اطلاعات نادرست (misinformation) به نگرانی اول بسیاری از مردم دنیا تبدیل شده است. بر اساس یافتههای برخی از تحقیقات هماکنون نگرانی مردم آمریکا نسبت به این پدیده بیش از مخاطرات بزرگی چون تروریسم، نژادپرستی، تغییرات اقلیمی، جنسیتزدگی، و غیره است. اما به تازگی برخی از محققان این نگرانی را به چالش کشیدهاند و نشان دادهاند که در مورد این «خطر» بهشدت مبالغه شده است. ساشا آلتای، مانون بریش، و آلبرتو آسربی در مقالهی خود با توسل به یافتههای تجربی، نگرانی و تشویش بیشازاندازهای را که در گفتمان عمومی و رسانهها درباره این تهدید شکل گرفته به چالش کشیدهاند.
هرچند اطلاعات نادرست منشا تحولات اجتماعی عظیمی چون بیاعتمادی به نهادهای اجتماعی و رسانه میشوند، اما اطلاعات نادرست، شامل اخبار جانبدارانه، کمکیفیت، گمراهکننده یا غلط، سهم کوچکی را از اطلاعات مصرفی روزانه افراد تشکیل میدهند. پژوهشهای علمی مختلف یافتههای جالبتوجهی در این مورد پیش روی ما قرار دادهاند؛ اغلب مردم اخبار غیرقابل اعتماد را بهاشتراک نمیگذارند، درمجموع برای اکثریت مردم اخبار نادرست، کمتر باورپذیر و موجه به حساب میآیند، شبکههای اجتماعی تنها متهم دروغهای رسانهای در آمریکا نیستند، و در مورد تاثیر اخبار غلط بر پدیدههای اجتماعی-سیاسی مهم، مبالغه صورت گرفته است.
تعارض یافتههای تحقیقات تجربی با روایتهای هشدارآمیز در مورد جدیت تهدید اخبار نادرست را باید ناشی از نوعی «وحشتزدگی اخلاقی» (moral panic) دانست. این نوع وحشت که یکی از تکنیکهای رشدیافته در دنیای دیجیتال است بهصورت زنجیرهوار در ادبیات رسانهها، سیاستگذاران، و متخصصان باز تولید میشود. از سویی، تحقیقات دانشگاهی نیز کژفهمیها و اطلاعات نادرستی را در مورد «اطلاعات نادرست» ترویج میدهند و به این کژفهمیها مشروعیت میبخشند. تحقیقات زیادی به مستندسازی نقش رسانه و گفتمان سیاسی در شکلدهی به چنین روایتهای هشدارآمیزی در مورد اطلاعات نادرست پرداختهاند. اما ساشا آلتای و همکارانش در مقاله خود مروری انتقادی بر گفتمان علمی شکلگرفته پیرامون اطلاعات نادرست پرداختهاند. آنها معتقدند چنین تحقیقاتی با تعمیمهای مفرط و نادیده گرفتن محدودیتهای روششناختی، موجب ایجاد کژفهمی در مورد اطلاعات نادرست در عرصه عمومی شدهاند. بر این اساس، آلتای و همکارانش شش مورد کژفهمی در مورد اطلاعات نادرست را که در مقالات علمی و رسانهای رایج شدهاند گردآوری کردند و آنها را به دو دسته اصلی تقسیم کردند: دسته اول کژفهمی در مورد انتشار و گسترش اطلاعات نادرست و دسته دوم کژفهمی در مورد تاثیر و مقبولیت اطلاعات نادرست.
کژفهمی در مورد میزان رواج و گردش اطلاعات نادرست
اول: اطلاعات نادرست مشکلی محدود به شبکههای اجتماعی است
اینترنت به شکل خارقالعادهای هزینه تولید، بهاشتراکگذاری و دسترسی به اطلاعات را کاهش داده و شبکههای اجتماعی نیز هزینه ارتباط را با اذهان افرادی که فاصله فیزیکی از ما دارند، بیش از هر زمان دیگری کم کرده است. در چنین شرایطی قدرت کنترل محافظان سنتی رسانهها کمتر شده و راه برای انتشار اطلاعات نادرست نیز مانند هر محتوای دیگری هموارتر گشته است. امروزه دسترسی آسان به حجم عظیمی از محتواهای منتشرشده در اینترنت، مطالعه در مورد موضوعات کلانی مانند اطلاعات نادرست را آسانتر کرده است و این میتواند به ما این احساس را بدهد که اطلاعات نادرست در گذشته کمتر شایع بوده است. پس اگر میخواهیم دادههای کلان را در دوره معاصر با گذشته مقایسه کنیم حتما باید به حجم بسیار کم این دادهها در گذشته توجه داشته باشیم. همچنین باید دربرابر وسوسه رایج ایدهآلانگاری گذشته مقاومت کنیم. اطلاعات نادرستی مانند شایعات غلط، ویژگی جهانی تمام جوامع انسانی بوده و مختص عصر مدرن نیست.
دلیل تمرکز محققان علوم اجتماعی بر شبکههای اجتماعی، سهولت روششناختی بیشتر گردآوری داده در این بسترهاست. اما نکتهای که اغلب فراموش میشود این است که کاربران فعال و پرکار در شبکههای اجتماعی نمایندهی افکار عمومی نیستند. از سویی، رسانههای سنتی مانند رادیو و تلویزیون نیز ممکن است سهم مهمی در تولید اطلاعات نادرست داشته باشند ولی بهدلیل تمرکز بیشتر محققان بر شبکههای اجتماعی، سهم رسانههای سنتی (legacy media) پرکاربر نادیده گرفته شده است. مثلا تلویزیون مجرای مهمی در تولید اطلاعات نادرست بویژه توسط نخبگان سیاسی است.
تحقیقات بسیاری به بررسی نقش مخرب رسانههایی که متعصبانه از جریانی طرفداری میکنند و سیاستمداران مرتب از آنها برای نشر اطلاعات استفاده میکنند، پرداختهاند. نخبگان سیاسی و رسانههای طرفدار آنها میتوانند در انتشار اطلاعات نادرست، گوی سبقت را از شبکههای اجتماعی بربایند و با اعمال نفوذ خود بر ابزارهای شبکههای اجتماعی (مانند هشتگ)، در شکلگیری موضوعات گفتگو در مکالمات عمومی در فضای آنلاین نقش ایفا کنند و دستورکار جانبدارانه خود را که گاه مبتنی بر دروغهای آشکارند به این شبکهها الغا کنند. با توجه به چنین محدودیتهایی باید در مورد نقش شبکههای اجتماعی در زمینه اطلاعات نادرست محتاطانهتر قضاوت کنیم و در عوض توجه خود را به مطالعهی اطلاعات نادرست در رسانههای قدیمی و شبکههایی که آنلاین نیستند معطوف کنیم.
دوم: اینترنت مملو از اطلاعات نادرست است
برای درک بهتر میزان اطلاعات نادرست در اینترنت باید حجم آن را با مجموع کنشهای اطلاعاتی عموم مردم مقایسه کنیم. برای مثال، در رقابتهای انتخابات ریاستجمهوری آمریکا در فاصله یک آگوست تا ۸ نوامبر ۲۰۱۶ (حدود ۱۰۰ روز)، بیست خبر کذب روی فیسبوک در حدود ۹ میلیون بار با اشتراکگذاری، نظردهی، و عکسالعمل کاربران مواجه شد. ولی این ۹ میلیون به چه معناست؟ اگر همهی ۱.۵ میلیارد نفر کاربر فیسبوک حداقل هفتهای یکبار کنشی در این شبکه اجتماعی انجام داده باشند (مثلا کامنت بگذارند، لایک بزنند یا به اشتراک بگذارند)، این ۹ میلیون در مقایسه با کل واکنشهای این دوره حدود ۰.۰۴۲ درصد خواهد بود. بنابراین، میزان عکس العمل کاربران در مورد اخبار نادرست چندان هم زیاد نبوده است. از سویی، حجم کل اخبار مصرفی روزانه مردم چندان قابلتوجه نیست. به طور متوسط هر آمریکایی کمتر از ۱۰ دقیقه در روز صرف اخبار آنلاین میکند و این رقم برای هر فرانسوی کمتر از ۵ دقیقه است. به این ترتیب سهم اخبار آنلاین از رژیم روزانه اطلاعاتی آمریکاییها و فرانسویها به ترتیب ۱۴ و ۳ درصد است که از این رقم سهم اطلاعات نادرست دریافتی هر آمریکایی و هر فرانسوی به ترتیب ۰.۱۵ و ۰.۱۶ درصد خواهد بود. بنابراین، نه اینترنت پر از اخبار است و نه اخبار آنلاین مملو از اطلاعات نادرست است.
بهطور کلی اطلاعات نادرست در مقایسه با اطلاعات درست در فضای آنلاین توجه کمتری به خود جلب میکنند. عموما وقتی افراد بخواهد اطلاعاتی به دست آورند به وبسایتهای معتبر یا تلویزیون مراجعه میکنند. هرچند کاربران وقت چندانی صرف دریافت اخبار موثق نیز نمیکنند. مردم از اینترنت برای ارتباط با دوستان، خرید، کار، و سرگرمی استفاده میکنند. بنابراین برای درک بهتر اعداد بزرگ و دادههای کلان باید آنها را در بستر کلیت اکوسیستم اطلاعاتی جامعه هدف فهم کرد. اما محدودیت دسترسی به اطلاعات شبکههای اجتماعی همیشه مانع از اشراف محققان به چنین درک کلی میشود و در نتیجه بسیاری از سوالاتشان بیپاسخ میماند و نتیجهگیریهایشان نیز گاه غیرحتمی میشود. اما با این وجود نیز امکان بهبود روششناسی تحقیقات علمی وجود دارد.
سوم: دروغ سریعتر از حقیقت منتشر میشود
این ایده که دروغ سریعتر از حقیقت منتشر میشود، پس از انتشار مقاله تاثیرگذار سروش وثوقی و همکارانش در مجله ساینس مورد توجه و تایید عمومی قرار گرفت. آنها نشان دادند که یک خبر درست در مقایسه با یک دروغ، شش برابر زمان بیشتر نیاز دارد تا بتواند به دست ۱۵۰۰ نفر برسد. اما وثوقی و همکارانش در واقع انتشار همهی اخبار درست و غلط آنلاین را بررسی نکرده بودند بلکه بر «اخبار مناقشهبرانگیز» (contested news) تمرکز کرده بودند که پس از راستیآزمایی و ارزیابی، درست یا غلط بودنشان مشخص میشد. آنها همچنین اخبار مشهور غیرمناقشهبرانگیز زیادی را به کلی نادیده گرفته بودند. خود نویسندگان مقاله نیز سویهگیرانهبودن گروه نمونه خود را بعدا تایید کردند. اما تحقیقات بعدی این یافتهها را به چالش کشیدند. با این وجود، روزنامهنگاران و محققان بهسرعت این یافتهها بهطور گسترده تعمیم دادند.
تعریف ما از اطلاعات و اطلاعات نادرست تأثیر بسزایی بر درک ما از وسعت مسئله دارد. برای مثال در یک مقاله محققان نشان داده بودند که در دوره قبل از انتخابات ریاستجمهوری، اخبار دروغ بیش از اخبار درست توانسته بود مشارکت مردم را در فیسبوک جلب کند. اما وقتی اخبار متعصبانه و جانبدارانهای که رسانههایی مانند فاکسنیوز منتشر میکردند را از شمار اخبار دروغ خارج کنیم، میبینم که اخبار موثق در جلب مشارکت موفقتر بودهاند. آیا الزاما باید اخبار جانبدارانه را در دسته اطلاعات نادرست قرار داد؟
کژفهمی در مورد تاثیر و مقبولیت اطلاعات نادرست
چهارم: مردم هرآنچه را که در اینترنت میبینند باور میکنند
یکی از مشکلات شایع در تحقیقات کمی این است که این تحقیقات بهشدت گرایش دارند که نقش فرد را در انبوه اعداد و ارقام نادیده بگیرند. برای مثال در تحقیقات علمی گرایش شدیدی برای برابرنهادن انتشار با تاثیرگذاری یک خبر وجود دارد، اما باید بین انتشار اطلاعات غیردقیق و مقبولیت آنها تمایز قایل شد. بهاشتراکگذاری و لایککردن مساوی با باورکردن نیست. مردم ممکن است به دلایل مختلفی نسبت به اطلاعات نادرست عکسالعمل نشان بدهند، مانند تعامل با دیگران، بیان تردید، ابراز عصبانیت، نشاندادن تعامل خود با گروه، یا تنها برای خندیدن به چیزی. پس باید بین مصرف اطلاعات نادرست و پذیرش آن تفکیک قائل شد.
دادهانگاری افراد جامعه موجب شده تا دانشمندان به جای توجه به بازیگران زندگی اجتماعی، نگاه خود را متمرکز بر میزان عددی ردپاهای آنها در شبکههای اجتماعی معطوف کنند. باید در کنار دانش مطالعات دادهنگاری در تکنولوژیهای جدید، به انسان نیز بهعنوان موجودی فعال و کنشگر توجه کرد. انسانها وقتی در حال جستجوی اینترنتی هستند بیش از آنکه کنشگرانی سادهلوح باشند، دیرباور و شکاکند. اعتماد آنها به رسانه پایین است و این بیاعتمادی درمورد رسانههای اجتماعی شدیدتر است. آنها راهبردهای مختلفی به کار میبندند تا اطلاعات نادرست را بازشناسند.
پنجم: بسیاری از مردم گمراه شدهاند
سرتاسر رسانهها مملو از تیترهایی در مورد شیوع باورهای غلط است که اغلب مبتنی بر مطالعات آماری نیز هستند. اما مطالعات آماری تا چهاندازه میتوانند باورهای نادرست را بسنجند؟ بسیاری از نظرسنجیهایی که برای ارزیابی اطلاعات غلط تهیه میشوند فاقد گزینههایی چون «نمیدانم»، «مطمئن نیستم»، «تا آنجا که میدانید…»، و غیره است که موجب میشود مشارکتکنندگان برای پاسخ به سوالات سعی کنند جواب را حدس بزنند. این وضعیت باعث میشود پاسخدهنده باورهایی را گزارش کند که پیش از خواندن پرسشنامه در ذهن نداشته است.
به همین شکل، سنجش باورهای معطوف به تئوری توطئه، در نظرسنجیها بهشدت دشوار است در حالی که نظرسنجیها در مورد شیوع آنها به شدت مبالغه میکنند. برای مثال، تحقیقات نشان میدهد پاسخدهندگان علاقه بیشتری به انتخاب گزینههای مثبت دارند (موافقم در برابر مخالفم، یا بله در برابر نه) و این در نظرسنجیهای مربوط به تئوری توطئه ۵۰ درصد بالاتر است. این وضعیت موجب شده تا در مورد شیوع نظریات توطئه مبالغه شود. علاوهبراین، آنچه که در نظرسنجیها به عنوان شناخت نادرست مورد اندازهگیری قرار میگیرد اغلب از نوع شناخت نادرست در مورد موضوعاتی است که از نظر سیاسی مناقشهبرانگیز و دارای مخالفین و موافقین همزمان است. در چنین مواردی که موضوعات مناقشهبرانگیز، موضوع نظرسنجی قرار میگیرند پاسخدهندگان گزینهها را بر اساس عضویتشان در گروه مرجع خود انتخاب میکنند و باور حقیقی خود را گزارش نمیکنند. هرچند راهحلهای روششناختی مختلفی برای حل این مشکلات ارائه شده است اما این مشکلات همچنان به قوت خود باقی ماندهاند.
ششم: اطلاعات نادرست تاثیر بالایی بر رفتار افراد دارد
گاهی واقعا افراد آنچه را که در اینترنت میبینند باور میکنند. اما حتی وقتی مخاطب، اطلاعات نادرست را باور میکند این الزاما به معنی تغییر عقیده یا رفتار او نیست. اولا، افراد اکثرا اطلاعات نادرستی را که با هم تجانس سیاسی دارند مصرف میکنند. بهعبارتی آنها اطلاعات نادرستی که پیش از این با آن موافق بودهاند یا در معرض موافقت با آن قرار داشتهاند را میپذیرند. ازاینرو چندان محتمل نیست که این اخبار نادرست جدید آثاری فراتر از آنچه پیشتر بر رفتار فرد داشته ایجاد کند. ثانیا، حتی زمانی که اطلاعات نادرست نظر افراد را تغییر میدهد و به شکلگیری باورهای نادرست جدید منجر میشود، معلوم نیست که این باورهای نادرست به رفتار منتهی شود. نگرشها تنها شاخصهای ضعیفی در مورد رفتارهای احتمالی هستند. این مساله در مطالعات سیاستگذاری عمومی به شکاف «ارزش-کنش» مشهور است.
در عالم واقع، سنجش میزان تاثیر نگرش بر علل ایجادگر اطلاعات نادرست و نیز ارزیابی تاثیر نگرش بر رفتار مردم کار دشواری است. نظرسنجیهای مبتنی بر داده در مورد همبستگی علّی این دو، حرف چندانی برای گفتن ندارند. برای مثال، اعتقاد به تئوریهای توطئه موجب بروز رفتارهای پرخطری مانند ممانعت از تزریق واکسن کووید ۱۹ بوده است. اما آیا واقعا اعتقاد به نظریههای توطئه موجب تردید نسبت به واکسن شد؟ خیر، چرا که ممکن است هردوی این پدیدهها معلول علت دیگری مانند عدم اعتماد مردم به نهادها باشند.
این تصور که قرارگرفتن در معرض اطلاعات نادرست (یا درست) تاثیر زیاد و مستقیمی بر نگرش و رفتار مردم دارد ریشه در یک تشبیه گمراهکننده در مورد تاثیرات اجتماعی دارد که میگوید همانگونه که بدن آدمها به ویروس مبتلا میشود افکار نیز مانند ویروس ذهنها را مبتلا میکند. اما پدیدهای به نام «شستشوی مغزی» وجود ندارد. اطلاعات از مغزی به مغز دیگر، مانند ویروس از بدنی به بدن دیگر منتقل نمیشوند. زمانیکه مردم ارتباط برقرار میکنند، اطلاعات دریافتی را پیوسته بازتفسیر میکنند و پیش از ارسال نیز آنها را اصلاح میکنند. یک توییت واحد در اذهان خوانندگان مختلف بهاشکال متفاوتی بازنمایی میشود، و بازنمایی صورتگرفته توسط هر فرد در فضای عمومی از این توییت (که در قالب ردپاهای دیجیتالی مختلف افراد برجای میماند) تنها بازتاب ناقصی از بازنمایی ذهنی آن شخص است. این تشبیه ویروسگونه از ارتباطات یک تشبیه منسوخ است که فرض میکند مخاطبان موجوداتی منفعلند که بهسادگی به سمت هر آنچه میشنوند یا میخوانند گرایش پیدا میکنند.
نتیجهگیری
آلتای و همکارانش در مقالهی خود به شش برداشت نادرست اما متداول در مورد میزان رواج و تاثیر اطلاعات نادرست اشاره میکنند. وقتی این برداشتها را تصحیح کنیم، آنوقت باید در چالشهای مفهومی و روششناختی ناشی از آنها نیز تجدیدنظر کنیم.
اول، راحتترین کار این است که شبکههای اجتماعی را به عنوان مقصر اصلی و شر مطلق قلمداد کنیم. اما پیش از اینکه آنها را به خاطر اطلاعات نادرست سرزنش کنیم باید تحقیقات بیشتری در مورد شبکههای آفلاین و رسانههای سنتی انجام دهیم. دوم، هنگام ارزیابی اطلاعات نادرست باید به نسبت آنها به حجم کلی اطلاعات تولیدشده در اکوسیستم اطلاعاتی توجه کنیم. سوم، باید در مورد دستهبندیهایی که در تحقیقات خود تعریف میکنیم (مانند «غلط» و «درست») بهشدت دقت کنیم چراکه این مساله میتواند بر یافتههای ما تاثیرگذار باشند. چهارم، برای درک بهتر کنشهای اطلاعاتی افراد، به مطالعات کمی و کیفی بهتر و بیشتری در حوزهی مطالعات دریافت (reception studies) نیاز داریم. ردپاهای رسانهای همیشه همان معنایی را ندارند که ما از آنها توقع داریم و برای درک بهتر آنها تحلیلهای دقیق لازم است. پنجم، معمولا برآوردها در مورد تعداد افرادی که با اطلاعات غلط گمراه میشوند مبالغهآمیز است. نظرسنجیهایی که به ارزیابی باورهای غلط میپردازند باید گزینههای «نمیدانم» یا «مطمئن نیستم» نیز در سوالات خود بگنجانند و از کلماتی که پاسخگو را به سمت حدسزدن هدایت میکند، پرهیز کنند. ششم، باید از تحلیلهای تکعلّی بپرهیزیم و از سرزنشکردن فرد به خاطر داشتن اطلاعات نادرست در مورد موضوعات اجتماعی-سیاسی پیچیده خودداری کنیم. افراد اغلب اطلاعاتی را مصرف میکنند که برای پذیرفتن آنها پیشزمینه داشتهاند و چنین پذیرشی را نباید با تغییرات رفتاری یا نگرشی فرد خلط کرد.
اما برای اجتناب از چنین نگرشهای مبالغهآمیزی در مورد اطلاعات نادرست، میتوان از راهکارهای عملی زیر در تحقیقات آتی کمک گرفت. باید از تمرکز بر اخبار غلط و اطلاعات غلط جنجالبرانگیز فاصله بگیریم چراکه تاثیرات و انتشار آنها معمولا کم است. درعوض باید بر اشکال دقیقتری از اطلاعات نادرست که موجب ایجاد درکهای جانبدارانه از واقعیت میشود تمرکز کنیم. علاوهبراین، باید در تفسیر دادههایی که از روشهای کامپیوتری یا نظرسنجیهای خوداظهاری بهدست میآید دقت کنیم. تاکنون مطالعات مربوط به اطلاعات نادرست بیشتر تحتتاثیر روشهای مبتنی بر دادههای کلان یا رویکردهای تجربی بودهاند. این تحقیقات باید با تحقیقات مردمشناختی و رویکردهایی که مخاطب را کنشگری فعال تصویر میکنند، تکمیل شوند.
آلتای و همکاران پیشنهاد میکنند که ما باید به مدلهای اثرگذاری پیچیدهتری متوسل شویم. استعارههایی چون «پندمی اطلاعات» (infodemic) و «مسری بودن» (contagion)، تصویری بهشدت سادهانگارانه -و نادرست- از چگونگی تاثیرگذاری اطلاعات ارایه میکنند. درمعرض «اخبار غلط» بودن به تغییر نگرش افراد نمیانجامد. نه مردم بهمحض مواجهه با اخبار کذب سریع تغییر عقیده میدهند، و نه رسانههای اجتماعی این توانایی را دارند که مردم را به حامیان تئوری توطئه تبدیل کنند. بلکه میزان تمایل و مستعدبودن (predisposition) افراد برای داشتن ذهنیت توطئهنگر میتواند بهمثابه یک واسطه میان استفاده از شبکههای اجتماعی و اعتقاد به نظریههای توطئه عمل کند. این متغیرهای واسطه باید بیشتر مورد بررسی قرار گیرند.
ما باید سوالات پژوهش خود را ارتقا دهیم. مفاهیم نادرستی که در اینجا به آنها اشاره کردیم، برخی از پروژههای تحقیقاتی را گمراه کردهاند چراکه به غلط تحقیقات را به تمرکز مفرط بر سوالاتی چون «چرا مردم فریب اخبار کذب را میخورند» یا «چگونه مردم را بیشتر دقیق و محتاط کنیم» واداشته است. در حالی که این دو گزاره در مورد بیشتر مردم صدق نمیکند. این وضعیت موجب شده از توجه به سوالات مهمی باز بمانیم. باید از تعریف انسان بهعنوان موجودی دارای ضعف شناختی فاصله بگیریم و انسانها را برخوردار از مهارتهای انتقادی در نظر بگیریم. دنیای دیجیتال ابزارهایی در اختیار افراد قرار داده تا بتوانند بیش از هر زمان دیگری اطلاعات دریافتی را راستیآزمایی کنند.
برای درک بهتر اطلاعات نادرست و مقابله با آن باید به این نقاط تاریک مفهومی و روششناختی توجه کنیم. همانند اطلاعات نادرست، کژفهمی در مورد اطلاعات نادرست نیز میتواند آثار مخربی بههمراه داشته باشد؛ از جمله اینکه موجب شود تا توجه و منابع جامعه صرف موضوعات کماهمیت شود و از توجه به مسائل اجتماعی-اقتصادی عمیقتر بازبماند و یا بیاعتمادی بیشتر جامعه نسبت به رسانهها را به دنبال داشته باشد. اطلاعات نادرست اغلب علائم بیماریهای اجتماعی-سیاسی عمیقتری هستند نه علت آن بیماریها. مبارزه با علائم بیماری میتواند کمککننده باشد ولی نباید موجب شود که ما از علل واقعی بیماری بازبمانیم.