«یک زندگی مناسب، یک زندگی قابل زیستن، مستلزم نوعی قدرت تحرک خیالی است، به این معنا که فرد حس میکند دارد به جایی میرسد.» این چیزی است که غسان حاج، متفکر و استاد مردمشناسی و نظریه اجتماعی در دانشگاه ملبورن، آن را قابلیت «تحرک وجودی» مینامد.
حس تحرک وجودی گاه حتی در سادهترین مکالمات روزمره بروز پیدا میکند. غسان حاج به عربیِ لبنانی اشاره میکند که برای احوالپرسی میگویند «کیف الحال؟» (حالت چطوره؟) و پاسخ رایجش هم این است که «ماشی الحال» که ترجمه تحتاللفظیاش میشود «ای…میگذره!» [در انگلیسیِ آمریکایی هم عبارت مشابهی هست که میپرسد «چطور داره میگذره؟»] غسان حاج معتقد است این پاسخ صرفاً استعاری نیست: «ای…میگذره!» تداعی میکند که حال فرد بد نیست، به این معنا که فرد در واقع احساس می کند که درجا نمیزند و اوضاعش در حرکت و گذر است. مفهوم تحرک وجودی (existential mobility) به نوعی تصور و احساس همین حالت جابجایی است. در عین حال همهی آدمها از احساس بیتحرکی، درجا زدن، یا سکون وجودی فراری هستند. آنها نمیخواهند دچار وضعیت «گیراُفتادگی»(stuckedness) شوند.
حالا چه میشود وقتی آدمها، مردم یک جامعه، در بحرانی گیر میافتند، درجا میزنند و افق و قابلیت «تحرک وجودی» را از دست میدهند؟ این پرسشی به غایت سیاسی است، و چنانچه در ادامه میخوانیم، اتفاقا حکمرانیهای عصر ما شهروندانی را میخواهند تربیت کنند که به جای این که دنبال تغییر وضع موجود و بیرون رفتن از مخمصهای که گیرافتادهاند باشند، صبر پیشه کنند و فقط در انتظار فرجی که خودبخود نمایان شود بمانند.
مهاجرت و فرار از «گیراُفتادگی»
مهاجرت اختیاری یکی از مثالهای برجستهی تجربهی انسانی برای نیل به «تحرک وجودی» است. غسان حاج استدلال میکند که دلیل این که افراد تصمیم به مهاجرت – یعنی جابجایی فیزیکی از مکانی/کشوری به مکان/کشور دیگری – میگیرند این است که به دنبال رهایی از وضعیت گیراُفتادگی هستند که در مبداء با آن مواجه هستند و امید به احیای تحرک وجودیشان در مقصد دارند. مهاجرت میکنند چون نمیتوانند در موطن خود از وضعیت گیراُفتادگی رها شوند، و در عین حال نمیخواهند با این وضعیت گیرافتادگی بسازند و تحملش کنند. مردم مهاجرت میکنند زیرا به دنبال محیطی هستند که سکوی پرتاب مناسبی برای خود اجتماعی و وجودیشان باشد. آنها به دنبال فضا و زندگیای هستند که احساس کنند به جای «هیچ جا» به جایی میرسند. مهاجر نشان میدهد که علاقهای ندارد بخشی از جامعهی گیرافتاده در بحران باشد. نمیخواهد مثل «مثل بقیهی ما» «در انتظار بماند» (wait out)، صبر کند و تاب آورد بلکه بحران خودبخود رفع شود.
غسان حاج معتقد است که برخی سویههای خشم و نژادپرستی هم که به جمعیت مهاجران ابراز میشود ناشی از یکجور حس حسادت نسبت به قابلیت تحرک (mobility envy) است. حسادت به تحرک اجتماعی از الگوی مشابهی پیروی میکند: داستان با مقایسه زندگی دو فرد آغاز میشود، یکی فرد «ساکن/جاافتاده» در محله که خودروی خوبی دارد و دیگری فرد «تازهوارد/مهاجری» که به تازگی به محله نقل مکان کرده و موتوری میخرد. پس از مدتی، مهاجر هم صاحب خودرو میشود در حالی که فرد ساکن هنوز همان خودروی قبلی را دارد. میتوان دید که خرید خودرو توسط مهاجر چگونه خشم و کینه قومی/فرد ساکن را فعال میکند، حتی اگر خودرویی که فرد ساکن دارد بسیار بهتر از خودروی مهاجر باشد. آنچه که نژادپرست به آن حسادت میکند، مالکیت خودرو نیست، برای اینکه خودش خودروی بهتری دارد. او به تحرک و جابجایی حسادت میکند که در تغییر موتورسیکلت با خودرو خود را نشان میدهد. این همان زمانی است که فرد مستقر احساس میکند در جایی که قرار دارد، گیر کرده است.
همانطور که تحرک وجودی به صورت خیالی (imaginary) وجود دارد، گیراُفتادگی وجودی هم میتواند صورت خیالی داشته باشد. این شکل از گیراُفتادگی از این جهت وجودی است که لزوماً با نبود تحرک اجتماعی منطبق نیست. فرد می تواند شغلی داشته باشد و از نردبان اجتماعی آن شغل بالا برود اما همچنان در آن شغل گیر کرده باشد. این امر نشان میدهد که تحرک اجتماعی و تحرک وجودی یکسان نیستند، حتی اگر در برخی موقعیت های اجتماعی با هم منطبق باشند. به عنوان مثال روندهای بازار کار باعث شده که افراد دائماً نگران از دست دادن شغلشان باشند و احساس کنند که کسی دائماً آنها را زیر نظر دارد و مترصد دیدن اشتباهی از آنهاست تا اخراجشان کند. این امر باعث شده که فرهنگ کاری آنها به طور فزایندهای، تنگناهراسانه (Claustrophobic) باشد، انگار که در مخمصهای گرفتار شدهاند. چنین وضعیتی احساس «گیر کردن در شغل» را در همه جای دنیا افزایش داده است.
صف منتظران منفعل و گروهی که دیگر نمیخواهد انتظار بکشد!
غسان حاج برای این که سویههای سیاسی وضعیت گیراُفتادگی و در انتظار ماندن را تشریح کند، به سراغ ژان پل سارتر میرود. سارتر در کتاب نقد خرد دیالکتیکی از تفاوت میان دو نوع اجتماع آدمها صحبت میکند: یکی شامل مجموعه یا یک سری از آدمهاست که فقط کنار هم هستند (serie) و دیگری گروهی است همپیوند (fused group). مجموعه، جمعی است که فقط از بیرون به صورت جمع دیده میشود، چیزی است که سارتر از آن به «تکثری از انزواها یا تنهایان» یاد می کند. مثال سارتر افرادی است که در ایستگاه اتوبوس با هم و کنار هم به صف ایستادهاند و منتظر هستند. این مجموعه آدمها کاری به کار هم ندارند، مجموعهای است از فردیتها و هر فردی از دیگری غریبه است. در یک زمان متحد و بعد از هم جدا میشود.
در این کنار هم ایستادنِ آدمها در صف اتوبوس میتوان نوعی خودانضباطی فردی (self-disciplining) دید، چیزی که بعدها میشل فوکو آن را نوعی تکنیک «حکومتمندی» (governmentality) نامید: افراد کنار هم هستند، اما هر فردی بدون نیاز به ضابط و نگهبان خودش صف را رعایت میکنند و منتظر اتوبوس میماند. حکومت بدون این که در صحنه حاضر باشد نظم را برقرار میکند و افراد خودشان منویان حکمرانی را اجرا میکنند. اگر فرد در این وضعیت گیر کند، همچنان تحمل میکند و منتظر میماند تا بلکه اتوبوس بالاخره برسد یا از صف خارج میشود و راه دیگری برای رسیدن به مقصد پیدا میکند.
سارتر بیش از هر چیز میخواست جزییات فرآیندی را بررسی کند که موجب میشود مردم از این حالت منفعلانهی فردیشدهی انتظار در صف خارج شوند و به کارگزار فعال تاریخ تبدیل شوند: چگونه «مجموعه» آدمهای منتظر در صف به «گروه همپیوند» تبدیل میشود. جالب است که آلن بدیو هم گردهم آمدن آدمها و تشکیل گروه همپیوند را اختلالی درنظمِ صفِ انتظار توصیف میکند.
اگر اتوبوس نیاید، چه پیش خواهد آمد؟ بدیو با طرح این پرسش ما را به فکر کردن دعوت می کند. مردم کم کم نگران و مشوش میشوند و شروع به صحبت با یکدیگر میکنند، نه حرفهای پیش پا افتادهای که معمولاً برای کشتن وقت در زمان انتظار زده میشود، بلکه از قرار گرفتن در چنین شرایط تحملناپذیر و غیرانسانی حرف میزنند. ناگهان ارتباط ما با دیگری بر این مبنا ساخته میشود که آنها نیز مانند ما انتظار را تحمل کردنی نمیدانند. برای بدیو (و سارتر)، مانند بسیاری از جامعهشناسان دیگری که روی پدیدهی صف ایستادن کار کردهاند، صف نماد نظم اجتماعی است. سارتر به ما یادآوری میکند، صف تا مادامی که در حال حرکت است و جلو میرود، و به عنوان شیوهای برای تنظیم دسترسی به منابع (مثلا سوار اتوبوس شدن) عمل میکند، خودحکمرانی (self- government) را تشویق میکند. در نظر بدیو توقف فعالیت صف نشان دهندهی بحران اجتماعی و بحران حکومتمندی است.
غسان حاج توضیح میدهد که به صف ایستادن برای اتوبوس در یک سطح به معنای شکلی منظم از تحرک و جابجایی است. مادامی که اتوبوسها پشت سر هم میآیند، صف حرکت می کند و مردم احساس می کنند از نظر فیزیکی و وجودی در حال حرکت هستند. وقتی اتوبوس نمیآید، «بحران» آغاز میشود. نیامدن اتوبوس نه تنها یک بحران اجتماعی است که جریان اتوبوسها و به صف ایستادن مردم را مختل میکند، بلکه بحرانی است که همه افراد در صف آن را احساس میکنند، به عبارت دیگر وقتی صف متوقف میشود، افرادی که در صف ایستادهاند احساس بیحرکتی و درجازدن میکنند، دیگر به جایی نمیروند، و در صف گیر کردهاند. این حالت «گیراُفتادگی» است که باعث زیر سوال رفتن آرایش یا نظم اجتماعی موجود و منجر به تحول اجتماعی میشود و یک سری از آدمها را به گروهی همپیوند تبدیل میکند.
اینجاست که میتوان خوشبینی انقلابی را دید. این خوشبینی، ویژگی دورهی سارتر بود که بدیو هم البته آن را حفظ کرد. بقول غسان حاج، «بحران، وضعیت غیرعادی در امور است که باعث آشفتگی، تجدید نظر در نظم اجتماعی (یعنی شیوهی انتظار) و تشکیل نیروی انقلابی میشود (نه گفتن به انتظار زیاد!).» در اینجا میتوان سخنان هربرت مارکوزه خطاب به دانشجویان فرانسوی در اوایل دههی هفتاد میلادی را به یاد بیاوریم: «نباید منتظر بمانیم، ما نمیتوانیم منتظر بمانیم و بیشتر از این نباید هم منتظر بمانیم.»
فرهنگ ستایش تحمل وضعیتی که در آن گیر کردهایم
آدمها وقتی در بحرانی گیر افتادهاند، گاه فعالانه به دنبال تغییر اوضاع و رهایی از «گیراُفتادگی» میروند، گاه نیز منفعلانه منتظر مینشیند، صبر و تحمل میکنند و استقامت به خرج میدهند تا بلکه بحران خودش رفع شود. غسان حاج، به گرایش اجتماعی-سیاسی تازهای اشاره میکند که در آن «گیرکردن در بحران» به آزمونی برای صبر و استقامت فردی تبدیل شده است. چنین شیوهای از رویارویی با بحران به جای آن که فرد را تشویق کند که خواستار تغییر شود، به او توصیه میکند که بحران را تاب آورد و منتظر بماند.
غسان حاج استدلال میکند که از یک سو شرایط اجتماعی و تاریخی که در آن زندگی میکنیم موجب تکثیر و تشدید احساس «گیراُفتادگی» شده است، از سوی دیگر دیدگاه زمانه ما دربارهی بحران و نظم با نحوهی درک بحران و نظم در دوره سارتر و بدیو که پیشتر به آن اشاره شده، متفاوت است. امروزه دیگر بحران، وضعیتی غیرعادی احساس نمیشود که شهروندان را به زیر سوال بردنِ دستور داده شده دعوت کند. بلکه به مثابه امری عادی یا نرمال فهمیده میشود. به جای اینکه «گیراُفتادگی» چیزی تلقی شود که فرد باید به هر قیمتی از آن خود را خلاص کند، به صورت متناقضنمایی، حالا به صورت مرض اجتناب ناپذیری تلقی میشود که چارهای جز صبر و تحملش نیست.
فراتر از این، فرهنگ جدیدی شکل گرفته که قهرمانانش کسانی هستند که «گیرافتادگی» را تحمل میکنند. غسان حاج معتقد است که این «قهرمانگراییِ گیرافتادگی» در سرتاسر جهان به فرهنگی عمومی و فراگیر تبدیل شده است. با هر زلزله، سیل و سایر بلایای طبیعی یا جنگ که ساختمانها فرو میریزند و مردم زنده به گور میشوند، جشنی برای زندهماندن و بقا شکل میگیرد: رسانهها در رقابت با هم هستند برای گزارش دادن از یافتن افرادی که زنده به گور شدهاند، و دو، سه، چهار، پنج روز است که زیر آوار گیر افتادهاند.
در این شکل از قهرمانی، فعالیت یا خلاقیتتان نیست که شما را قهرمان می کند، بلکه میزان استقامت شما در ادامه دادن و به اصطلاح «خوب گیر کردن» است. قهرمان بودن در چنین شرایطی به معنای انعطافپذیری کافی برای تحمل«گیرافتادگی» است. در این معنا شهروند خوب بودن به معنای تحمل بحران و تاب آوردن در وضعیت گیرافتادگی است. هر چقدر فرد بتواند بیشتر تحمل کند، شهروند بهتری است. طبق معمول، این امر، ابعاد نژادی، تمدنی و طبقاتی هم به خود می گیرد: کسانی که نمی دانند چگونه صبر کنند، «طبقات پایین»، نامتمدن و یا اغیار نژادی(racialized others) هستند. این «تودههای جهان سومی» نامتمدن هستند که به نظر میآید در مواجهه با بحران دیوانه میشوند. آنها نمیدانند چگونه منتظر بمانند و «مثل بقیه» بحران را تحمل کنند. متمدن، که به تصویر قهرمان نزدیک است، کسی است که با وقار (و به اصطلاح باکلاس) گیر میکند. آنها میدانند چگونه صبر پیشه کنند و منتظر بمانند.
این فرهنگ بزرگداشت و تجلیل از تحمل کردن گیرافتادگی، یا مشخصا «در انتظار ماندن» (waiting out)، بلکه بحران خودبخود رفع شود، نشاندهندهی وضعیتی است که در آن فرد بیحرکتی وجودی را تجربه میکند. «در انتظار بودن» شکل خاصی از انتظار است که در آن فرد منتظر چیزی نیست، بلکه منتظر است چیزی نامطلوب که آمده است، مانند جبهه هوای سرد یا مهمانی که دوستش ندارد، پایان یابد یا برود. برخلاف انتظار(waiting) که میتواند حالتی منفعل یا فعال باشد، «در انتظار ماندن»(waiting out) همیشه حالتی منفعلانه دارد اما انفعال آن دوپهلو است. هم تسلیم عناصر یا شرایط خاص اجتماعی میشود و هم تحمل و تابآوری این شرایط را در خود دارد. این دوگانگی است که «به انتظار ماندن» اجازه می دهد تا اشکال قهرمانانهای به خود بگیرد. همچنین همین دوگانگی است که آن را به ابزاری حکومتی تبدیل میکند که شیوهای از خویشتنداری و خودانضباطی در مواقع بحران را تشویق میکند و از شهروندان انتظار دارد که نجیبانه گیرافتادگی خود را تحمل کنند.
اینجاست که به نظر غسان حاج، پاسداشت و ترویج «قهرمانگراییِ گیرافتادگی» نشاندهندهی شکل تازه و عمیقتری از حکومتمندی (governmentality) است، شکلی از حکومتمندی که حتی در مواقع بحران نیز بازتولید میشود: «حتی وقتی اتوبوس نمیآید، حتی وقتی مردم احساس میکنند در صفی که حرکت نمیکند، گیر کردهاند، قهرمانانه به ایستادن در صف ادامه میدهند. و این خودش را بازتولید میکند: هر چه فرد بیشتر منتظر بماند و برای این در انتظار ماندن بیشتر وقت و سرمایه بگذارد، کمتر و کمتر میل به این دارد که از انتظار دست بکشد.» بنابراین، ما با شکل جدیدی از حکومت سروکار داریم که شهروندان را به خویشتنداری در مواقع بحران دعوت می کند و به آن ارزش میبخشد. غسان حاج مینویسد، «حتی زمانیکه احتمالاً با مرگ روبرو میشوم، باید یاد بگیرم که منظم رفتار کنم.» در اینجا، صف کشیدن، حتی در بحبوحهی فاجعه، کاری است که فرد باید انجام دهد. غیرفعال و غیرانقلابی ماندن در مواجهه با بحران دیگر ترسو بودن تلقی نمی شود بلکه صبورانه در انتظار پایان بحران بودن، چیزی است که فرد باید به آن افتخار کند.
غسان حاج نتیجه میگیرد که شاید این فرهنگ صبر قهرمانانه و سربهزیر در انتظار ماندن، یکی از مهمترین مشکلاتی باشد که تخیل رادیکال، تخیلی که به دنبال تغییر وضع موجود است، باید با آن روبرو شود. میل به تحرک وجودی با تحسین و گرامیداشتِ درجا زدن و ایستایی قهرمانانه به صورت متناقضنمایی در کنار هم قرار می گیرند. چگونه میتوان«انقلابی بودن» را در زمانی تصور کرد که انقلابی بودن به معنای قدیمیاش «بینزاکت»، «عجول»، «نامتمدن» و ناتوان از این قلمداد میشود که به نحو درست و شایستهای صبر کند و در انتظار بماند.