به همراه دارد.
بنابراین، داشتن برابری نسبی (چیزی که برخورداری از حداقل مصونیت را برای همه تضمین کند) نیازمند حل مشکل هماهنگی میان چندین عامل است. به عبارت دیگر، وجود شبکهای از روابط اجتماعی ضروری است که بتواند کنشها و رفتار افراد را در گروهها، سازمانهای رسمی و غیررسمی، و سلسله مراتب هماهنگ کند و افراد بهحاشیهراندهشده را در شبکههای همکاری، قدرت و پشتیبانی ادغام کند.
بهاینترتیب، حیدریفرد به شیوهی خاص خود به این نتیجه میرسد که راه حل مشخص برطرفکردن آنچه بیعدالتی راهبردی میخواند، راهانداختن جنبشهای اجتماعی است. این جنبشها با سازوکارهای مختلف، شبکههای جایگزینی را به وجود میآورند که تعامل میان بخشهای دورتر شبکههای اجتماعی را تقویت میکنند و اختیار ازدسترفته را بازمیگردانند.