تصور کنید شخصی با دستور ایستِ پلیس توقف کند و بعد و بدون آنکه خطایی از او سر زده باشد مورد خشونت جسمانی و زبانی مأموران پلیس قرار گیرد. همین شخص در موقعیت دیگری شاهد بوده که در محلهاش، پلیس شخصی را بیدلیل کتک زده است. او همچنین روایات متعددی از خشونتی شنیده که پلیس به اعضای محلهشان روا داشته است. چنین فردی با تجربهی مکرر خشونت پلیس به احتمال زیاد وقتی در فضای عمومی حاضر میشود، همواره و در هر لحظه منتظر وقوع خشونت دیگری از سوی مأموران پلیس است و همیشه چشم و گوشاش به دنبال یافتن نشانههای خطر میگردد.
به این شیوهی رصدکردن مدام محیط اطراف برای تشخیص نشانههای خطر وضعیت گوشبهزنگی (Hypervigilance) میگویند. گوشبهزنگی یعنی هنگامی که خشونتهای قبلی باعث میشود سطح هوشیاری فرد نسبت به محیط اطراف بالاتر رود و گیرندههای حسی به شکلی بیشفعال به دنبال یافتن نشانههای خطرِ احتمالی باشند. خیلی وقتها خطری وجود ندارد یا واقعاً احتمال اینکه اتفاق ناگواری بیفتد کم است، اما فرد گوشبهزنگ میپندارد خطر نزدیک است و باید موقعیت خود را مدام محک بزند.
دِِکستِِر ووازین و محققان همکارش در سال ۲۰۱۸ تحقیق میدانی گستردهای در شیکاگو برای بررسی پدیدهی گوشبهزنگی انجام دادند. آنها با ۵۰۴ فرد بزرگسال راجع به رابطهی میان قرارگرفتن در معرض خشونت محلهای، از جمله درگیریهای گروههای مختلف و ضربوشتم به دست پلیس و گوشبهزنگشدن مصاحبه کردند.
در این تحقیق، بیماران بزرگسال از دو مرکز درمانی شیکاگو مورد مطالعه قرار گرفتند. این مراکز درمانی از آن رو برای تحقیق انتخاب شده بودند که از مراکز مناطق جغرافیایی شهر بودند که بیشترین جنایتهای خشونتآمیز در آنها رخ میداد. در یکی از این مناطق ۷۱ درصد جمعیت ساکن سیاهپوست، و در منطقهی دیگر ۴۴ درصد سیاهپوست و ۳۵ درصد اسپانیاییزبان و لاتینتبار بودند.
در مناطق مورد بررسی آنها تقریباً نیمی از نوجوانان سیاه اظهار کرده بودند که شاهد مرگی خشونتآمیز بودهاند. به گفتهی این محققان این آمار تفاوت چندانی با نرخهای مستندشده در برخی از کشورهای جنگزده ندارد و بنابراین بیدلیل نیست که جوانان سیاه در این محلهها، پلیس و نظارت بیش از حدش را مصداق خشونت مبتنی بر نژادپرستی میدانند.
حضور پلیس و نیروهای نظامی در مناطق شهری در موارد بسیاری منجر به آسیبهای شدید جسمی و روانی میشود که میتواند اثراتی بلندمدت در پی داشته باشد. یافتههای پژوهشگران در خصوص تأثیر خشونت در سطوح مختلف زندگی افراد، مشخص میکند که گوشبهزنگی و هشیاری دائمی و افراطی، با پیامدهای منفیِ شناختی و رفتاری، از جمله سوگیری توجه، خستگی دائمی، اختلال حافظه، و اختلال در تنظیم هیجان همراه است و از نظر فیزیولوژیکی میتواند با افزایش فشار خون و همچنین واکنش بیش از حد در قسمتهای مختلف مغز مرتبط باشد.
در این تحقیق، ووازین و محققان همکارش ارتباط مهمی را میان وضعیت گوشبهزنگی و نوع خاصی از خشونت پلیس شناسایی کردند و نتیجه گرفتند که این گوشبهزنگی که به واسطهی تجربیات گذشته حاصل شده، میتواند شرایط روانیای ایجاد کند که یک بازرسی معمولی پلیس را به تنش بکشاند و موجب ضربوشتم و آسیبی تازهتر شود و در مجموع نیز شدت درگیریها را در سطح جامعهای که افرادش درگیر گوشبهزنگی هستند بیفزاید.
برای فهم مسیری که پژوهش فوق برای رسیدن به نتایج دقیق طی کرده، خوب است به برخی از گزارههایی که مصاحبهشوندگانش مطرح کردهاند دقت کنیم:
«به محض اینکه از خواب بیدار میشوم، مراقب علائم تهدیدزا هستم»
«وقتی بیرون هستم، از قبل به این موضوع فکر میکنم که اگر کسی بخواهد مرا غافلگیر کند یا به من صدمه بزند، چه کاری انجام میدهم»
«وقتی در مکانهای عمومی یا جدید هستم، باید جمعیت و محیط را مدام در ذهن خود وارسی کنم»
«وقتی در جمع هستم، احساس غرقشدن دارم چون نمیتوانم تمام آنچه را که در اطرافم میگذرد پیگیری کنم»
«احساس میکنم اگر هوشیار و مراقب نباشم، اتفاق بدی رخ خواهد داد.»
این پژوهش نشان داد که جامعهی مورد مطالعه، بیشتر در معرض خشونت پلیس قرارداشته است تا خشونت بینمحلهای. محققان از این مطالعه نتیجه گرفتند که یک رویداد زمانی «آسیبزا» تلقی میشود که فرد آن را به عنوان عامل تهدیدکننده، مستقل از وجود یک تهدید عینی، درک یا تجربه کند.
این تحقیق همچنین در خصوص لزوم افزایش گفتوگوی عمومی راجع به خشونت پلیس در محلههای درونشهری بحث میکند و توضیح میدهد که برخی از سیاستگذاران بر کاهش جرایم خشونتآمیز در میان ساکنان محلهها و اجتماعات تمرکز کردهاند، اما این مطالعه با برجستهکردن ارتباطات پیچیده میان خشونت پلیس و سلامت روانی و جسمی اعضای جامعه، حداقل در این نمونهی مطالعهی محدود، ارتباط بسیار مهمی بین وضعیت گوشبهزنگی افراد و نوع خاصی از خشونت، یعنی مشخصاً دستور ایستهای تروماتیک پلیس، شناسایی کرده است.
به باور این محققان، از آنجا که برخورد پلیس با موقعیتهایی که نامطلوب تشخیص داده میشود ناشی از دههها تنش بین پلیس و جمعیتهای نژادی است، پس میتوان حدس زد که گوشبهزنگی، هم در میان ساکنان و هم در میان افسران، ممکن است با تشدید برخوردهای آسیبزا در طول بازرسیهای پلیس همراه باشد.
این محققان میگویند، گوشبهزنگی میتواند در کسانی که از اختلال اضطرابی پس از حادثه (PTSD) رنج میبرند باعث سرکوب آن دسته از عملکردهای شناختی شود که تنظیمگر کنترل توجه و هیجان است. این امر نشان میدهد که هر روش و اقدامی برای بهبود ظرفیت و عملکرد مقامات مجری قانون و شهروندان و در جهت تعامل در موقعیتهای کمتر استرسزا و سازگارتر باید تمامی حوادث تنشزایی را که در طول سالیان مدیدی توسط افراد تجربه شده است در نظر بگیرد. اهمیت این نکته زمانی مشخص میشود که بدانیم بسیاری از والدین در محلههای پرتنش، به فرزندان خود در خصوص چگونگی برخورد با پلیس و شیوههای جانبهدربردن از این مواجهه، آموزش و رهنمود میدهند.
رویکرد تروماآگاه
به زعم این محققان، آگاهی و درک بیشتر نسبت به وضعیت گوشبهزنگی میتواند به بهبود اثربخشی راهبردهای درمان بالینی کمک کند. یکی از این راهبردها مراقبتهای تروماآگاه (trauma-informed care) است که به عنوان خدمات بهداشتی «بر اساس دانش و درک تروما و پیامدهای گستردهی آن» تعریف میشود. این الگو به طور گسترده در حوزهی اطفال و فضاهای مراقبت از سلامت روان به کار گرفته شده و تلاشها برای اجرای آن در سطحی وسیعتر رو به افزایش است.
به عنوان مثال، برنامهای تحت مدیریت یک بیمارستان زنجیرهای معتبر در آمریکا ابتکاری ملی راهاندازی کرده است تا تمامی مراقبتهای اولیه را به کردارهای و مراقبتهای تروماآگاه را تبدیل کند. درک روزافزون نسبت به تروما و جنبههای چندبعدی آن، از جمله وضعیت گوشبهزنگی و ترومای نژادی، نه تنها برای ارتقای عدالت در حوزهی سلامت بلکه برای تحقق عدالت نژادی در میان جمعیتهای در معرض خشونت، حیاتی است.
علاوهبراین، یافتههای این پژوهش میتواند منجر به انجام تحقیقات بیشتر در مورد شیوههای بهبود عملکرد نیروهای پلیس شود. لزوم این امر بهخصوص در جوامعی که وزن بالایی از تروما را تجربه کردهاند بیشتر احساس میشود. آگاهی پلیس نسبت به تروما میتواند اصول مراقبتی مربوط به آسیب روانی را گسترش دهد و برخورد پلیس با شهروندان را به سمتی هدایت کند که با روند بهبودی تروما سازگار باشند و خطر ترومای ثانویه را در طول مواجهه کاهش دهد.
نویسندگان این تحقیق عقیده دارند که هدف از آگاهسازی مجریان قانون در زمینهی آسیبهای روانی، کاهش تعداد حضور نیروهای پلیس و بازرسیهایی است که به برخوردهای آسیبزا منجر میشوند. چنین روندی میتواند چرخههای خشونت را هم برای افسران و هم برای ساکنان قطع کند.