دالیتها در هند پایینترین کاست بهشمار میروند. کاستهای بالاتر، بر پایه آموزههای دینی هندو، آنها را نجس میشمارند. گرچه قانون اساسی جمهوری هند تبعیض کاستی را ملغی کرده است اما این تبعیضها هنوز به قوت اعمال میشوند و خصوصاً در سالهای اخیر با قدرت گرفتن حزب بهاراتیا جاناتا به رهبری ناراندنا مودی که گرایشهای شدید هندویی دارد، وضع برای دالیتها نیز دشوار شده است. بینیاز از گفتن است که تبعیض کاستی وقتی بر تبعیض جنسیتی مینشیند چگونه ستمی مضاعف را به همراه دارد. اِواماریا هارتمن استاد انسانشناسی اجتماعی در دانشگاه استکهلم که در خصوص زنان دالیت تحقیق میکند نگاهی دارد به سیر تحولات یک قرن اخیر فعالیتهای فمینیستهای دالیت.
از جنبش زنان دالیت تا فمینیسم دالیت: از دههی ۱۹۲۰ تا ۱۹۶۰
دههی ۱۹۲۰ در هند دههی تحول بود. هم ملیگرایان هندو و حزب کنگرهی هند در این دهه برآمدند و هم نخستین جنبشهای دالیتها در قرن بیستم پا گرفت. دالیتها در قرن نوزدهم نیز شورشها و جنبشهایی داشتند اما اینبار جنبششان با حرکت باقی طبقات برای کسب استقلال همراه شده بود. دالیتها اساساً در پی برچیدن نظام کاستی بودند که موقعیت فرودست آنها را تثبیت میکرد و از حقوق اجتماعی عادی محرومشان مینمود. جنبش دالیتها با ظهور رهبری دکتر بیمو رائو امبدکار انسجام ملی گرفت و تبدیل به جنبشی ملی علیه نظام کاستی شد. بنای این جنبش بر نفی نجس شمرده شدن از سوی اکثریت هندو بود. زنان دالیت نیز بخشی از این جنبش رادیکال بودند و همدوش مردان علیه ایدئولوژی هندویی که آنان را ناپاکانی پست میشمرد برخاسته بودند. در این دوره فمینیستهای دالیت بهلحاظ سیاسی وابسته به «فدراسیون طبقات ستمدیده» بودند که امبدکار رهبریش میکرد. البته جنبش زنان قدیمیتری در هند وجود داشت که سابقهاش به قرن نوزدهم میرسید و در این دوره نیز از نظر سیاسی به گاندی و حزب ملیگرای کنگره پیوسته بود؛ این همان جنبشی است که عمدهی ارجاعات به سابقهی فمینیسم هندی به آن است. ظهور این فمینیسم هندی، با ملیگرایی ممزوج بود. این فمینیستها برای بیان منویات خود از نمادهای هندویی و اصطلاحات سنسکریت، زبان مقدس آیینهای هندو که در روزمره تکلم نمیشود، استفاده میکردند. زنان دالیت منتقد این رویه و تمیهی فمینیستهای هندو بر مضامین و نمادهای دینی بودند؛ هر چه بود فرودستی دالیتها در همین دین تثبیت شده بود بعدها دالیتها این فمینیسم را «فمینیسم برهمنی» خواندند (اشاره به کاست روحانی برهمنان که بالاترین کاست هندو و مرجع تفسیر دینی است و مقوم آیین هندو) تا نشان دهند که این «فمینیسم» نمیتواند نمایندهی همهی فمینیستهای هندی باشد.
وقتی هند به استقلال رسید امبدکار وزیر دادگستری و مسئول کمیتهای شد که کارش تدوین قانون اساسی هند بود. با تدوین قانون اساسی جمهوری هند که کاست را نفی میکرد و با تصویب قوانینی که از دههی ۱۹۵۰ تبعیض کاستی را جرم میانگاشتند، فعالان جنبش دالیت اعتماد قابل ملاحظهای به دولت هند پیدا کردند. تناقض اما این بود که بهرغم چنین قوانینی، تبعیض اجتماعی و اقتصادی در حق دالیتها باز هم وسیعاً اعمال میشد. این تبعیضها باعث بیکاری گسترده در میان دالیتها میشد و همین بیکاری و فقر موجب شد که دالیتها از جمله جمعیتهای بزرگ مهاجر از هند باشند.
زنان دالیت در ادبیات و سیاست: از دههی ۱۹۷۰ تا ۱۹۸۰
دو دهه پس از استقلال تغییرات مثبتی که دالیتها انتظارش را میکشیدند محقق نشد و این مایهی سرخوردگی وسیعشان گشت. تبعیض در شهر و روستا علیه دالیتها اعمال میشد و پلیس و نظام قضایی هم جلب اعتمادشان را نمیکرد و به این ترتیب همچنان اغلب در مناطقی جدا از دیگران و اکثراً در مسکنهایی بسیار محقر میزیستند. به همین ترتیب چون نجس شمرده میشدند حق استفاده از منابع آب روستاهایشان را نداشتند و اگر سر کار میرفتند کارفرمایان اغلب دستمزدی زیر حداقل حقوق به آنها میدادند. پس از استقلال نیز باز این فقر بود که در میان دالیتها بازتولید میشد.
متأثر از این شرایط و با الهام از امبدکار جنبشهای دیگری در دههی ۱۹۷۰ به راه افتاد از جمله «پلنگان دالیت»، سازمانی که با تبعیض مبارزه میکرد و چشم به جنبش ضد نژادپرستی «پلنگان سیاه» داشت، و نیز «جنبش ادبی دالیت»، متشکل از نویسندگانی که تجربهی زندگی دالیتی را روایت میکردند. جنبش پلنگان دالیت رادیکال بود؛ میگفت نظام حقوقی موجود تمام آرزوهای دالیتها را خاکستر کرده است و راهی جز انقلاب برای تغییر اوضاع نمانده.
در همین زمان بود که زنان دالیت هم به بیان تجربیات خود در تمایز با زنان هندو و مردان دالیت پرداختند. از دههی ۱۹۸۰ بسیاری از شبکههای زنان دالیت شروع به سازماندهی مستقل از مردان کردند. در نیمهی دوم دههی ۱۹۸۰ زنان دالیت فعالیتهایشان را در ابعاد ملی هماهنگ کردند و در سال ۱۹۸۷ نخستین «کنگرهی ملی زنان دالیته را در بنگلور و با حضور ۲۰۰ فعال زن از جنوب و همچنین شمال هند برگزار کردند. این سرآغاز راهی بود که در سال ۱۹۹۵ به برپایی «فدراسیون ملی زنان دالیت» انجامید. در همین سال در ایالت اوتار پرادش هند، مایاواتی رهبر حزب باهوجان ساماج («حزب جنبش اکثریت») بهعنوان نخستین سروزیر انتخاب شد؛ او نخستین زن دالیتی بود که در ایالتی از هند به مقام سروزیری میرسید. حزب باهوجان ساماج حزبی از طبقات فرودست هند بود که در سال ۱۹۸۴ به رهبری کانشی رام در سالمرگ امبدکار تأسیس شده بود و خود را ملهم از او میدانست. انتخاب مایاواتی که بسیار نمادین بود زنان دالیت را از نادیدگی محض دالیت بودن و زن بودن توأمان به بالاترین عرصههای حیات سیاسی کشاند.
دههی ۱۹۹۰ فمینیسم دالیت و سازمان ملل متحد
در دههی ۱۹۹۰ با اِعمال مقررات تبعیض مثبت به نفع طبقات فرودست هند از جمله دالیتها، آنها توانسته بودند به موقعیتهای اقتصادی و اجتماعی بهتری خصوصاً از طریق استخدام شدن در بخشهای دولتی دست یابند. با وجود این خصوصیسازی روزافزون بانکها، بهداشت و آموزش باعث شد که بسیاری از موقعیتها خصوصاً آموزش با کیفیت از دسترس دالیتها دور بماند. در همین دهه گونههایی از فعالیت گروههای دالیت در ابعاد بینالمللی گرفت. مشخصاً گروههایی از دالیتها با جنبشهای ضد جهانیسازی و دخالت بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول همراه شدند. از سوی دیگر فمینیستهای دالیت به همکاری با نهادهای سازمان ملل و سمنهای بینالمللی چون «جنبش بینالمللی علیه همهی اقسام تبعیض و نژادپرستی» پرداختند؛ سازمانی بینالمللی که توسط جمعیت بوراکومین ژاپن که قبلاً نجس شمرده میشدند تأسیس شده بود. این همکاریهای بینالمللی که عمدتاً برای پیگیری وضع حقوق بشری دالیتها، و شکایت علیه اجحاف پلیس و دستگاه قضایی در قبال آنها صورت میگرفت، همزمان بود با دوران رونق سمنها در جهان و البته در هند. از دههی ۱۹۸۰ هند نیز شاهد افزایش قابل توجه شمار سازمانهای مردم نهاد (سمنها) بود، و این البته خود امری مورد مناقشهی فعالان و محققان بود چرا که سمنها را نوعی تخصصی شدن و از شور افتادن فعالیتهایی میدیدند که باید در قالب جنبشهای اجتماعی و با مشارکت بیشتر و برابرتر مردمی پیش میرفت. چنانکه هارتمن از نویسندهی فمینیست و چپگرای مشهور هند، آرونداتی روی نقل میکند که میگوید:
«در آن زمان دولت هند برای برآوردن الزامات تعدیل ساختاری، سرمایهگذاری بر توسعهی روستایی، کشاورزی، انرژی، حمل و نقل و بهداشت عمومی را میکاست. همین که دولت از نقشهای سنتی خود کناره میگرفت، سمنها به کار در این حیطهها میپرداختند. تفاوت البته این است که بودجهای که در اختیار سمنها است کسری از کسورات مخارج عمومی است.»
خود هارتمن میگوید مطالعات و مشاهداتش در خصوص فمینیستهای دالیتی که به کار با نهادهای سازمان ملل پرداختند نشان از تغییر قابل توجه گفتارشان قبل و بعد از این همکاریها دارد: تا پیش از آن، گفتار آنها متمرکز بر بحث در خصوص نخبگان اقتصادی و سیاسی هند، سلسلهمراتب کاستی و پدرسالارانه، و دولت هند بود. وقتی به همکاری با سازمان ملل پرداختند عمدهی مباحثشان راجع به «حقوق بشر» بود و بر «زنان فقیر» و «امکانات» کمک به آنان، مانند فراهم کردن وامهای خُرد، متمرکز شده بودند.
در چهارمین کنفرانس زنان سازمان ملل در پکن که در سال ۱۹۹۵ برگزار شد، زنان دالیت حضور پررنگی داشتند. در این کنفرانس زنان متعددی از جنوب هند برای نخستین بار همدیگر را دیدند و این آغاز همکاری مشترکشان بود. کنفرانس پکن همچنین موقعیتی برای ملاقات و آغاز همکاری اعضای فدراسیون زنان دالیت هند با «سازمان فمینیستهای دالیت» نپال بود؛ نپال تنها کشوری است که مذهب رسمیش هندو است و تبعیض کاستی و دینی هم در آن بهشدت جریان دارد. در چارچوب همکاری با سازمان ملل بود که بحث بر سر رفع تبعیض کاستی در هند تبدیل به مبحثی «حقوق بشری» شد و همین امر انتقادات فراوانی را برانگیخت چرا که دالیتهای منتقد معتقد بودند حقوق بشری شدن این بحث در واقع نوعی سیاستزدایی از آن است. هارتمن این تحول را بخشی از چرخش جهانی نولیبرال به سمت گفتار حقوق بشر میداند که پس از شروع همکاری سازمان ملل و بانک جهانی رخ داد. هارتمن معتقد است که تجربهی زنان دالیت در همکاری با سازمان ملل یکی از مصادیق جهانی ناکامی فمینیستها پس از چندین دور برگزاری کنفرانسهای جهانی زنان توسط این سازمان است؛ چرا که از نظر او و برخی دیگر از منتقدان هیچ تغییر اساسی در وضع زنان پیامد اعمال برنامههای سازمان ملل رخ نداده است، و این خصوصاً راجع به زنان دالیت هم مصداق دارد. هارتمن میگوید که تغییر گفتار از تمرکز بر تبعیض کاستی به توجه دادن دولت هند به «زنان فقیر» و فراهم آوردن «امکانات» برای آنها توسط دولت هند به هیچ نتیجهی ملموسی نینجامیده است و «سمنی شدن» جنبش در این سالها که از نظر او عارضهای نولیبرال است، بیشتر بار مسئولیت را از گردهی دولت برداشت تا دولت را ملزم به انجام وظایفش کند.
دههی ۲۰۰۰: فمینیسم دالیت و جنبش عدالت جهانی
در ابتدای قرن حاضر نومیدی از سازمان ملل در میان فمینیستهای دالیت آشکار بود و آنها به دنبال برنامههای جایگزین بودند. وقتی گردهماییهای سالیانه «سخنگاه اجتماعی جهانی» در ابتدای قرن بیست و یکم از برزیل آغاز به فعالیت کرد، فمینیستهای دالیت نیز نقش فعالی در آن داشتند. چارچوب این جنبش به دولتها، احزاب و سازمانهای مسلح راه نمیدهد و در عوض افراد و گروهها میتوانند عقایدشان را در موضوعات مختلف در آن بیان کنند، اما کسی نمیتواند نماینده یا سخنگوی این سخنگاه باشد. فمینیستهای دالیت که با «جنبش بینالمللی علیه همهی اقسام تبعیض و نژادپرستی» همکاری میکردند، از سازمان ملل به سخنگاه اجتماعی رو آوردند تا در جمع غیر دولتی آنجا سخنانشان را به مستمعینی از سرتاسر جهان بگویند که مانند خودشان از منابع قدرت دور بودند. حضور در این سخنگاهها که نخستینش در سال ۲۰۰۱ برگزار شد زنان دالیت را به حضور در «جنبش عدالت جهانی» سوق داد که شبکهای جهانی متشکل از گروههای مختلف خواهان عدالت و برابری از سرتاسر دنیاست. چهار سال بعد که سخنگاه در مومبای هند با حضور ۱۲۵ هزار نفر برگزار شد، فمینیستهای دالیت وجههی قابل توجهی در میان فعالان شرکت کننده در آن از سرتاسر جهان بهدست آوردند و در دنبالهی تلاش فمینیستهای برزیلی توانستند گفتار فمینیستی را نیز تبدیل به یکی از ارکان اصلی گفتارهای این سخنگاه کنند.
هنوز گروههای قابل توجهی از فمینیستهای دالیت در چارچوب نهادهای سازمان ملل فعالند اما هارتمن معتقد است که پیوستن گروههایی از فمینیستهای دالیت به سخنگاه اجتماعی جهانی و جنبش عدالت جهانی که در واقع بدیلهای غیر دولتی و رادیکال برای نهادهای بینالمللی مستقر هستند، به زنان دالیت نوعی فرصت بیسابقه برای دیده شدن داده است. در واقع میتوان گفت که فمینیستهای دالیت تا جایی که توان و امکانها اجازه داده است در طی مبارزات صد سالهی خود از ابتدای قرن بیستم تاکنون برای حضور و تأثیر در ساحتهای مختلف ملی و بینالمللی کوشیدهاند.