بسیاری از نظریهپردازان فمینیست دولت را در ایجاد، تثبیت، و گسترش نابرابریهای اجتماعی، و به خصوص نابرابریهای جنسیتی، سهیم میدانند. این گروه همکاری با دولت را نکوهش میکنند، چرا که ساختار بوروکراتیک و سلسلهمراتبی دولت و نهادهای دولتی را با ارزشهای فمینیستی در تضاد میبینند. از منظر ایشان، به رسمیت شناختن دولت به عنوان «همکار» همانا و ثبات بخشیدن به نظم و تفکر غالب همان. این گروه فمینیسم دولتی را عملا فمینیسم در خدمت دولت میدانند و معتقدند فعالان حقوق زنان بهتر است انرژیشان را صرف تقویت جامعه مدنی و توانمندسازی زنان کنند و به دنبال ایجاد همبستگی خارج از فضای دولتی، و بین «حاشیهنشینانِ» سیاسی، اقتصادی و اجتماعی باشند.
گروه دیگری از فمینیستها اما، معتقدند که امروزه دولت کانون تجمع قدرت و سرمایههای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی است و بنابراین قطع رابطه با دولت به مثابهی خودکشی است. به نظر ایشان، پا پس کشیدن از فضای دولتی، و نه گفتن به منابع و امکانات دولتی، فقط وقتی ممکن است که شرایط برای شکلگیری و رشد نهادهای موازی و مستقل موجود باشد، جایی که جامعه مدنی بتواند نفس بکشد و دولت مدام تهدید و تحدیدش نکند.
پس تکلیف چیست؟ با دولت همکاری بکنیم یا نکنیم؟ از ابزار و منابع و امکانات دولتی برای کاهش نابرابریهای اجتماعی استفاده بکنیم یا نکنیم؟ از دولت طلب حمایت و خدمترسانی و مسئولیتپذیری بکنیم یا نکنیم؟ برای ورود به دولت و زنانه کردن پستهای مدیریتی تلاش بکنیم یا نکنیم؟ پاسخ دادن به این پرسشها آسان نیست. در واقع همانطور که مجموعه نوشتههای این مجموعه نشان میدهند، در این مورد نمیتوان حکمی کلی صادر کرد؛ نمیتوان برای همهی فعالان حقوق زنان در همهی شرایط نسخهای یکسان پیچید.
پاسخ به این پرسشها در وهلهی اول بستگی به تعریف ما از «ماهیت» دولت دارد که در مجموعهای دیگر مفصل به آن پرداخته خواهد شد. به طور خلاصه اگر دولت را ماهیتا مردانه و در خدمت منافع مردان بدانیم، طبیعتا همکاری با آن چیزی جز تثبیت سلطهی مردانه به همراه نخواهد داشت. ولی اگر دولت را ماشینی بدانیم که مسیر و مقصد حرکتش را راننده تعیین میکند، طبیعتا اینکه چه کسی را برای هدایت ماشین پشت فرمان مینشانیم اهمیت پیدا میکند.
در اینجا پرسش دیگری پیش میآید: وقتی از دولت سخن میگوییم به چه نهادها و اشخاصی اشاره میکنیم؟ (قطع) همکاری با دولت میتواند در سطح ملی باشد (مثلا وقتی در انتخابات ریاست جمهوری شرکت و یا آن را تحریم میکنیم). ولی دولت فقط دربرگیرندهی نهادهایی مثل نهاد ریاست جمهوری، مجلس، وزارتخانهها و … نیست؛ دولت دربرگیرندهی مجموعهای از اشخاص و نهادهایی است که در زندگی روزمره با آنها مواجه میشویم؛ این، به اصطلاح مردمشناسان، «دولت روزمره» (Everyday State) به تار و پود حیات روزمرهی ما بافته شده است.[۱] آیا قطع همکاری با مامور برق و نگهبان پارک و مددکار بهزیستی و شرکت اتوبوسرانی و شهرداری و مدیر مدرسه ممکن و یا لازم است؟ چرا؟ و چگونه؟ مجموعه مقالات پیش رو مشخص میکنند که پاسخ به این چرایی و چگونگی همیشه یکسان نیست. (قطع) ارتباط با دولت (چه در سطح ملی و چه در سطح روزمره) تبعاتی دارد که متاثر از عوامل گوناگونند که باید در جای خود بررسی شوند.
پس پرسش اصلی کماکان پابرجاست: در دولت باشیم و از درون برای تغییر تلاش کنیم؟ با دولت همکاری کنیم؟ و یا عطای دولت را به لقایش ببخشیم و از دولت فاصله بگیریم و در خارج از فضاهای دولتی برای تقویت جامعه مدنی و گروههای مستقل زنان تلاش کنیم؟ یکی از بهترین پاسخها را «شیرین رای» میدهد که نوشتهاش در این مجموعه نیز گنجانده شده است. او تاکید میکند که بسیاری از زنان، به خصوص در جهان سوم، این امکان را ندارند که بین این دو گزینه یکی را انتخاب کنند، که هزینهی تقابلِ با دولت در بعضی کشورها بسیار بالاست (نمونهاش در ایران که فعالیت برای حقوق زنان در بسیاری موارد مصداق فعالیت علیه نظام تلقی میشود و به دستگیری فعالان حقوق زنان میانجامد). رای میگوید که برای بسیاری از زنان این همکاری یا تقابل با دولت نیست که مسئله است، همکاری و تقابل توامان با دولت است که مسئله است. او با برجسته کردن تجربهی زنان در جهان سوم چنین بحث میکند که دولت و جامعه مدنی هر دو میتوانند، هم در خدمت زنان باشند، و هم علیه زنان بسیج شوند، چون نظام سلطه در هر دو وجود دارد. بنابراین همکاری و تقابل با هر دو ضروری است.
مقالات این مجموعه طوری کنار هم چیده شدهاند که ما را با بعضی ابعاد کار در فضاهای دولتی و پیامدها و چالشهای این همکاری آشنا کنند. این نوشتهها کمک میکنند که درک بهتری از فرآیند نمایندگی، خاستگاه و منافع زنان نماینده، و همچنین چالشهایی که زنان در مسیر نمایندگی با آن مواجهند به دست بیاوریم. همانطور که از این مقدمهی کوتاه بر میآید، بحث در مورد چیستی و چگونگی و پیامدهای نمایندگی را باید در بستر تاریخی و اجتماعی خود پی گرفت. یکی از سازوکارهایی که برای بالا بردن تعداد زنان نماینده در دستگاههای سیاسی و دولتی از آن استفاده شده، سازوکار سهمیهبندی جنسیتی است. این سهمیهبندی چگونه و در چه سطحی اعمال می شود و چه پیامدهایی دارد؟ آیا ورود به دولت و احزاب و نهادهای سیاسی، زنان نماینده را «محافظه کار» نمیکند؟ آیا دغدغهی حفظ کرسی و منصب، زنان نماینده را از قاطبهی مردم دور و به مردان حاکم نزدیکتر نمیکند؟ زنانی که نمایندگی زنان را در دولت و احزاب سیاسی به عهده میگیرند چقدر برای پیشبرد مسائل زنان میکوشند؟ تا کجا حاضرند هزینه بدهند؟ آیا این زنان نماینده، سپر بلای فمینیستهایی خواهند بود که خارج از دولت و در حاشیهها به فعالیت برای بهبود وضعیت زنان مشغولند و یا، برعکس، باعث میشوند که فعالیت آنان مدام زیر سوال برود و سرکوب شود؟ آیا اصلا زنان نماینده به صرف زن بودن میتوانند همهی زنان را نمایندگی کنند؟
تاریخ نشان میدهد که به تفاوتهای بین زنان هم باید توجه کرد. مثلا زنان طبقهی متوسط سفیدپوست در آمریکا در همهی زمینهها نمایندگان خوبی برای زنان رنگینپوست و یا زنان طبقهی کارگر نبودهاند. «کیمبرلی کرنشا» در مقالهی معروف خود در مورد مفهوم بیناهویتی (intersectionality) توضیح داده است که، در بعضی برههها در تاریخ آمریکا، زنان سیاهپوست هم از دید نمایندگان و فعالان جنبش زنان در آمریکا (که اغلب سفیدپوست بودند) مغفول ماندهاند و هم از دید فعالان جنبشهای حقوق مدنی سیاهپوستان (که اغلب مرد بودند).[۲] در یکی از مقالات این مجموعه به جنبش «دالیتها» در هند پرداخته و نشان داده شده است که چطور فمینیستهای دالیت در هند برای به رسمیت شناخته شدن در جامعه و فضاهای دولتی کوشیدهاند و در بعضی مواقع از همکاری با سازمانهای بینالمللی و جنبشهای جهانی بهره بردهاند. مسیر برای پیشرفت زنان هموار نیست، ولی این ناهمواری برای زنان «حاشیهنشین» به مراتب بیشتر و سختتر است. همهی زنان امکان همکاری با دولت و یا راه یافتن به درون دولت را ندارند و همهی زنان برای عدم همکاری با دولت، و یا رودررویی با آن، هزینهی یکسان پرداخت نمیکنند. این تفاوتها را باید دید و در تصمیمگیریها لحاظ کرد.
ولی آیا لازم است که به کار با دولت و از درون دولت اینقدر بها داد؟ آیا راههای دیگری برای ایجاد تغییر در وضعیت زنان و برای بهبود وضعیتشان وجود ندارد؟ آیا تغییر فقط با گذر از مجاری رسمی ممکن است و آیا کنش سیاسی فقط به (عدم) همکاری و یا تقابل با دولت محدود است؟ در یکی از مقالات این مجموعه به اهمیت سیاسی کنشهای روزمرهی زنان اشاره شده است: کنشهایی که الزاما در تقابل با دولت تعریف نمیشوند، ولی در عمل فضا را برای زنان بازتر و برای دولت تنگتر میکنند و نظم جنسیتی موجود را به چالش میکشند. مقالات پایانی این مجموعه از زوایای گوناگون به این پرسشها میپردازند، از پست و بلند «تقابل» با دولت و یا تلاش برای تغییر در خارج از فضای دولتی میگویند، و ما را وامی دارند که در این مورد اندکی بیشتر بیندیشیم.