یکی از خصوصیتهای مسئلهی رابطهی جنبشهای فمینیستی و دولت این است که این رابطه در هر جایی تابع اقتضائات همان منطقه است، ولی در عین حال از دل هر کدام از این تجربههای منحصر به فرد بینشهای کلیای به دست میآید که میتواند برای عموم فعالان فمینیست راهگشا باشد. یکی از این تجربهها به برزیل مربوط میشود. فیونا مککوالی که استاد دانشگاه بردفورد است به تجربهی منحصر به فردی پرداخته است که در دههی ۱۹۹۰ و در فعالیتهای موفق «مرکز تحقیقات و مشاوره فمینیستی» شکل گرفت: سازمان مردمنهادی که گروههای مختلف زنان را هماهنگ کرد و با گروهی از نمایندگان زن همهی احزاب در ارتباط بود. به رصد کردن لوایح در خصوص مسائل زنان و پیشرفت آنها پرداخت و به گروههای زنان در ایالتهای مختلف برزیل مشاوره داد و برای تدوین طرحهایی در جهت بهبود وضع زنان نیز مشاور نمایندگان کنگره شد. در سالهای بعد اعضایی از همین گروه به بدنهی قانونگذاری و دولت راه یافتند و توانستند دانش دست اولی از روال کار درونی این دستگاهها به دست آورند.
برای اینکه اهمیت تجربهی این «مرکز» را دریابیم باید نگاهی به تاریخ فعالیتهای فمینیستی در برزیل قرن بیستم بیندازیم. تا دههی ۱۹۹۰ احزاب برزیل پیوستگی درونی چندانی نداشتند. و در واقع برزیل دارای دولتهایی عمدتا صنفگرا و اقتدارگرا بود که نظامیان ادارهاش میکردند، دولتهایی که به جای راه دادن گروههای مختلف مردم به بدنهی حکومت، به حامیپروری (Clientalism) میپرداختند و به این ترتیب فضای سیاسی را بسته نگهمیداشتند.
از سوی دیگر همبستگیهای فعالان زن در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بیشتر حول محورهای نژادی و طبقاتی شکل گرفته بود. اینکه کشور مساحتی در ابعاد یک قاره داشت، درصد بیسوادی در آن بالا بود و فاصلههای طبقاتی فراوان بودند همه موانع اولیه در برابر ائتلاف فمینیستی برای تلاش در راستای اهداف جامعتری مانند اعطای حق رای عمومی به زنان و مطالبهی حقوق کار بودند. در دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ بود که شماری از زنان با هدف به دست آوردن حق رای برای زنان و دنبال کردن خواستهای اقتصادی گروههایی تشکیل دادند. از جمله «فدراسیون پیشرفت زنان برزیل» که جانورشناس و سپس سیاستمدار بزریلی برتا لوتز در ۱۹۲۲ پایهگذاریش کرد. این گروه گرچه خواستهایی عمومی را دنبال میکرد، ولی اعضایش را بیشتر زنان طبقات متوسط و بالا تشکیل میدادند و زنان طبقه کارگر کمتر در آن عضویت داشتند. زنان در دههی ۱۹۳۰ و در تجدید نظرهای قانون اساسی بالاخره حق رای را به دست آوردند ولی سیاست برزیل هم به روی اکثر مردان و هم به روی اکثر زنان بستهتر از آن بود که صرف کسب حق رای بتواند زمینهی تغییر چشمگیری در وضع اجتماعی و سیاسی زنان ایجاد کند. به علاوه، به رغم تصویب اعطای حق رای به زنان در قانون اساسی جدید، حکومت اقتدارگرای جمهوری سوم (موسوم به «دولت نوین») به رهبری ژنرال وارگاس تا سال ۱۹۴۶ نگذاشت زنان به طور کامل از این حق استفاده کنند. با این حال لوتز به مدد جایگاه طبقاتیاش به حکومت راه یافت و در تغییرات قانون اساسی برزیل در دههی ۱۹۳۰ به نفع زنان تاثیر گذاشت.
در نیمهی نخست قرن بیستم، گروه متنفذی چون «فدراسیون پیشرفت زنان برزیل» در پی جذب حمایت تودهای برنیامد و بیشتر به سمت جلب حمایت نخبگان قدرت رفت، و از این راه اعضایش توانستند اقدامات نسبتا مؤثری برای ارتقای وضع حقوق زنان بکنند، به همین ترتیب برخلاف کشورهای دیگر آمریکای لاتین، مانند شیلی و آرژانتین که نهادهای مربوط به پیگیری امور زنان را در بدنهی خود گنجاندند، دولت برزیل در این دههها نهادهایی از این دست نداشت.
از دهههای ابتدای قرن بیستم و تا چند دهه بعد، دغدغههای اصلی جنبش زنان در برزیل تغییر عمدهای نکرد و بحثهایش حول اجرای قانون کاری که از دههی ۱۹۴۰ مطرح بود، حقوق مدنی و سیاسی، و حمایت اقتصادی از خانواده میگشت. با این حال به تدریج برنامهی فمینیستها گستردهتر شد و پیگیری حقوق مربوط به فرزندآوری و روابط جنسی را نیز در بر گرفت. این وضع البته چنان که خواهیم دید در اواخر قرن بیستم پیشرفت قابل ملاحظهای کرد و با ورود موج جدید فعالان فمینیست به کنگرهی برزیل در اواخر دههی ۱۹۹۰ تجدید نظرهایی در قوانین مدنی و جزایی به نفع زنان صورت گرفت و همچنین سهمیهی انتخاباتی از کرسیهای مجلس به زنان اختصاص یافت.
اما تحولات دههی ۱۹۹۰ حاصل دو تحول زمینهای بود: نخست تحولاتی که از دههی ۱۹۸۰ در چارچوب حکومت رخ داد و امکان مشارکت سیاسی بیشتر از جمله برای زنان را فراهم کرد و دوم تغییر راهبرد فعالان زن که در ارتباط با همین تحول صورت گرفت و در دههی نخست قرن بیست و یکم بارز شد. تا پیش از آن سیاستگذاری عمومی از بالا به پایین صورت میگرفت، و هدف عمدهاش مهار جنبشهای تودهای بود. نهادهای سیاسی به روی زنان بسته بودند. تماس با سیاستمداران از راههای شخصی صورت میگرفت و مجاری حزبی و نهادی وجود نداشت. بحث بر سر سیاستهای جنسیتی هم محدود به حلقههای زنان بود.
آغاز تحول
تاثیری که جنبشهای زنان در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ بر دستگاه حکومت و فضای سیاسی گذاشتند پیش از آن نه از لحاظ شیوهی تاثیرگذاری و نه از لحاظ شدت، بیسابقه بود. در دههی ۱۹۸۰ که برای برزیل دههی گذار به دموکراسی بود این تاثیرگذاری تحولی کیفی یافت. جنبش زنان در این دوران نه فقط بهلحاظ ایدئولوژیک و قلمروها گسترش یافت بلکه دیگر همانند قبل صرفا زنان متخصص طبقهی متوسط در آن نقش بازی نمیکردند، بلکه شاهد حضور چشمگیر زنان طبقهی کارگر بود. برخی احزاب حمایت از حقوق زنان را در برنامههای خود گنجاندند و شمار نمایندگان زن کنگره هم افزایش قابل ملاحظهای یافت.
در دههی ۱۹۸۰ «حزب جنبش دموکراتیک برزیل» تاسیس شد که از دل جنبشی با همین نام بیرون آمد که هدف اصلیاش مبارزه با حکومت نظامیان در برزیل بود. این حزب زنان فعال در جنبش را در قالب ساختار خود جای داد و با پیروزی در برخی انتخابات کلیدی، فعالان زن آن هم به دولت راه یافتند و در میانهی دههی ۱۹۸۰ «شورای ملی حقوق زنان» را در دولت این حزب تشکیل دادند که در خصوص سیاستهای عمومی حساس به امور جنسیتی به زنان مشاوره میداد. این شورا در زمینهی وضع سیاستهایی برای جلوگیری از خشونت علیه زنان، ارتقای خدمات بهداشتی، و اجرای اصول «معاهدهی سازمان ملل برای رفع هر گونه تبعیض علیه زنان» فعالیتهای در خور ملاحظهای کرد. این شورا تا اواخر دههی ۱۹۸۰ دوام آورد و بعد برچیده شد. به اعتقاد فیونا مککوالی فروپاشی این شورا درس مهمی برای فعالان زن دارد، چرا که نمونهی قابل توجهی بود از تنش دوسویهای که به چنین نهادی وارد میشود: از یک سو زیر فشار خواستهای دموکراتیک زنان بود که از پایین وارد میآمد و از سوی دیگر در فشار ملزومات کسب ابزارهای موثر برای سیاستگذاری توسط متخصصان حاضر در شورا. به علاوه، شورا وابستگی تامی به دولت داشت که باعث شد در لحظاتی حساس دولتمردان بنا به اقتضائات خود سرنوشتش را رقم بزنند.
دو گرایش متمایز نیز در دههی ۱۹۸۰ همپای تحولات سیاسی عمدهی کشور در جنبش زنان برزیل رخ نمود. از یک سو، گروهی در پی یافتن عاملیت مستقل برای فعالیتهای زنان بودند و از سوی دیگر، فعالانی میخواستند در رژیم جدید دموکرتیک جای پایی بیایند. مثلا شورایی به نام شورای ملی حقوق زنان تشکیل شد که نقش مشورتی داشت و اعضایش از وزارتخانههای مختلف میآمدند، بودجهاش را مجلس تعیین میکرد و عملکردش بسیار وابسته به حمایت سیاسی دولت از آن بود. این شورا طبعا جز گروهی بود که به دنبال نفوذ در بدنه تصمیمگیری دولت بود. فاید این شورا این بود که در دوره ریاست جمهوری ژوزه سارنی مورد حمایت دولت واقع شد و به همین دلیل هم توانست تاثیرگذار باشد، اما این شورا، بر عکس گروههای زنان مستقل از دولت، در انتهای ریاست سارنی حمایت دولتی را از دست داد، بودجهاش قطع شد و منحل شد.
نومیدی حاصل از وضع صرفا مشورتی شورای زنان و نهایتا سرنوشت آن، باعث شد که فعالان در اواخر دههی ۱۹۸۰ مصمم شوند که به بدنهی اجرایی دولت راه یابند. در این مسیر فعالان زن برخی احزاب به توجیه نظری و فعالیت برای ورود به بدنهی دولت و شهرداریها در ایالتهای مختلف پرداختند. در عین حال فعالان زن به اتکای فضای دموکراتیک پدید آمده، گروههای صنفی و هویتی متعددی، متصل به احزاب و مستقل از آنها، ایجاد کردند.
با این حال باید در شمار توفیقهای «شورا» به این اشاره کنیم که وقتی در جریان مباحث تغییر قانون اساسی در سال ۱۹۸۸ شورای حقوق زنان محل گردهمایی فعالان مختلف شد، تجربهای بسیار ارزشمند شکل گرفت: از طرح بحثهای متنوع آرمانی در خصوص حقوق زنان گرفته و تلاش برای تدوینشان، تا تجربهی مذاکره با نمایندگان و سیاستمداران و آشنایی نزدیک با روالهای کار نهادهای مختلف.
در این شرایط احزاب واسطههای اصلی میان زنان و حکومت بودند و وضعیت و موضعگیریهایشان در این وساطت نقش مهمی داشت. تا زمانی که حزب جنبش دموکراتیک یکپارچه باقیمانده بود و در آن اجماع بر سر دفاع از حقوق زنان برقرار بود، این حزب مهمترین اهرم سیاسی برای پیشبرد خواستهای حقوقی زنان در چارچوب حکومت به شمار میرفت، اما با شروع تفرق درونی در این حزب و از اولویت افتادن حمایت از حقوق زنان برای بخش مهمی از اعضای آن، این حزب دیگر در خط اول حمایت از خواستهای فمینیستی در درون ساختار حکومت قرار نداشت. در عوض از سال ۱۹۸۲ که «حزب کارگر برزیل» به پارلمان راه یافت، رفته رفته عاملی مهم در پیگیری خواستهای فمینیستی شد. این حزب که اعضایش ترکیبی بودند از فعالان اتحادیههای کارگری و فمینیستها عامل مهمی در شکستن انحصار نخبگان سیاسی شد که میراث حامیپروری قدیم بود.
افزایش شمار زنان عضو پارلمان عاملی تعیین کننده در پیگیری خواستهای فمینیستی شد. پیش از دههی ۱۹۸۰ شمار زنان عضو کنگره برزیل هرگز از ۱.۵ درصد بیشتر نشد. پس از سازماندهی فمینیستها برای راهیابی زنان به کنگره این رقم ۱.۷ درصد در سال ۱۹۸۳ به حدود ۵ درصد در مجلس موسسان قانون اساسی در سال ۱۹۸۷ رسید و در سال ۱۹۹۸ به ۶.۶ درصد رسید. زنان عضو کنگره در میانهی دههی ۱۹۸۰ عمدتا یا کسانی بودند که به سبب پیوندهای شخصی و خانوادگی به کنگره راه یافته بودند یا کسانی بودند که با برنامهای فمینیستی توانسته بودند رایدهندگانی برای خود جمع کنند. با این حال، زنانی که در احزاب راستگرا بودند هم حاضر به ائتلاف با زنان چپگرا بر سر مسائل فمینیستی میشدند.
شکلگیری گروه مذاکرهکنندهی فمینیستی
به این ترتیب افول «شورای ملی حقوق زنان» در اواخر دههی ۱۹۸۰ باعث نشد عزم زنان فعال برزیلی از همه جناحهای سیاسی برای پیشبرد خواستهای فمینیستی فسخ شود: در اوایل دههی ۱۹۹۰ گروه مذاکرهکنندهی قوی «مرکز تحقیقات و مشاوره فمینیستی» شکل گرفت که با اتکا به تجربههای پیشین و اتکا به شمار بیشتر نمایندگان زن کنگره، گروهی موثر از آب درآمد. کارمن باروسو استاد دانشگاه و فمینیست فعال برزیلی در خصوص موفقیت «مرکز» میگوید:
«دو عامل در ایجاد قدرت سیاسی برای فمینیستها نقش داشتند: یکی صلاحیتهای تخصصیشان، یعنی اشرافشان بر اطلاعات مربوط به سیاستگذاریهای عمومی و موقعیت زنان و نیز مشروعیتی که از طریق مشارکت فعالشان در مبارزه عمومی برای نیل به دموکراسی و بسیج تودهای به دست آورده بودند.»
گردآوری اطلاعات تخصصی مربوط به زنان از اقصا نقاط این کشور پهناور باعث شد «مرکز» نزد گروهای مختلف زنان که برای مشاوره به آن رجوع میکردند مرجعیت قابل توجهی کسب کند. و البته بخش مهمی از این اطلاعات به واسطهی ارتباط با همین گروهها فراهم میآمد.
در میانهی دهه ۱۹۹۰«مرکز» توانست کارزارهای موفقی را در جهت اصلاح قوانین مربوط به زنان در زمینهی بهداشت و سقط جنین پیش ببرد: این مرکز در اوج فعالیتش به طور روزانه برای تمامی اعضای کنگره بولتن میفرستاد و در مواردی برای ترغیب نمایندگان به تصویب قوانین با یاری گروههای فعال زنان، شصت هزار زن را بسیج کرد تا برای نمایندگان کنگره کارت پستال بفرستند و از آنها تغییرات مورد نظر خود را بخواهند. در همین دهه «مرکز» همچنین توانست در مباحثات مربوط به بودجه تاثیر بگذارد و دولت فدرال را ترغیب کند که بودجهی لازم را به طرحهای مقابله با خشونت علیه زنان تخصیص دهد.
زنانی که مرکز را تشکیل دادند خود عمدتا متعلق به چپ میانه بودند، اما بخش قابل توجهی از توفیقشان حاصل آمادگیشان برای ائتلاف با زنانی از سرتاسر طیف سیاسی حاضر در کنگره بود. به این ترتیب آنها با زنان دستچپی بر سر مصوبات مربوط به سقط جنین همکاری کردند، مصوباتی که زنان راستگرا با آن مخالف بودند، اما این مانع نشد که بر سر مصوبات مربوط به تخصیص سهمیه انتخاباتی با زنان راستگرا نیز همکاری کنند. در عین حال مرکز تحقیقات و مشاورهی زنان، همواره رابطه تنگاتنگی با «حزب کارگران» داشت. یعنی با حزبی که هم در بدنهی خود فمینیستهای فعالی دارد و هم بخشی از برنامهی حزبیاش را به خواستها و موضوعات فمینیستی اختصاص داده است. با این حال اعضای «مرکز» با در خاطر داشتن وابستگیای که «شورای حقوق زنان» با حزب «جنبش دموکراتیک» داشت و همین هم باعث فروپاشیاش شد، در روابط خود با حزب کارگران احتیاط به خرج دادند. همچنین گردآوری اطلاعات و اشراف بر مطالب تخصصی مربوط به زنان باعث شده که این مرکز هم مرجعی برای گرفتن اطلاعات برای اعضای کنگره باشد و هم برای احزاب مختلف و از طریق همین داد و ستد نیز پیوندها و مذاکرات بیشتری را شکل دهد.
مرجعیت «مرکز» هم به واسطهی دانشی که در دسترس بقیه میگذاشت فراهم آمد و هم به واسطهی همکاریاش با شخصیتهای بسیار فعال و شناختهشده. برای مثال همکاری با مارتا سوپلیسی که در عین حال که فمینیستی پرشور بود، چهرهی جذاب رسانهای هم به شمار میآمد. با این همه موثرترین نقطه قوت «مرکز» احتمالا ارتباط پیوستهاش با شمار قابل توجهی از گروهها و سازمانهای زنان بوده است که در سرتاسر برزیل و در میان طبقات مختلف شهری و روستایی فعالند. «مرکز» بدون اینکه الگویی برای کار یا ابتکار عمل خود داشته باشد و تنها با اتکا به سوابق تجربیات پیش از خود و لحاظ کردن خصوصیتهای سیاست در برزیل ابتکار عملی را سازمان داد که توانست بسیار موفق باشد.
جمعبندی
دولت برزیل به دلیل اندازهی فوقالعاده بزرگ کشور، نظام اداری گسترده، فساد و ناکارآمدیاش زبانزد است. این دولت در طول دههها منابع را به جاهای نادرست تخصیص داده و و منابع و ثروتهایی را که باید در راه رفاه عموم به کار میرفتند خصوصی کرده است. با همهی اینها طی دهههای متوالی دولت برزیل دولتی بسته بوده که افراد و گروههای کثیری به آن راه نداشتهاند. دولت برزیل با همهی این خصوصیتها، مانند اکثر دیگر دولتها، نقشی مهم در تنظیم روابط جنسیتی و موضوعات خانواده داشته و عاملی تعیینکننده در ساختن روابط قدرت و روابط جنسیتی بوده است. طی فرآیند گذار به دموکراسی، دولت به روی گروههای مختلف گشودهتر شد و همین امر به فمینیستها مجال داد تا از رهگذر احزاب و نمایندگی کنگره و اشتغال در دیگر دستگاهها وارد ساختار حکومتی شوند. فمینیستها در دههی نخست دموکراسیسازی ابتدا «شورای ملی حقوق زنان» را شکل دادند که نهادی متمرکز و کاملا دولتی بود. اما تجربهی شکست این نهاد درسهای قابل توجهی به آنان آموخت که در شکلدهی به «مرکز تحقیقات و مشاوره فمینیستی» به کارش گرفتند. از مهمترین نکات این بود که در نظام فدرال برزیل صرفا به دولت مرکزی اتکا نکنند: دولتها و مجامع قانونگذاری و همچنین گروههای فعال ایالتی و محلی اهرمهایی قابل توجه برای پیشبرد خواستهای زنان بودند و در عین حال منابع بیبدیل کسب اطلاعات در خصوص وضعیت زنان. به این ترتیب «مرکز» در طول فعالیت خود بنا بر آنچه گفتیم تجربهای را شکل داد که میتوان آن را تجربهی هم درون و هم بیرون بودن از دولت نامید: تجربهای که با التفات به وضعیت محلی و سابقهی فعالیتهای پیش از این نهاد شکل گرفته بود.