در فضای سیاسی امروز جهان، به هر طرف که رو کنیم، با انبوهی از حرفهای مفت، مزخرف و نادرست مواجه میشویم که از بد حادثه خریدار هم دارند. این گفتارها از سوی سخنگویان متنوعی بر زبان میآیند، اما وجوه مشترکی دارند که هری فرانکفورت فیلسوف فقید آمریکایی سالها پیش در رسالهی در باب حرف مفت به آنها پرداخته بود.
از نظر فرانکفورت، مشخصهی مشترک مهم کسانی که حرف مفت میزنند این است که اهمیتی به «حقیقت» نمیدهند و نسبت به حقیقت، جزئیات گفتار و نسبت به حرفهای دیگران با بیقیدی (inattentiveness) رفتار میکنند.
گویندهی حرف مفت اهمیتی به جستجوی حقیقت امور نمیدهد، بلکه به قول فرانکفورت، آرمانش وفاداری به خودش و ایستادن بر سر حرفهای خودش است. گویندهی حرف مفت، به جای اینکه در پی دادن تصویری درست از دنیای مشترکمان باشد، میخواهد ادعاهای خودش را به کرسی بنشاند، تا خودش را ثابت کند.
این رفتاری است که در سرتاسر جهان از رهبران عوامفریب و مستبد میببینیم؛ و از آن بدتر، میببینیم که چطور هیمن رفتار به سطوح پایینتر جامعه هم تسری پیدا میکند و گوینده و خریدار حرف مفت چطور زیاد میشود. در واقع، اصلاً بُرد چنین رهبرانی در همین است که انبوه مردم دیگر نگران درستی و حقیقت امور نباشند.
نکتهی مهمتر این است که شیوع این رفتار، هم سیاست و هم شهروندی دموکراتیک را شدیداً به خطر میاندازد زیرا مردم دیگر با یکدیگر بهعنوان افرادی نگاه نمیکنند که هر یک چشمی به دنیا دارند و میتوانند بازگو کنندهی حقیقت از منظر خودشان باشند و استدلالهایشان درخور شنیدن است.
حال پرسش این است که در برابر چنین بحران همهگیری چه میتوان کرد؟ سوفی بورگو استاد مطالعات سیاسی در دانشگاه اتاوا میگوید در عصر حاضر، چارهندیشی برای نجات دموکراسی و سیاست از خطر عادیسازی بیقیدی در قبال حقیقت و مشروعسازی شیوع گفتارهای نفرتپراکنانه ضرورتی عاجل است.
بورگو میگوید نظریهپردازان سیاسی راجع به اهمیت گفتار سیاسی و لزوم آزادی بیان بسیار گفتهاند، اما چیزی که الان پرداختن به آن ضرورت دارد، تمرکز بر اهمیت «شنیدن» است. بدون شنیدن توأم با مراقبت و دقت، چیزی به اسم «صدا» یا مکالمهی معنیدار هم وجود نخواهد داشت.
بورگو پس از مروری بر نظریههای متأخر دموکراسی مشورتی (deliberative democracy) و نظریههای اخلاق مراقبت (care ethics) میگوید یکی از بهترین نظریهپردازیها راجع به اهمیت شنیدن را میتوان در روایت هانس گئورگ گادامر، فیلسوف آلمانی، از فلسفهی هرمنوتیک یافت. بورگو سعی میکند مهمترین مضامین نظریهی گادامر را که به این بحث مرتبط است، خصوصاً چنان که در کتاب حقیقت و روش او صورتبندی شده، ارائه دهد.
توانایی شنیدن، و موقعیتمندی مکالمه
بورگو یادآور میشود که گادامر دوست داشت کلّیت فلسفهی هرمنوتیک را «توانایی گوشسپردن به دیگران» بنامد و میگفت از خصایص حقیقی انسان از جمله این است که «همواره میتواند وارد مکالمه شود؛ یعنی میتواند به دیگران گوش دهد.» بهاینترتیب، از نظر بورگو میتوان فلسفهی عملی گادامر را «آموزهی توجهکردن» دانست؛ یعنی آموزهای که محورش اعتنا و گوشسپردن به دیگران است.
بهاینترتیب، در اینکه آدمها در زندگی سیاسی و اجتماعی همدیگر را بفهمند، دو رکن اساسی نقش بازی میکنند: اول خصایص و رویکردهای مشخصی در خود افراد، و دوم خود مواجههی رودررو و شرایط آن.
از نظر گادامر، ما چه بخواهیم یک متن را بفهمیم، چه در پی فهم یک نقاشی باشیم یا اینکه بخواهیم حرف هموطن و همدانشگاهی خود را بفهمیم، با شرایط مشابهی سروکار داریم: همیشه مایی که در پی فهمیدن چیزی برمیآییم، خودمان در دنیا موقعیت و مفروضاتی داریم و به اصطلاح موقعیتمند (situated) هستیم.
پس از یکسو، فردی که میخواهد فرد دیگر یا چیز دیگری را بفهمد خودش آگاهی تاریخی و اجتماعی خاصی دارد، و از طرف دیگر، با موقعیتی دوطرفه (dyadic) و گفتگویی (dialogic) سروکار دارد؛ اینکه افراد با موقعیت خودشان و با دوطرفهبودن ماجرای فهمیدن چطور برخورد کنند در حاصل مکالمه تأثیر تعیینکننده دارد.
گادامر میگوید بدون ذهنیتداشتن، فهمی هم در کار نخواهد بود؛ مایی که میخواهیم چیزی را بفهمیم متعلق به سنتی هستیم و سوگیریهایی داریم، که گاه نسبت به آنها آگاه هم نیستیم. همهی ادعاهای ما راجع به حقایق امور و راجع به مکالمه و گوشسپردن به دیگران لاجرم تحت تأثیر تاریخمندی ما و متأثر از «عوامل واقعیای هستند که زندگی آدمی را مشروط میکنند؛ مانند گرسنگی، عشق، کار، و سلطه.»
اینجا سوگیری یعنی «داوریای که پیش از آزمودن همهی عناصر یک موقعیت کسب کردهایم». اما از نظر گادامر، همین سوگیریداشتن پیششرط فهمیدن است. متنها و انسانهای دیگر دقیقاً از آن رو میتوانند ما را مخاطب قرار دهند، که در افقهای معنایی ما جایی دارند و از آنها ذهنیتی برای خودمان ساختهایم. ما درخور حرف شنیدن هستیم، چون هم پیشداوری داریم و هم امکان پسداوری: حرفزدن با ذهنیت خالی ممکن نیست.
گادامر میگوید ما انسانها بنابر سابقهی تاریخیای که از سر میگذرانیم و سنتی که در آن زندگی میکنیم شکل میگیریم. اما در عین حال، خودمان هم در انتقال و تغییر این سنتها نقش داریم و مدام به آنها شکلهای تازه میدهیم و حتی میتوانیم جلوی انتقالشان را بگیریم.
پس از نظر گادامر، گرچه ما درون سنت زندگی میکنیم، اما هم میتوانیم تغییرش دهیم، و هم از نظر اخلاقی و سیاسی وظیفه داریم که مدام محدودیتها و سوگیریهای سنت را بیازماییم و در تغییرش بکوشیم. وظیفه و کار ذهن انتقادی برگذشتن از سوگیریها و تعصبات است.
اگر کسی واقعاً بخواهد حرف فرد دیگری را بفهمد، باید موقتاً سوگیریها و تعصبات سنتی خود را کنار بگذارد و در مواجهه با حرف دیگری فوراً ارزشهای سنتیاش را وسط نکشد. گادامر میگوید در این مسیر باید بتوانیم سوگیریهایی را که مولّد هستند و به فهم کمک میکنند، از سوگیریهایی که مانع فهم هستند و به سوءتفاهم منجر میشوند جدا کنیم. باید از عهدهی این کار برآییم تا گفتگوی حقیقی با دیگری بتواند شکل بگیرد.
مواجهه با دیگربودگی (otherness) میتواند جرقهای باشد که ما را به کنارگذاشتن تعصباتمان برانگیزد؛ چنین مواجههای میتواند به ما انگیزهی تغییر دهد یا حتی ذهن ما را آشفته کند و نشانمان دهد که جهانبینیمان کافی و کامل نیست. همین مواجهه با دیگربودگی، و از این راه مشاهدهی نقصانهای جهانبینیمان است که کمک میکند ببینیم کدام سوگیریها ناروا و نامشروع هستند و جلوی فهم را میگیرند.
بهاینترتیب، باید به یاد داشته باشیم که هم تشخیص سوگیریهای مضر برای فهم ممکن است و هم تغییر آنها، چون همانطور که گادامر میگوید، فرد «هیچگاه صرفاً یک فرد نیست و همواره در حال فهم دیگران است.» به لطف وجود دیگران، یعنی به لطف وجود رابطه است که میتوانیم فهم محکمتری از جهان به دست آوریم: «ما به حقیقت نزدیک میشویم چون موجودات تنهایی نیستیم.»
بورگو میگوید گادامر در مباحثی که در خصوص گفتگوی درمانگرانه (therapeutic dialogue) دارد به این نکتهی مهم توجه کرده است که اگر طرف گفتگو را صرفاً یک ابزار ببینیم، هیچ مکالمهای که درخور نام مکالمه باشد و قدرت تحولآفرینی داشته باشد در نمیگیرد. بنابراین، گفتگوی حقیقی در رویدادی دوطرفه وقتی تحقق پیدا میکند که طرف مقابل را حقیقتاً کسی بدانیم که صاحب حرفی است.
از سوی دیگر، گادامر با این دیدگاه که در گفتگو باید کاملاً خویشتنِ خویش را کنار بگذاریم تا بتوانیم دیگری را بفهمیم مخالف است. او تأکید دارد که ذهنیتی که برای فهم هرمنوتیک تربیت شده باید به دیگربودگی حساس باشد، اما چنین حساسیتی نه مستلزم بیطرفی راجع به محتوای گفتگوست و نه مستلزم تهیشدن از خویشتن، بلکه تنها باید سوگیریهایمان و ارزشی را که برایمان دارند در پسزمینه بگذاریم تا به دیگری اجازه دهیم خود را چنان که هست عرضه کند و فهم و تلقی خودش را از مسائل بگوید.
برای اینکه بتوانیم چنین مجالی به طرف گفتگویمان بدهیم، باید خودمان را جای او بگذاریم. اما معنای این حرف چیست؟ گادامر در اینجا هم فهم خاص خود را دارد. خود را به جای دیگری گذاشتن برای این است که ما بتوانیم موقعیت او را تصور کنیم، اما ما دقیقاً باید خودمان را همانگونه که هستیم به جای آن دیگری بگذاریم؛ وقتی خودمان را به جایش میگذاریم بدون اینکه فهم خود را و خویشتنمان را حفظ کنیم، امکان فهمیدنش را نخواهیم داشت. به جای دیگری نشستن نه مستلزم تهیشدن از فردیت خویش به نفع فردیت دیگری است و نه به معنای اولویتدادن به معیارهای دیگری به معیارهای خودمان است.
گادامر میگوید «در روابط انسانی مهم آن است که «تو» را همچنان که «تو» هستی درک کنم؛ نباید ادعاهایت را نادیده بگیرم، بلکه باید اجازه دهم همان چیزی را که حقیقتاً حرف توست به من بگویی.»
اهمیت مکالمه در همین است که به ما امکان میدهد مواجههای حقیقی با دیگری داشته باشیم که با این مواجهه از چهارچوبهای تنگی که برای فهم خودمان گذاشتهایم فراتر برویم و به شرح قابل دفاعتری از حقیقت نزدیک شویم.
پرسیدن و تواضع
گادامر میگوید در مکالمهی حقیقی هرقدر هم که از پیش شرایطی را مهیا کنیم، باز هم مواجهه با دیگری و درگرفتن مکالمه رویدادی است که گرچه عاملیت طرفین در آن وجود دارد، اما پیشبینیناپذیر و مهارناپذیر است. گفتگوی حقیقی را نمیتوان کاملاً مهار کرد و بر آن مسلط شد.
بنابراین از نظر گادامر، در مکالمه بیش از آنکه به قواعد و روشها سروکار داشته باشیم با ممارست طرف هستیم. گوشسپردن نوعی فعالیت است و انجام درست آن مستلزم تکرار و تمرین. اما این تمرین و تکرار بدون تعهد به اینکه واقعاً دغدغهی شنیدن و فهمیدن دیگری را داشته باشیم معنیدار نمیشود.
حال مسئله این است که چنین تعهدی به چه معنی است؟ گادامر میگوید تعهد به شنیدن یعنی باید متواضع و به دیگری گشوده باشیم: «برای اینکه بتوانیم بپرسیم، باید بخواهیم بدانیم، و این مستلزم آن است که بدانیم که نمیدانیم.»
سؤالپرسیدن مستلزم این است که فکر کنیم جواب مسئله از پیش معین نیست. و فقط کسی که میتواند با این شرط بپرسد، میتواند با شنیدن چیزی بفهمد. این همان چیزی است که گادامر «اولویت پرسیدن» مینامد. و این نکته برای نظریههای کلاسیک دموکراسی مشورتی نیز مهم است: چون این نظریهها بیشتر به «استدلالآوردن» برای ادعاها میپردازند، نه در سوی مقابل «پرسیدن از ادعاها».
پس در مکالمه، علاوه بر اینکه لازم است سوگیریهایمان را کنار بگذاریم، باید بپرسیم و با این باور به دیگری گوش سپاریم که ممکن است حقیقتی را از او بشنویم. این نوع پرسیدن با سؤالکردنِ تهی و راهبردی تفاوت دارد که در آن از سر مصلحت و پیشبرد بحث میپرسیم ولی واقعاً علاقهای به فهمیدن طرف مقابل نداریم.
گادامر میگوید «مکالمهکردن… مستلزم این است که آدم نکوشد طرف مقابل را مجاب کند بلکه باید حقیقتاً اهمیت عقاید طرف را ملاحظه کنیم. مکالمه هنر آزمودن است. اما هنر آزمودن در واقع هنر پرسیدن است. چون پرسیدن برخلاف جزمیت باورها عمل میکند و موضوع سؤال و همهی امکانهای آن را به تعلیق در میآورد.»
پایان چنین مکالمه و پرسیدنهایی «پیروزی» یکی از طرفها نیست. پرسش و مکالمه به سبک گادامر، بیش از هر چیز موجب سربازکردن شکافهای معرفتی طرفهای گفتگو میشود.
بهاینترتیب، شنیدن و پرسیدن مستلزم شجاعت است: چون این گشودهبودن بر دیگری مستلزم قبول این معنی است که جریان گفتگو میتوند برخلاف خواست و باور من پیش برود. گادامر اضافه میکند مسئله فقط این نیست که استدلالهای طرف گفتگو را جدی بگیریم؛ بلکه ما باید استدلالهای او را در قویترین شکلشان در نظر بگیریم، یعنی خودمان باید به تقویت استدلالهایی که میشنویم بپردازیم.
پس تواضع مستلزم این است که بپذیریم فهمهای متفاوتی داریم نه اینکه فکر کنیم فهم ما برتر از دیگری است.
که اینجا بورگو نکتهی بسیار مهمی پیش میکشد: تکلیف ما در مواجهه با دیدگاههای واقعاً فاشیستی و نژادپرستانه و مستبدانه از این قبیل چیست؟ یعنی با همان دیدگاههایی که بیشترین خطر سیاسی را دارند. به این مسئلهی مهم در انتها بر میگردیم.
مخاطرات دموکراسی
از نظر گادامر کار اصلی سیاست این است که ما را نسبت به همبستگیهای عمیقتری که عموماً با هم داریم و نقداً موجود هستند، آگاه کند. برای آگاهشدن از این همبستگیها شنیدن اهمیت اساسی دارد. اگر این را بپذیریم باید بیشازپیش نگران ناتوانیمان در مکالمه و از آن مهمتر نگران انکار این ناتوانی باشیم.
گادامر میگوید: «کسی که دیگران را نشنیده میگیرد یا حرفشان را غلط میشنود کسی است که مدام به خودش گوش میدهد، و گوشهایش از تشویقهایی که مرتب نثار خودش میکند پر است […] از این روست که چنین فردی از گوشسپردن به دیگران عاجز است.»
گادامر هم ماند هری فرانکفورت فکر میکند که ما همواره در معرض خطاهای مکالمه قرار داریم؛ مدام سفسطه میکنیم، دروغ میگوییم، و از سر بیمبالاتی به دیگران درست گوش نمیدهیم یا ناشنیده و نادیدهشان میگیریم. اما گادامر باز هم در پی یافتن راههایی است که به ناتوانی ما در مکالمه در جوامع درگیر فناوری بپردازد.
از نظر گادامر، این واقعیت که ما همه شکستهای مصیبتباری در تلاش برای شنیدن میخوریم نشان میدهد که اتفاقاً نمیتوان دیدگاه خیلی خوشبینانهای به مکالمه داشت. گادامر میگوید اغلب تا وقتی طرفین گفتگو با هم راهی دراز را نپیمایند، فهم متقابل و گفتگوی حقیقی در نمیگیرد، و این هم بسیار سخت است و هم نادر.
گفتگو با خصم خویش
بورگو اما میخواهد نشان دهد که حتی وقتی مکالمهی گادامری هم بهرغم همهی مشکلاتش محقق شود، باز مسئلهی بسیار مهمی بر جا میماند. بورگو مثال داریل دیویس را پیش میکشد: روشنفکر و هنرمند سیاهپوست آمریکایی که عمری را به گفتگو با کو کلاکس کلانها گذرانده؛ یعنی با سرسختترین نژادپرستان سفید و دشمن آمریکاییهای آفریقاییتبار.
داریل دیویس بارها با اعضای این گروه همصحبت و همپیاله شده به این امید که گفتگویی حقیقی بینشان در بگیرد و در نتیجهی چنین گفتگوهایی برخی از اعضاء این گروه از آن برگشتهاند.
بورگو میگوید این گفتگوها چنان که داریل دیویس توصیفشان کرده، خصوصیات مکالمهی گادامری را دارند: دیویس با کسانی وارد گفتگو میشود که در وهلهی اول نسبت به یکدیگر هیچ همدلیای ندارند؛ گفتگوهایشان چهرهبهچهره است و راجع به مسائلی است که ابتدا بیاهمیت جلوه میکنند اما میتوانند باورهای سیاسی طرفین را به مخاطره بیندازند؛ و رابطهای در این مکالمهها ساخته میشود که طرفین را به چیزهایی که به اشتراک دارند واقف میکند. نکتهی مهم این است که دیویس تأکید دارد او در این گفتگوها عقیدهی کسی را عوض نکرده: خود آنها عقیدهشان را تغییر دادهاند.
همبستگی و رابطهای که از دل مکالمهی دیویس با کو کلاکس کلانها ظاهر شده، چیزی بوده که دقیقاً هیچ پیشبینی و مهاری رویش وجود نداشته است. دیویس مدام تأکید کرده که در این گفتگوها واقعاً در پی شناخت کو کلاکس کلان بوده: «من اگر نگویم که بیشتر از بسیاری از کسانی که با آنها حرف زدهام میدانم، میتوانم بگویم که راجع به کلان خیلی میدانم، وقتی آنها میبینند که راجع به سازمانشان و نظام باورهایشان میدانی برایت احترام قائل میشوند. از تو خوششان بیاید یا نیاید، به این واقعیت که درست آنها را شناختهای احترام میگذارند.»
اما بورگو میخواهد با پیشکشیدن این مثال نکتهی بسیار مهمی را طرح کند؛ مسئلهی ناراحتکنندهی داستان دیویس که گادامر آن را نمیبیند این است: کسانی که از خودگذشتگی میکنند و خودشان را برای درگرفتن گفتگو به خطر میاندازند، کسانی مانند دیویس هستند که در موقعیت ستمدیده قرار دارند نه قدرتمندان و برخورداران.
این آمریکایی سیاهپوست ضدنژادپرستی است که اول ادعاهای خودش را کنار میگذارد و مکالمه را با سفیدپوستان قدرتمند نژادپرست شروع میکند؛ و این اوست که باید به خودش سختی بدهد و عقاید و سازمان آنها را بهدرستی بشناسد؛ آدمی در جایگاه دیویس است که باید در هر گفتگویی چشمانداز شکست مکالمه را در نظر داشته باشد و عواقبش را تحمل کند.
بورگو میگوید اگر مثال دیویس را نمونهای از گفتگوی بالقوه رهاییبخش مطابق با هرمنوتیک گادامری بدانیم، میبینیم که با دعوت به چنین مکالمهای عملاً داریم طرفهای ستمدیدهای مانند زنان زیر سلطهی مردسالاری و رنگینپوستان گرفتار نژادپرستی و امثال ایشان را دعوت میکنیم که خود را بهسختی و دردسر و خطر بیندازند و مکالمهای خطرناک را با سرانجامی نامعلوم به امید تغییر آغاز کنند.
اینجا است که بورگو میگوید رسیدن به وضعیت شهروندی بهتر و برابر و حفظ دموکراسی یا نیل به آن از طریق گفتگو، مستلزم از خودگذشتگیهای نابرابر مردمان است: از خودگذشتگی کسانی که همین الان در معرض ستم هستند، برای اینکه شاید با قبول خطر بتوانند پس از پیمودن راهی دشوار، قدری در عقاید برخی از اعضای گروههای مسلط که تن به گفتگو میدهند، خلل ایجاد کنند یا در ایشان همدلیای برانگیزند.