تیم ملی فوتبال آرژانتین در سال ۱۹۷۸، که جام جهانی فوتبال در این کشور برگزار میشد، برای نخستین بار قهرمان این بازیها شد. در فینال این بازیها، آرژانتین در وقت اضافه هلند را برد. هزاران آرژانتینی که به ورزشگاه آمده بودند به شادی و تشویق تیمشان پرداختند، چنان که صدایشان در فاصلهی نه چندان دوری در مدرسهی فنی نیروی دریایی شنیده میشد؛ کسانی که این غریو شادی را از ورزشگاه ریور پلاته میشنیدند اما زندانیان سیاسیای بودند که مأموران حکومت نظامی که از دو سال پیش با کودتا بر سر کار آمده بود، آنها را ربوده بودند و کسی از سرنوشتشان خبر نداشت. مدرسهی فنی نیروی دریایی در نزدیکی ورزشگاه ریور پلاته در واقع بزرگترین شکنجهگاه غیر رسمی مخالفان بود، شکنجهشدگانی که بسیاری از آنها به قتل رسیدند و جنازههایشان را به دریا ریختند. در آن روز اما چند خیابان آن طرفتر «پیروزی ملی» رخ داده بود و بیرون دیوارهای همین شکنجهگاه آنچه حاکمان نظامی «جشن همگانی» نامیدند، بر پا بود.
بازیهای جامجهانی ۱۹۷۸ هنوز هم به عنوان مسالهای مبهم و مناقشهبرانگیز برای آرژانتینیها مانده است. در آنزمان حکومت نظامی با وجود کشتار و سرکوب وسیعی که به راه انداخت، توانست با سانسور رسانهای و القای جو ارعاب جلوی انتشار وسیع اخبار ربایش و شکنجه و قتل مخالفان را بگیرد. در مقابل، فعالان حقوقبشر نیز تلاش کردند تا با افشای جنایتهای نظامیان، افکار عمومی جهانیان و سیاستمداران غربی را متوجه عمق خشونت و سرکوب در آرژانتین کنند. یکی از دفاتر سازمان عفو بینالملل کمپینی با عنوان «فوتبال آری، شکنجه نه!» راه انداخت. گروهی از مخالفان سیاسی تبعیدی در اروپا نیز کمپینی برای تحریم جامجهانی آرژانتین به راه انداختند. کمپین تحریم خود به مسالهای اختلافبرانگیز میان مخالفان سیاسی حکومت آرژانتین تبدیل شد. برخی معتقد بودند که باید از فرصت جام جهانی برای افشای جنایتهای رژیم استفاده کرد و با تحریم این فرصت از بین میرود. خیلیها نگران بودند که اصرار به تحریم، موجب میشود تا حمایت مردم آرژانتین را ، که شیفتهی فوتبال بودند، از دست دهند. گروهی از فعالان سیاسی طرفدار تحریم حتی از سوی خویشاوندان خود در آرژانتین متهم به خیانت شدند. آرژانتین در جام جهانی ۱۹۷۸ به واقع دچار معما و بحرانی اخلاقی شد.
آغاز داستان
سال ۱۹۷۶ سالی پرآشوب بود. رئیسجمهور خوان پرون دو سال قبل (۱۹۷۴) مرده بود و همسرش ایزابل پرون پس از او به ریاست جمهوری رسید. دوران ایزابل پرون با بحران اقتصادی شدید و جنگ با گروههای چپگرای چریکی همراه بود. نرخ تورم سالانه به در ماه مارس ۱۹۷۶ به بیش از ۵۶۶ درصد رسید که اوجی تاریخی بود. از دسامبر سال ۱۹۷۵، شبه نظامیان راستگرای وابسته به جناح راست حزب پرون که در حمایت ارتش بودند موجی از ترور و کشتار به راه انداختند که در سال ۱۹۷۶ به آمار هولناک هر پنج ساعت یک قتل رسید. در چنین اوضاعی بود که ارتش در ۲۴ مارس ۱۹۷۶ علیه ایزابل پرون کودتا کرد و حکومتی نظامی را به نام «روند بازسازی ملی» و با ادعای بازگرداندن نظم به قدرت رساند.
دوران حکومت نظامیان (تا سال ۱۹۸۳) دورهی عادیسازی سرکوب، شکنجه، آدم ربایی و ترور بود. در این دوران که از سوی مخالفان به دورهی «جنگ کثیف» مشهور شد، در فاصلهی سالهای ۱۹۷۶ تا ۱۹۸۳ حدود ۳۰ هزار نفر توسط حکومت به قتل رسیدند. مداخلهی نظامیان در هر امری تبدیل به رویهی عادی شد و سطحی از خشونت به میان آمد که تا آن زمان در آرژانتین تجربه نشده بود.
اما چطور فیفا به برگزاری جام جهانی در این شرایط رضایت داد و چطور ۱۵ کشور دیگر از جمله دموکراسیهای ریشهدار در آن شرکت کردند؟ ادواردو آرچِتی انسانشناس آرژانتینی در مقالهی «آرژانیتن ۱۹۷۸» که برای کتاب هویت ملی و رخدادهای ورزشی جهانی نوشت و در اینجا آن را گزارش میکنیم، به این پرسش پاسخ میدهد و به بحران اخلاقیای میپردازد که در این واقعه برای آرژانتینیها و خصوصاً فوتبالیستهای تیم ملی آرژانتین رخ داد.
آرچتی بحث خود را با تصور رایجی که از جدایی فوتبال و سیاست وجود دارد آغاز میکند و مینویسد: «ایدئولوژی غالب میگوید که فوتبال و ورزش به جامعهی مدنی تعلق دارد، بنابراین از سیاستهای تندروانهی دولت مستقل است. فرض این ایدئولوژی این است که فوتبال سیاسی نیست و هیچگاه هم سیاسی نخواهد بود.»
به این ترتیب فیفا و شرکتهای چندملیتی تأمین کنندهی مالی جام جهانی، با معیارهای سیاسی و اخلاقی برای ارزیابی صلاحیت آرژانیتن جهت برگزاری مسابقات توسط آرژانتین کاری نداشتند. حاکمان نظامی هم به خوبی میدانستند که فیفا نمیخواهد به دلایل سیاسی جام جهانی را لغو کند. نظامیان به درستی فهمیده بودند که ارزیابیهای دورهای فیفا برای سنجش صلاحیت میزبان صرفاً معطوف به بررسی شیوهی سازماندهی کمیتهی ملی برگزاری جام بود و ملاکش هم آماده کردن ورزشگاهها و فرودگاهها و ساختار حمل و نقل و پخش تلویزیونی بازیها بود.
گرچه تصمیم به برگزاری جام جهانی ۱۹۷۸ در آرژانتین از سال ۱۹۶۸ و پیش از حکومت نظامیان گرفته شده بود و این حکومت در آن دخالتی نداشت، حال حکومت نظامی میتوانست جام را همچون هدیهای از سوی فرماندهان خود به جامعهی فوتبالدوست آرژانتین بنمایاند. اما اگر کشور آرامش نمییافت و صحنهی اعتراض و درگیری مداوم میماند، برگزاری مسابقات هم ممکن نمیشد؛ به این ترتیب قلع و قمع گروههای چریکی و سایر مخالفان از لوازم برگزاری جام شمرده شد: چند هفته پس از کودتای نظامیان برقراری آرامش به منظور برگزاری جام جهانی در دستور کار قرار گرفت.
حکومت نظامی آرژانتین توانست در زمان کمی که داشت (۱۹۷۶ تا ۱۹۷۸) همهی بناهای باقیماندهی لازم را برای برگزاری جام جهانی بسازد و این موفقیت را به عنوان نشانهی کفایت خود در کشورداری به جهان عرضه کند. به این ترتیب دیکتاتوری نظامی همزمان با تشدید سرکوب مخالفان، با استفاده از کمکهای غرب و خصوصاً امریکا موفق شد شرایط برگزاری جام جهانی را مهیا کند. اما این مهمترین توفیق دیکتاتوری نظامی نبود: با دامن زدن به احساسات ملیگرایانه حول محور جام جهانی، دیکتاتوری نظامی توانست بسیاری از طیفهای مختلف اجتماعی را با خود همدست و همراه کند.
دیکتاتوری نظامی جام جهانی را به مثابه توفیق جامعهای «آرام» به جهانیان عرضه کرد. موج ملیگرایی مردم که حول این بازیها شکل گرفت عظیم بود. حاکمان نظامی تظاهرات شادمانه در ورزشگاهها بعد از پیروزیهای آرژانتین را، که اوجش در پیروزی بر هلند در مسابقهی نهایی بود، بهعنوان توفیق برنامهی زمامداری خود جلوه دادند. ژنرال ویدلا، فرمانده کل ارتش، که از سوی کودتاچیان به حکومت برگزیده شده بود گفت فریاد «آرژانتین، آرژانتین» و میلیونها پرچمی که در سرتاسر کشور در هواداری از تیم فوتبال این کشور به اهتزاز در آمد، نشان از این بود که «ملتی التیام یافته وقار خود را جشن گرفته» است. مقامات حکومت نظامی میگفتند جام جهانی آغاز عصری جدید است که در آن بالاخره آرژانتینیها به وحدت رسیدند. نظامیان با افتخار میگفتند فقط بازیکنان حاضر در زمین نبودهاند که مسابقه داده و بردهاند؛ ۲۵میلیون آرژانتینی به همراهشان مسابقه دادند و در برابر «براندازان» پیروز شدند و به این ترتیب کشوری تازه زاده شد. نمایش شادی فوق العاده مردم، به همراه ابراز خوشبینی و ملیگرایی تند و تیز محتوای اصلی تبلیغات همهی رسانهها شده بود. حتی روشنفکر منتقدی چون ارنستو ساباتو هم نوشت «جام جهانی اثباتی بود بر بلوغ، نجابت و بسیج مردمی که از سخاوت و همنوعدوستی انگیزه میگیرند.»
ذاتگرایی در فوتبال آرژانتین
آرژانتین تا پیش از ۱۹۷۸ نتوانسته بود قهرمان جهان شود. در فینال جام سال ۱۹۷۴ نیز باخته بود و مربیان آن تیم را برای خطاهایشان ملامت کرده بودند. در همان سال سزار لوییس منوتی بهعنوان سرمربی تیم انتخاب شد. منوتی دو سالی تحصیلات دانشگاهی کرده بود. آگاهی سیاسی داشت و عضو حزب کمونیست بود و از همهی اینها مهمتر به کارش وارد بود و سخنور هم بود. منوتی گفتاری پیش کشید که میان ریشههای فوتبال در آرژانتین و هویت ملی این کشور ارتباط برقرار میکرد. علاوه بر این، قبول کردن سمت مربیگری تیم ملی با راهبرد حزب کمونیست آرژانتین هماهنگ بود؛ حزبی که با گروههای چریکی بیشتر دشمنی میورزید تا با حاکمان نظامی. بعد از همهی شکستهای پیشین، منوتی برای تیم آرژانتین در قامت یک منجی ظاهر شد.
منوتی گرچه فوتبال را با هویت ملی پیوند میزد اما تأکید داشت که با این حال فوتبال فقط یک بازی است: سیاسی نیست و از آن هم نباید نتایج سیاسی گرفت: «وقتی بازی میکنیم از مرزهایمان، از سرزمین مادری یا پرچممان دفاع نمیکنیم. با تیم ملی هیچ چیز وطنپرستانهای نه زاده میشود و نه میمیرد.» گفتار دوگانهی منوتی از الزامات وضعیت سیاسیای بود که در آن تیم آرژانتین برای جام جهانی آماده میشد: هم باهویت ملی پیوند میخورد که مردم را به هیجان آورد و حول محور این تیم جمع کند و هم در عین حال سیاستزدایی میشد که سیاسی شدنش نتایجی ناخواسته به بار نیاورد. آماده شدن تیم به لحاظ فنی ۴ سال طول کشید و تمهیدات فراوانی برایش دیده شد از جمله اینکه منوتی در سال ۱۹۷۶ فدراسیون فوتبال آرژانتین را متقاعد کرد فروش بازیکن به خارج را ممنوع کند. او بازیکنان بسیاری را آزمود و در تیم سال ۱۹۷۸ جز یکنفر، همهی بازیکنان از لیگ داخلی انتخاب شده بودند.
حکومت نظامی با آوردن فوتبال در مرکز توجه رسانهای در دوران پس از کودتا و آفریدن امید به پیروزی، به رغم همهی شکستهای گذشته، برای افکار عمومی بردن در فوتبال را همچون عدالتی جایگزین جا انداخت؛ عدالت در برابر اروپاییان. انگار که با پیروزی در مسابقات فوتبال، آرژانتین حق خود را از اروپاییها که سال ها تحقیرش کرده بودند میگیرد و به جایگاهی در جهان میرسد که حقش بوده است. بدینترتیب، دیکتاتوری خونریز در تبلیغات خود مفهوم دستیابی به عدالت در جهان را جایگزین خواستهی عدالت در داخل کشور کرد. و انگار نظامیان بودند که برقراری این عدالت را ممکن کردند؛ همان نظامیانی که همزمان هزاران آرژانتینی را شکنجه میکردند.
منوتی برای متصل کردن قهرمانی در جام جهانی با عناصر ملی چنان مصر بود که همواره میگفت قهرمانی در جام ۷۸ حاصل پاسداشت سنت فوتبال خلاق آرژانتینی بوده است و نه به دلیل ابتکارات شخص او: قهرمانی نتیجهی بازگشت به ذات فوتبال آرژانتین و فوتبالیست آرژانتینی بود؛ ذاتی که همانا خلاقیتش بود. از نظر منوتی این «ذات» که جلوهگاه نخستینش آیینهای نیاکانی مردمان آرژانتین بود، در تخیل، خلاقیت و حس وظیفهشناسی و بازیکنان بزرگ فوتبال این کشور بازآفریده شده بود.
میتوان تصور کرد که تأکید بر چنین عناصر ملیگرایانهای تا چه حد در خدمت حکومتی بود که میخواست از جام جهانی بهعنوان نمایش وفاق ملی استفاده کند. اما منوتی بعدها اصرار داشت که او به هیچوجه در خدمت حاکمیت نبوده است. هشت سال بعد از جام زمانی که دیگر نظامیان بر سر کار نبودند منوتی گفت:
خیلیها شاید بگویند که من در زمان دیکتاتوری مربی تیم ملی بودم، در دورانی که آرژانتین دولتی داشت که من هیچ اشتراکی با آن نداشتم و، بهعلاوه، این دولت، دولتی بود که با سبک زندگی من در تضاد بود. از خودم میپرسم آیا باید این سمت را رد میکردم، آیا باید بجایش مربی تیمهایی میشدم که بد بازی میکردند، و همه چیز را بر پایهی حیلهگری پیش میبردند و به احساسات مردم خیانت میکردند؟ البته که نه… ما آگاه بودیم و همیشه میدانستیم که داریم برای مردم بازی میکنیم. مردمی که در آن لحظه از تاریخ آرژانتین محتاج عزیمت از وضعشان بودند تا بتوانند به چیزی کاملاً تازه برسند… ما کوشیدیم به بهترین وجه ممکن بازی کنیم، چون میدانستیم وظیفهی ما این است که روح فوتبال را به مردم بازگردانیم.
مستقل از همهی این تفسیرها از نظر حاکمان نظامی مسئله خیلی روشن بود: پیروزی در جام جهانی نشاندهندهی تعالی ملت آرژانتین و لزوم حفظ همبستگی در برابر همهی انواع دشمنان داخلی و خارجی بود. ویدلا چهار روز پس از مسابقهی نهایی جام جهانی گفت «پیروزی بر اثر کفایت، شجاعت، و انضباط به دست آمد» و نه چنان که منوتی گفته بود با «تواناییهای فنی». همچنین به گفتهی ویدلا با مشاهدهی شادمانی و اشتیاق مردم «میشد آرزوی عمیق آرژانتینیها برای وحدت ملی را حس کرد.» ویدلا گفت که جام جهانی بیانگر «خالصترین احساسات بود چون اثباتی بود بر هویت ما و ارادهی ما برای پیروزی. همهی ملت پیروز شدند.»
فوتبال و سردرگمی اخلاقی در آرژانتین
آرچتی به یاد میآورد که در ۱۹ ژوئن ۲۰۰۳ دو تن از بازیکنان تیم ملی سال ۱۹۷۸ را برای گفتگو با دانشجویان به دانشگاه بلگرانو دعوت کرده بودند و او هم در آن جلسه حاضر بود: دنیل برتونی و عمر لاروسا. در این زمان دیگر دیکتاتوری سالها بود سقوط کرده بود و جنایتها افشا شده و برخی جنایتکاران محاکمه شده بودند. آرچتی میگوید دانشجویان زیادی برای جلسه حاضر نشده بودند و دو بازیکن از این بابت جا خوردند. برتونی گفته بود دلیلش این است که ما حافظهی ضعیفی داریم؛ و اهمیت آن پیروزی را به یاد نمیآوریم. لاروسا تصدیقش کرده و در عین حال افزوده بود که شاید هم چون دانشجویان حافظهای قوی دارند. آرچتی از لاروسا خواسته بود که منظورش را توضیح دهد. لاروسا گفته بود که پیروزی تیم آرژانتین در شرایط سیاسی دشواری به دست آمد؛ ادعاهایی در کار بود مبنی بر اینکه حاکمان نظامی در یک چهارم نهایی به بازیکنان تیم پرو پول داده بودند و آنها هم ۶ بر هیچ باختند؛ و دیگر اینکه منوتی در لحظهی آخر از انتخاب مارادونا صرفنظر کرد. لاروسا گفت که این پیروزی محل مناقشه بود و به لحاظ اخلاقی راجع به آن تردید وجود داشت. بعد از این صحبتها دانشجویان از هر دو بازیکن پرسیدند که نظرشان راجع به سرکوب دیکتاتوری نظامی در آن زمان چه بود: هر دو با هیجان گفتند که هیچ خبری از جنایتهای حکومت نداشتند و فوتبال نمایندهی مردم بوده و نه نظامیان؛ همان حرفهایی که منوتی بعد از ۱۹۸۳ زده بود: ما هم مثل اکثر آرژانتینیها از این جنایتها خبر نداشتیم…
آرچتی به جلسهی دیگری اشاره میکند که طی آن تاتی آلمیدا از مادران میدان مایو و مادر آلخاندرو آلمیدا که در سال ۱۹۷۵ در بیست سالگی ربوده شد و هیچگاه پیدا نشد، با ریکاردو ویلا یکی دیگر از بازیکنان تیم فاتح جام ۱۹۷۸ به بحث در خصوص وقایع آن دوران نشستند. ویلا در این جلسه گفت به این سبب ملاقات را پذیرفته که به هیچوجه احساس نمیکند همدست حکومت بوده است؛ او فقط یک فوتبالیست بود که از بخت بد در دوران هولناکی از تاریخ آرژانتین میزیست. ویلا در آن جلسه گفت که اگر از جنایتهای حکومت آگاه بود عضویت در تیم ملی را نمیپذیرفت. ویلا گفتگویش را با این سخن به پایان برده بود که امروز دیگر میداند که حکومت از این بازیکنان استفاده کرد تا مردم را در چنان زمان هولناکی شاد کنند؛ ولی این به معنای آن نبود که آنها با دیکتاتوری پیوند داشتند، چون اصلاً نمیدانستند چه خبر است. و بعدها و پس از گذشت سالها از آن دوران بود که وقایع برایشان روشن شد.
آرچتی همچنین از بازیکن دیگر این تیم اسکار اورتز که خود سوسیالیست است نقل میکند که گفته است «اگر میشد با گذشتن از خیر این مقام جلوی دیکتاتوری را گرفت حتما از قهرمانی جام جهانی میگذشتیم. ولی باید روشن باشد که ما مقصر نبودیم، ما مسبب استبداد نبودیم.» اورتز میگوید اگر قرار باشد کسی را ملامت کنید اول باید به سراغ جامعهی مدنی و روشنفکران بروید. این موضعی است که منوتی هم تأییدش کرد و پشت اورتز ایستاد.
از میانهی ۱۹۸۲ و پیش از سقوط دیکتاتوری جنایتهای نظامیان رفته رفته افشا شد و از آن به بعد آدمهای مختلف موضع گرفتند. سازوکار پیچیدهی انکار که سرکوبگران به راه انداخته بودند، فقدان شواهد بر جنایات، و نیز ماهیت وخیم وحشیگریهای صورت گرفته افکار عمومی را دچار تردید کرده بود. با آشکار شدن شواهد تردیدها کنار رفت و احساس گناه جایش را گرفت.
لغزش اخلاقی و قربانیان رها شده
نقل داستانی از سَروان خورخه آکوستا، مشهور به ببر، که از بدنامترین شکنجهگران دوران دیکتاتوری نظامی بود شاید بتواند نشان دهد که چطور این عشق به فوتبال در زمانهی ظلمانی آرژانتین شرایط اخلاقی ناگواری را رقم زد. میگویند در روز بازی فینال آکوستا که در همان بازداشتگاه مدرسهی فنی نیروی دریایی بود از یکی از اتاقها صدای فریاد میشنود. وقتی به آنجا میرود میبیند که زندانیان از خوشحالی داد میزنند «ما بردیم! ما بردیم!» آکوستا با شادی بیغل و غش آنان همراه میشود، اما بعد از موقعیت استفاده میکند و برای اینکه به زندانیان نشان دهد که مردم هیچ اهمیتی به آنها نمیدهند و آنچه بر آنها میگذرد برایشان اهمیت ندارد، گروهی از زندانیان را برمیدارد و با خودرو زندان به میان جمعیت شادمان میبرد.
یکی از زنان زندانی که سرنشین این خودرو بوده است بعدها برای فرناندز مورِس روزنامهنگاری که در خصوص برگزاری جام در میانهی حکومت وحشت دیکتاتوری نظامی تحقیق میکرد، تعریف کرده است که او در اثنای عبور از میان جمعیت انبوهی که جشن شادی گرفته بودند از آکوستا میخواهد سقف خودرو را باز کند تا بتواند جمعیت داخل خیابانها را بهتر ببیند. وقتی آکوستا سقف را کنار میزند زن زندانی با خودش فکر میکند که سرش را که بیرون آورد میتواند فریاد بزند «من یکی از ربوده شدگان هستم!» اما میفهمد که این کار بیفایده است، آن مردم سرخوش به او توجهی نخواهند کرد؛ فکر میکنند زنی دیوانه است که به جشن ملی آمده.