وقتی در سال ۱۹۴۱ هیتلر پیمان صلح با شوروی را شکست و به این کشور حمله کرد مسیر جنگ جهانی دوم عوض شد. آلمانیها ابتدا مناطق وسیعی را به تصرف درآوردند و شکستهای مهلکی به شوروی تحویل کردند، اما پس از اینکه متفقین به کمک شوروی آمدند و ایران را اشغال کردند و از این طریق به شوروی کمک رساندند، ورق برگشت و مسیر جنگ به سوی شکست نهایی نازیها عوض شد.
از همان زمان تاکنون مسألهی وفاداری روسها و اقلیتهای قومی ساکن مناطق اشغالشده توسط آلمانیها موضوع بحث مورخان بوده است. دیدگاه رسمی تاریخنگاری شوروی که در غرب هم غالباً پذیرفته شده این بوده است که مردم این مناطق در طول جنگ به حکومت شوروی وفادار ماندند و از اشغال آلمانیها رنج فراوان بردند. با توجه به ایدئولوژی روسستیز نازیها این دیدگاه قابل پذیرش بوده است.
با این حال رفته رفته تحقیقات جدید و بررسی اسناد بهجا مانده نشان داد که وضع بسیار پیچیدهتر از این بوده است. در اینجا میخواهیم گزارشی از سه تحقیقی بدهیم که هر کدام از وجهی به این پیچیدگی پرداختهاند و به رابطهی گروههای مختلفی از مردم با اشغالگران آلمانی پرداختهاند. به ترتیب، اول: مردم عادی برخی مناطق روستایی روسیهی تحت اشغال نازیها؛ دوم: سربازان تسلیمشدهی ارتش سرخ؛ و سوم اپوزیسیون در تبعید شوروی موسوم به روسهای سفید که مخالف نظام کمونیستی و بسیاریشان از وفاداران نظام تزاری بودند و پس از شکست خوردن از سرخها در دههی ۱۹۲۰ به اروپا گریخته بودند.
روستاییان روس و اشغالگران نازی
یوهانس انستاد محقق تاریخ معاصر روسیه و اروپا در مؤسسهی تحقیقات اجتماعی نروژ در کتاب خود به تحقیق راجع به روابط روستاییان منطقهی پسکوف در شمال غرب روسیه با اشغالگران نازی در فاصلهی سالهای ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۵ پرداخته است؛ منطقهای که با حملهی آلمانی ها نیروهای شوروی از آن عقب نشستند و به دست آلمانیها افتاد.
مهمترین یافتهی انستاد این است که آنچه در شکلدهی این روابط حرف اول را زد شرایط مادی تداوم حیات روستائیان بود و نه سوگیریهای ایدئولوژیک. به همین ترتیب انستاد دوگانهی «همکاری» یا «مقاومت» را نیز در تحلیل روابط غیرنظامیان با اشغالگران مناسب نمیداند و در عوض مفاهیم حمایت (support)، کنار آمدن (harnessing)، طفرهرفتن (evading) و خرابکاری (subverting) را کارآمدتر مییابد.
انستاد میگوید در بیشتر مدت اشغال اکثر روستاییان بر اساس نوعی پراگماتیسم محاسبهشده (calculated pragmatism) روابط خود را تنظیم میکردند: آنها برای رسیدن به منافعشان مطیع نازیها شدند و با آنها کار کردند اما این لزوماً به معنای حمایت از اهداف سیاسی نازیها نبود.
وقتی در سال ۱۹۴۳ معلوم شد که نازیها دارند شکست میخورند و جمعیت روستایی را به بیگاری گرفتند، روستاییان شروع به طفرهرفتن از همکاری و گریز و حتی خرابکاری کردند. وقتی پیشروی نیروهای شوروی به سمت این مناطق جدیتر شد، روستاییان به گروههای پارتیزانی که تا آن زمان در آن مناطق وجود نداشت نیز پیوستند.
انستاد نشان میدهد که تا کار به این مرحله برسد روابط میان روستاییان و اشغالگران جلوههای جالب توجه دیگری داشت. در دسامبر ۱۹۴۱، شش ماهی پس از آغاز اشغال این مناطق، روابط روستاییان با نازیها خیلی خوب بود. در این زمان مردم برخی از روستاهای کوچک هزاران جفت جوراب پشمی و پاپوش گرم بهعنوان هدیهی سال نو به سربازان آلمانی دادند و داخل برخی از این هدایا یادداشتهایی گذاشته بودند که با بیان این آرزو که «ارتش شکستناپذیر آلمان بلشویکها را برای همیشه شکست دهد و نابود کند و با پیروزیای سریع به خانه برگردد.»
انستاد میگوید این فقط نمونهای از بیان آرزوی شکست حکومت شوروی بهدست آلمان و ساختهشدن زندگی بهتر برای روسها بود که مردم این مناطق در این مدت ابراز میکردند.
انستاد یادآور میشود استالین، رهبر وقت شوروی در میان روستاییان منفور بود. توسل او به کشتار و بیرحمی بیسابقه از سال ۱۹۲۹ برای سلب مالکیت از روستاییان و ایجاد کلخوزها( مزارع اشتراکی)، و از میان بردن کولاکها (دهقانان ثروتمند) در مقام یک طبقه موجب شد شرایط زندگی روستاییان از بد به وخیم سقوط کند و این روستاییان که از بلشویکها بیزار شده بودند خود را در شرایطی بردهوار بیابند.
در منطقهی شمالغرب روسیه که مورد مطالعهی انستاد بوده است در فاصلهی ۱۹۳۰ تا ۱۹۳۳ حقوق شهروندی بیش از ۱۲۵ هزار کشاورز سلب شد و به سیبری تبعید یا اعدام شدند. این سیاستها بر محصولات کشاورزی هم تأثیر فاجعهباری گذاشت و در سالهای ۱۹۳۶ و ۱۹۳۷ و نیز در زمستان ۱۹۴۰ موجب قحطی شد.
در ۱۹۳۷ و ۱۹۳۸ «دورهی تصفیهی بزرگ» از راه رسید که طی آن استالین با بیرحمی باورناپذیری کوشید هر کسی را که تصور میکرد دشمن اوست از میان بردارد.
انستاد میگوید با در نظر داشتن این سوابق میتوان فهمید که چرا برخی از ساکنان این مناطق پس از اشغال برای «پیشوا» نامه نوشتند و از او و ارتش آلمان تشکر کردند که مزارع اشتراکی را آزاد و از شر استالین رهاشان کرده است.
وقتی بهدنبال هجوم ارتش آلمان در سال ۱۹۴۱ اعضای دستگاه اداری حزب کمونیست و ارتش سرخ از شمالغرب روسیه گریختند، کشاورزان کلخوزها را منحل کردند و در پی پس گرفتن زمینهای سابق خود برآمدند. در واقع در مناطق جنوبیتر که زمینباروتر بود، آلمانیها مزارع اشتراکی را حفظ کردند تا مهار خود را بر محصول غنی این مناطق حفظ کنند: برای مناطق شمالغرب که زمین چندان بارور نبود چنین نکردند و اجازهی انحلال مزارع اشتراکی و شکلگیری کشاورزی «شبه خصوصی» را دادند. انستاد میگوید همین سیاست کشاورزی نازیها مهمترین عامل حمایت مردم شمالغرب روسیه از آنان بود.
نازیها علاوه بر این کلیساهایی را هم که حکومت شوروی تعطیل کرده بود دوباره باز کردند و کلیسای ارتدوکس را در مناطق اشغالی احیا کردند. احیای کلیسا همچنین نشان داد که سیاست استالین برای دینزدایی از جمعیت روستایی موفق نبوده است. با بازگشایی کلیساها بسیاری از کشیشان صراحتاً به دعا برای پیروزی آلمان در جنگ پرداختند.
انستاد میگوید برای روستاییان روس که در حکومت شوروی مدام به دلیل کمترین مخالفت با دولت در خطر تبعید به سیبری بودند، خطر به بردگی کشیده شدن توسط آلمانیها چیز جدیدی بهحساب نمیآمد. اما رفتهرفته بسیاری دریافتند که هیتلر چندان هم بهتر از استالین نیست.
برخوردهای بیرحمانهی ارتش آلمان با اسیران جنگی روس روستاییان را متأثر کرد: در نخستین ماههای ۱۹۴۲ آلمانیها هزاران اسیر جنگی را که در مناطق شمالغرب نگه میداشتند آن قدر گرسنگی دادند تا بمیرند.
اما چیزی که مشخصاً باعث شد نظر روستاییان این مناطق راجع به اشغالگران عوض شود این بود که در پاییز ۱۹۴۳ روشن شد که آلمانیها دارند مجبور به عقبنشینی میشوند. انستاد میگوید اینجا بود که مخالفتهای فعال با آلمانیها آشکار شد.
تسلیم داوطلبانهی سربازان ارتش سرخ
مارک اِدِل استاد تاریخ در دانشگاه ملبورن در کتاب خود به مسألهای میپردازد که از ابتدای جنگ سرد مورد توجه مورخان بود: تسلیم گستردهی سربازان روس به ارتش مهاجم آلمان در آغاز حملهی این کشور به شوروی را تا چه حد میتون نشانهی عدم محبوبیت حکومت شوروی دانست؟ ادل نشان میدهد که مورخان نظرات متفاوتی در این خصوص داشتهاند.
ادل میکوشد نتیجهگیریهای خود را بر پایهی اسناد و آمارها مستند کند و به این نتیجه میرسد که فرض بسیاری از مورخان راجع به وفاداری محکم شهروندان شوروی به حکومت این کشور فرض درستی نیست. در عین حال این را هم رد میکند که اکثر سربازان تسلیم شده به آلمانیها در پی جنگیدن با حکومت شوروی بودند. ادل میگوید تسلیمهای گسترده نتیجهی «مصیبت زندگی در حکومت استالین بود» و فقط بخش کوچکی از تسلیمشدگان انگیزههای سیاسی مشخصی برای مقابله با حکومت شوروی داشتند.
ادل برآورد میکند که از حدود ۵میلیون و ۸۰۰هزار اسیر روس، بنابر آمارهای محدودی که از ارتش آلمان بهدست میآید، بین حدود ۱۱۷هزار، تا احتمالاً ۲۵۰هزار تن از سربازان ارتش سرخ در زمانی به آلمانیها تسلیم شدند که بهلحاظ نظامی فشار شدیدی بر آنها وارد نمیآمد.
بهطور خاص از اواسط ۱۹۴۳ که معلوم بود ارتش سرخ بر آلمان پیروز خواهد شد و پیشرویش مستمر در جریان بود و تسلیم شدن هم دشوار بود، بیش از ۲۶هزار سرباز شوروی خود را به آلمانیها رساندند و داوطلبانه تسلیم شدند که بهقول ادل این دیگر بر اساس توازن قوای نظامی قابل تفسیر نیست.
ادل میگوید تسلیمشدگان از گروههای سنی و اقشار اجتماعی مختلف بودند هر چند مردان مسنتر از طبقهی کارگر بیشتر در میان تسلیمشدگان بودند. به همین ترتیب اقلیتهای ملّی هم درصد قابل توجهی را به نسبت جمعیتشان در بین تسلیمشدگان داشتند.
ادل بر اساس مدارک بازجوییهای این تسلیمشدگان توسط آلمانیها و خاطرات سربازان آلمانی و سربازان روس، به این نتیجه میرسد که تسلیم این سربازان چند دلیل داشته است و سعی میکند این دلایل را دستهبندی کند.
دلیل اول (برای حدود ۳۴.۵ درصد از تسلیمشدگان) نارضایتی سیاسی و خشم از حکومت شوروی به دلیل سرکوب سیاسی و اقتصادی بوده است. دلیل بعدی بیزاری از جنگیدن با هر هدفی که باشد بوده است (۳۳.۵ درصد). دلایل بعدی عبارت بودند از روحیهی ضعیف، شرایط بد زندگی در ارتش سرخ، تأثیر تبلیغات آلمانیها و میل به برگشت به خانه. حدود ۹ درصد از تسلیمشدگان نیز صرفاً میخواستند هر طور شده «زنده بمانند». ادل برآورد کرده است که فقط یک درصد از سربازان تسلیمشدهی ارتش سرخ مخالفان فعال استالین بودند که میخواستند با شوروی بجنگند.
ادل میگوید به این ترتیب اکثر تسلیم شدگان مخالفان سیاسی نبودند؛ فقط به دلایل مختلف فکر میکردند نزد آلمانیها جایشان امنتر خواهد بود. این فکر البته به تراژدیای تمام عیار انجامید چون آلمانیها با تسلیمشدگان نیز همان رفتاری را داشتند که با بقیهی اسرای روس: اسرایی که بیش از سهمیلیون نفرشان را با گرسنگی دادن کشتند و بسیاری از این تسلیمشدگان نیز در این بین بودند.
اپوزیسیون شوروی در یونیفرم قهوهای نازی
اولگ بیدا که اکنون مدرس تاریخ در دانشگاه ملبورن است، پایاننامهی دکترای خود را راجع به اپوزیسیون در تبعید شوروی نوشته: رهبران و سربازان ارتش روسهای سفید که پس از سالها دوری از روسیه، به خدمت ارتش مهاجم هیتلر درآمدند تا به همراهی اشغالگران نازی رژیم شوروی را براندازند و به وطن برگردند. روسهای سفید از قضا به شدت ناسیونالیست بودند و در آرزوی احیای عظمت امپراتوری روسیه. وقتی جنگ شروع شد، سه دسته شدند. دستهای مخالف حمایت از تهاجم نازیها و معتقد بودند که باید همزمان مخالف رژیم شوروی و اشغال کشور بود. دستهی کوچک دیگری تحت تاثیر «بلشویسم ملی» استالین به ارتش سرخ پیوستند. اما اغلب روسهای سفید از حمله به روسیه به عنوان فرصتی برای براندازی رژیم شوروی حمایت کردند.
بیدا میگوید در فاصلهی ۲۲ ژوئن ۱۹۴۱ (آغاز حمله آلمان به شوروی)، تا ۹ می ۱۹۴۵ (شکست آلمان از شوروی) بین ۳ تا ۵ هزار تن از نظامیان مهاجر روس مستقیماً به کارزار آلمان هیتلری علیه اتحاد شوروی در جبهههای جنگ میان پیوستند.
بیرون راندن ارتش سفید از کریمه در نوامبر ۱۹۲۰ برای این راندهشدگان به معنای دههها زندگی در تبعید بود، اما این شکست عزم بسیاری از ایشان برای جنگ با نظام شوروی و بازگشت به روسیه و بهدست گرفتن قدرت را از میان نبرد. بیدا میگوید چنین عزمی باعث شد این مردان بهنحوی تناقضآمیز به آلمان هیتلری کمک کردند که هدفش از اشغال شوروی به انقیاد کشیدن مردم این کشور بود و میلیونها نفر از هموطنان آنها را هم در این راه نابود کرد.
این نظامیان ضد بلشویک که در ۱۹۲۴ «اتحادیهی نظامی همگانی روسها» را شکل دادند، به گفتهی بیدا در میان مهاجران گریخته از روسیه مؤثرترین سازماندهی را داشتند.
وقتی این نظامیان در دههی ۱۹۳۰ با هم راجع به آینده و جنگهای محتمل علیه شوروی و نقش خود در آن بحث میکردند معمولاً همواره میگفتند که آمادهاند حتی از موقعیت احتمالی اشغال نظامی خارجی هم برای برگشت به کشور و جنگ با شوروی استفاده کنند.
بیدا میگوید بهرغم اینکه این نظامیان در خصوص جنگیدن حتی در کنار اشغالگر خارجی هم مصمم بودند، اما طی بیست سالی که در تبعید زندگی کردند به هیچ طرح سیاسی روشن و واحدی برای فردای روسیهای که میخواستند آزادش کنند نرسیدند. بهقول بیدا آنها فقط گذشته و تجربهی نظامیشان را داشتند، و فکر میکردند باقی قضایا در عمل حل میشود.
وقتی نازیها در آلمان قدرت گرفتند «اتحادیهی نظامی همگانی روسها» در کل ایدئولوژی ناسیونال سوسیالیسم را تأیید کرد و حتی آن را «راه حلی درست برای مشکل روسیه» خواند و ابراز امیدواری کرد که بتواند همکاری مفیدی با حزب نازی در پیش بگیرد؛ حزب نازی البته ترجیح میداد بر این مهاجران مسلط باشد نه اینکه با آنها همکاری کند. جالب این که این مهاجران در تبعید روس به خوبی از نظرات نژادپرستانهی نازیها نسبت به روسها آگاه بودند، میدانستند که از نظر هیتلر آنها «دونانسان» (Untermensch) محسوب میشوند و قرار است سرزمینشان «فضای زندگی» آلمانیها شود. با این حال دل به هیتلر بستند.
وقتی آلمان در ۲۲ ژوئن ۱۹۴۱ به شوروی حمله کرد اعضای اتحادیهی نظامی فکر کردند که موقع همراهی با تهاجم خارجی برای «آزاد کردن روسیه» فرارسیده است. به این ترتیب چهار سال بعد که برای شهروندان شوروی کابوسی وحشتزا بود، از دید اعضای اتحادیهی نظامی موهبت و وعدهی گشایش آیندهی بهتر بود. آنها منتظر بودند که آلمانیها فرابخوانندشان که در پیشروی بهسوی روسیه همراهشان باشند؛ اما آلمانیها نه تنها آنها را نپذیرفتند و پس زدند بلکه حتی برخی از اعضای مهم اتحادیه را نیز با شروع جنگ علیه شوروی دستگیر کردند.
آلمانیها ورود همهی مهاجران را به ارتش این کشور ممنوع کرده بودند و بنابراین نمیتوانستند نمایندگان این گروه کوچک را نیز بپذیرند. اما از سوی دیگر در جبهههای روسیه بهشدت به کسانی که بتوانند به خوبی به زبان روسی صحبت کنند و با مردم محلی ارتباط برقرار کننده محتاج شدند. به همین دلیل بهطور غیررسمی و محدود این افراد را به کار گرفتند.
روسهای سفید با گذر از این ممنوعیت سرانجام در کنار آلمانیها پا به شوروی گذاشتند؛ اغلب بهعنوان مترجم یا مهندس. بعد، در برخی از جبههها مشکل دیگری پیش آمد که از نیاز به مترجم مبرمتر بود، یعنی لزوم رویارویی با پارتیزانهای محلی. از این رو بود که ارتش نهم آلمان نازی برخی از این مهاجران روس را در مقام افسر به کار گرفت تا از میان اسیران روس سربازگیری کنند و با پارتیزانهای هموطن خود بجنگند.
بیدا میگوید مهاجران نظامی فقط درگیر جنگی ایدئولوژیک نبودند، بلکه مرتباً در نوستالژی گذشته سیر میکردند. آنها به گذشتهشان مینگریستند و خود را همزمان در چهار واقعیت مییافتند: در امپراتوری قدیمی روسیه که دورهی رفاهشان بود، در جنگ داخلی اول علیه استقرار بلشویسم، بیست سال تبعید که دورهی انتظار و آمادگی بود و جنگ آلمان علیه اتحاد جماهیر شوروی که همان واقعیت موجود بود.
این واقعیت که این نظامیان مهاجر در عمل هیچ ایدئولوژیای جز نفی هر آنچه بلشویکی بود نداشتند، باعث شده بود با وجود بهت ناشی از مشاهدهی قساوت آلمانیها در زمان اشغال سرزمینهای شوروی باز هم به هیچ تجدید نظر کلی راجع به همکاری با آلمانیها نرسند. چون اگر به خود اجازه میدادند نتیجه بگیرند که آلمانیها هم شرورند، دیگر برای این سؤال که «پس چه کس دیگری میتواند روسیه را آزاد کند؟» جوابی نداشتند.
بیدا میگوید از این لحاظ این همراهان روس ارتش آلمان را میتوان به دو گروه تقسیم کرد. گروه کوچکتری تماماً با آلمانها همدل بودند و از هر آنچه به شوروی مربوط بود بیزار. گروه دوم که بزرگتر بودند با تحت تأثیر رنجهای روستاییان مناطق اشغالی و اسیران جنگی روس قرار میگرفتند و سعی میکردند به آنها کمک کنند؛ با این حال واقعیت این بود که خودشان یونیفرم قهوهای ارتش آلمان را به تن داشتند و برآیند اعمالشان در جهت خدمت به این ارتش بود.
طبیعی به نظر میرسد که شهروندان شوروی به این روسها بیشتر از آلمانیها اعتماد کنند؛ این نکتهای است که در خاطرات و نامههای این نظامیان نیز بازتاب یافته است. اما بیدا میگوید که گزارشهایی که در طرف شوروی وجود دارد تصویر پیچیدهتری را نشان میدهد که حاکی از چنین اعتمادی نیست.
روسهای سفید همچنین گزارش میدهند که در بخشهای اشغالی شوروی شاهد احیای دین بودهاند: با وجود این، آنها کلاً یهودیان و بلایی که به سرشان میآمد را نادیده میگرفتند. بسیاری از این نظامیان ضدبلشویک، یهودستیز هم بودند و نه فقط همدلیای با یهودیان نداشتند بلکه آنها را مسؤول وقوع انقلاب اکتبر نیز میدانستند. این نظامیان نسبت به یهودکشی نازیها نیز بیتفاوت بودند و آن را نتیجهی طبیعی تسلط آلمان میشمردند.
پس از پایان جنگ، باقیماندهی مهاجران نظامی روس برای خودشان نقشی مستقل از مقاصد نظامی آلمان در نظر میگرفتند. گرچه پس از جنگ جنایات آلمان عموماً محکوم شد، اما کشورهای پیروز در حال و هوای جنگ سرد نقش اعضای «اتحادیهی نظامی همگانی روسها» و سایر مهاجران نظامی که برای جنگ در کنار آلمانیها به اتحاد جماهیر شوروی رفتند، هرگز مورد بررسی قرار نگرفت، زیرا آنها را به هر حال ضد بلشویک شمردند. این نظامیان نیز با وجود همهی خشونتهایی که دیدند و از آن یاد کردند، هر چه کرده بودند را در راه آزادی روسیه شمردند و نه در خدمت مقاصد آلمان نازی.
بیدا میگوید بیست سال قبل از حملهی آلمان به شوروی، اعضای آیندهی اتحادیهی نظامی شکستی فلجکننده را متحمل و از کشورشان رانده شدند و همه چیز جز هویتشان را از دست دادند. اما همین ترومای جمعی شکست به آنها کمک کرد هویتشان را به عنوان «روسهای سفید» حفظ کنند و تا سال ۱۹۴۱ آنها را به عنوان گروه اجتماعی کم و بیش منسجم نگهداشت.
مهاجران سفید با پیوستن به ارتش آلمان، که تهاجم و اشغالگریش برای مردم روسیه فاجعهبار بود بار دیگر شکست خوردند. پس از این شکست هم داستانهای فراوانی از رنجهایی که برای «آزادی روسیه» کشیده بودند داشتند که بگویند؛ اما وقتی میمردند دیگر ملت و بازماندهای نداشتند که بخواهد میراثشان را حفظ کند یا رنجشان را پاس دارد و چراغشان فرو فسرد.