استدلال «پس این چی؟» (whataboutism) معمولاً استدلالی جدلی است ، و اغلب برای منصرف کردن توجه دنبالکنندگان بحث از موضوعی که گوینده پیش کشیده طرح میشود. مثلاً وقتی کسی میخواهد از سابقهی دولت خودش در زمینهی گرمایش زمین دفاع کند میگوید «خوب پس عملکرد فلان دولت چی که میزان انتشار کربنشان خیلی بیشتر از ماست؟ چرا ما باید اینقدر هدف انتقاد باشیم؟»
تریسی بوئل، مدرس فلسفه در دانشگاه وایکاتو نیوزیلند، میخواهد نشان دهد که «پس این چی؟» که امروزه در بحثهای مربوط به وقایع روز و خصوصاً در فضای مجازی خیلی بهکار میرود، میتواند شکلهای متنوعی بگیرد، و گرچه اغلب استدلالها بر این پایه استدلالهای بدی هستند اما «پس این چی؟» میتواند استدلالهای خوبی هم بسازد. بوئل همچنین به پیامدهای زیانبار بهکارگیری این استدلال در حوزهی عدالت اجتماعی نیز میپردازد.
انواع «پس این چی؟»
«پس این چی؟» گرچه اغلب به صورت جدلی به کار میرود اما میتواند نوعی استدلال هم باشد. البته چنین استدلالهایی معمولاً شبیه مغالطهی «خودت هم» یا مغالطهی «مقدمات نامربوط» میشوند: مثلاً طرف الف که «پس این چی؟» را پیش میکشد میخواهد نشان دهد که طرف ب بهلحاظ اخلاقی صلاحیت ندارد که او را به پرسش بگیرد.
الف ممکن است روی ضعف درستی انگشت گذاشته باشد، و ب واقعاً سابقهی رفتارهای ناشایستی داشته باشد، اما نکته این است که بیصلاحیت بودن ب دلیل موجهی برای رفع انتقاد از الف نیست؛ اینجاست که این استدلال تبدیل به مغالطه میشود.
مثلاً در بحثهای حقوق بشری مکرراً شبیه این استدلال را از نمایندگان کشورهایی مانند چین شنیدهایم که: «غرب هیچ حقی ندارد از سابقهی حقوق بشری ما انتقاد کند، پس سابقهی خود ایالات متحده در امریکای مرکزی چه؟ تاریخ بردهداری و سیاهکشی چی؟ حالا تبعیضنژادی به کنار…»! چنین نمونههایی نشان میدهند که توسل به «پس این چی؟» چطور بحث را به سمت مثال چشمگیر دیگری منحرف میکند، در حالی که دلیل درستی در رد انتقادی که به آنها وارد شده نمیآورد.
حال بیایید برای بررسی شکلهای مختلف استدلال «پس این چی؟» از مثالی دم دستی آغاز کنیم:
مادر: پریسا آخرین بار کی اتاقت را مرتب کردی؟ وضعش افتضاح است. لطفاً قبل از اینکه به باشگاه بروی مرتبش کن!
پریسا: این اصلاً انصاف نیست! پس فریبا چی؟ اتاقش مثل من است ولی گذاشتی با دوستانش بیرون برود. کارت اصلاً حساب و قاعده ندارد. همیشه قانونی که برای من میگذاری با فریبا فرق دارد. اصلاً من اتاقم را مرتب نمیکنم.
بوئل این استدلال را به این صورت بازسازی میکند:
مقدمه ۱) از من توقع داری که قبل از بیرون رفتن اتاقم را مرتب کنم.
مقدمه ۲) از فریبا توقع نداری قبل از بیرون رفتن اتاقش را مرتب کند.
مقدمه ۳) اتاق فریبا به اندازه اتاق من (پریسا) نامرتب است.
مقدمه ۴) اگر هر دو اتاق به یک اندازه نامرتب باشند و فقط از من توقع داشته باشی که اتاقم را قبل از بیرون رفتن مرتب کنم، بیانصافی کردهای.
مقدمه ۵) اگر وضعیت برای من نامنصفانه باشد، نباید توقع داشته باشی کاری را که میخواهی بکنم.
نتیجه) نباید توقع داشته باشی اتاقم را مرتب کنم.
توجه کنیم که پریسا اینجا از دلیل «خودت هم» استفاده نمیکند و به مادرش نمیگوید چون خودت هم اتاقت را مرتب نمیکنی، پس من هم نمیکنم. دلیل پریسا برای مرتب نکردن اتاقش این است که مادرش بهنحوی نامنصفانه از خواهرش توقع مشابهی ندارد. و نامنصفانه بودن این توقع، از او برای مرتب کردن اتاقش رفع تکلیف میکند.
اگر بخواهیم با همین قدری که از ماجرا میدانیم قضاوت کنیم، میشود گفت که «پس این چی؟» پریسا در اینجا نوعی از مغالطه مقدمات نامربوط است. اما اگر به زمینه آگاه باشیم، وضع میتواند فرق کند.
مثلاً زمینهی این دعوای خانگی ممکن است ماهیت جدلی استدلال پریسا را بیشتر معلوم کند؛ مقدمه ۲ ممکن است غلط باشد و به این ترتیب کل استدلال نادرست از آب دربیاید؛ مثلاً فریبا ممکن است به دلایل موجهی با مادرش توافق کرده باشد که وقتی برگشت اتاقش را مرتب کند؛ یا ممکن است او هم حرف مادر را قبول نکرده و بدون مرتب کردن اتاقش با پرخاش بیرون رفته است.
اما اگر واقعاً فریبا اصلاً با چنین توقعاتی مواجه نباشد، پیش کشیدن «پس فریبا چی؟» میتواند پرسش موجهی راجع به رفتار نامنصفانهی مادرشان باشد. شاید واقعاً الگوی رفتاری مادر همین است که کارهایی را از پریسا میطلبد که عین همانها را از فریبا نمیخواهد در حالی که فریبا هم کاملاً قادر به انجامشان هست.
به این ترتیب میبینیم که زمینه و سابقه است که تعیین میکند آیا بیانصافیای در کار هست یا نه؛ و اگر هست آیا چنان بیانصافیای هست که بتواند عدم انجام وظیفهی مرتب کردن اتاق را توجیه کند یا نه؟ به بیان دیگر آیا تکیه بر بیانصافی مقدمهی «مربوطی» در این استدلال بهشمار میرود یا نه.
حال این مورد را در نظر بگیرید: کارفرمای حسن از او خواسته است روز جمعه برای کار لازمی به سر ساختمان بیاید. حسن که فقط جمعهها را دارد که برای بچهها و خانوادهاش وقت بگذارد به کارفرما میگوید پس مصطفی چی؟ چرا از او نمیخواهی جمعه بیاید؟ کارفرما میگوید مصطفی بازیکن تیم فوتبال شهر است و جمعه بازی دارند؛ تو هم اگر دلت میخواهد تیم شهرمان ببرد، باید راضی باشی که مصطفی جمعه نیاید، و خوب خودت باید بیایی که بتوانیم کار را سر وقت تحویل دهیم.
در این مورد حسن روی بیانصافی کارفرما انگشت میگذارد: سر کار رفتنش در روز جمعه حق بچههای او را هم ضایع میکند ولی این از نظر کارفرما چندان اهمیتی ندارد، در حالی که مصطفی چون فوتبالیست شهر است از نظر کارفرما میتواند به برنامهی جمعهاش برسد. اینجا هم نامنصفانه بودن برخورد را زمینه تعیین میکند.
مثلاً اگر بدانیم که مصطفی برای شرکت در این مسابقه از مدتی پیش اضافه کاری میکرده تا وقت تمرین بازی داشته باشد، دیگر موقعیت چنان که حسن میگوید بین او و مصطفی آنقدر هم نامنصفانه نیست.
بحثهای واقعی سیاسی
امروزه در بحثهای سیاسی استفاده از «پس این چی؟» برای القای اینکه «طرف مقابل تزویر میکند پس حرفش نامعتبر است»، بسیار رواج دارد. بوئل توئیتی را مثال میآورد که گری لینهکر فوتبالیست سابق و مفسر فعلی فوتبال راجع به جنگ روسیه علیه اوکراین بازنشر کرده بود. این توئیت فیلم پدری اوکراینی را نشان میداد که با فرزندان خردسالش خداحافظی میکرد و خود میماند تا بجنگد.
در واکنش به این جلب توجه به وضعیت مردم اوکراین، لینهکر پاسخهای زیادی دریافت کرد، از جمله پاسخی که این تبلیغات را مزورانه میدانست، با این استدلال که: «پس پدرها و بچههای بینوای سوریه، فلسطین، یمن، بوسنی، کشمیر، کوبا چی…»! و کاربر دیگری روی این نظر پاسخ داده که: «نسلکشی اویغورها در چین را هم اضافه کن»!
مقصود نظردهندهی اول این است که وقتی لینهکر راجع به رخدادهای این کشورها به همین ترتیب حساسیت به خرج نداده، پس توجهش به اوکراین مزورانه یا سوگیرانه است. در این مورد مشخص، نظردهندهی اول در عین حال میخواهد نشان دهد که امثال او از نوعی برتری اخلاقی برخوردارند چون نسبت به این وقایع حساس بودهاند.
نظردهندهی دوم هم میخواهد بگوید موارد دیگری هم هست که هم لینهکر و هم نظردهندهی قبلی بر آن چشم پوشیدهاند.
به این ترتیب نظردهندهی اول ظاهراً با طرح «پس این چی؟» در پی این است که حرف اصلی گوینده را زیر سایهی اتهام تزویر ببرد و با به میان کشیدن کشتارهای دیگر توجه را از رنج خانوادههای اوکراینی به خانوادههای جاهای دیگر منصرف کند.
اگر هدف نظردهنده عذرآوردن برای حملهی روسیه به اوکراین یا دفاع از این حمله باشد، این برگرداندن توجه هم میتواند در خدمت همین اهداف قرار گیرد.
این شیوه در تبلیغات جدلی شوروی در جنگ سرد مرسوم بود که با توجه دادن به بدکرداریهای امریکا و متحدانش و شکستهای سوقالجیشی آنها میخواست توجه را از نقض حقوق بشر توسط خود دور کند.
اما این تنها تفسیر ممکن از این نظرها نیست. در مواردی مانند مکالمهی میان دنبالکنندهی لینهکر و او، ممکن است مقصود طرح «پس بقیه چی؟»، منحرف کردن توجه از تجاوز روسیه به اوکراین نباشد بلکه قصد دقیقاً استفاده از فرصت برای جلب توجه به رنج آن مردمان دیگر باشد.
در اینجا هدف از توسل به «پس این چی؟» استفاده از موقعیت برانگیختگی احساسی و اخلاقی برای توجه دادن مردم به چیزی است که به قدر کافی توجه نگرفته است. نظردهنده میخواهد حس عدالتجویی برانگیختهشدهی مردم را مورد خطاب قرار دهد و بگوید «چرا به این مردم بیشتر از آن مردم دیگر توجه میکنیم؟»
از این نظر بین این نوع «پس این چی؟» با موارد خیالی پریسا و فریبا و حسن و مصطفی، تشابهی وجود دارد چون در همهی این موارد موضوعی که وسط کشیده میشود بیعدالتی است: چرا در موارد مشابه، یکی برگزیده میشود و امتیاز یا توجه بیشتری میگیرد؟
در مورد اخیر، توجه دادن به رنج مردمان سوریه، فلسطین و یمن، میتواند به قصد برانگیختن حمایت فعالتر از آنان باشد.
بوئل در اینجا به نقل موضع جِی مارلو استاد دانشگاه اوکلند و رئیس مرکز مطالعات مهاجرت آسیا و اقیانوسیه در این دانشگاه میپردازد که در مقالهای میپرسد: «چرا از مهاجران اوکراینی [به نیوزلند] استقبال شد، در حالی که از بقیهی مهاجرانی که از خشونت میگریزند استقبال نشد؟»
مارلو پس از طرح این پرسش به این بحث میپردازد که دولت نیوزلند از مهاجران سایر جنگها استقبال نکرده و به این ترتیب به عهدنامههای بینالمللی که برای پناه دادن به پناهجویان امضا کرده، عمل نکرده است.
مارلو به برخورد متفاوتی اشاره میکند که کشورهای شمال جهان با پناهجویان کشورهای دیگر (در مقایسه با برخورد با پناهجویان اوکراینی) داشتهاند؛ مثلاً با افغانستانیهایی که از قدرتگرفتن مجدد طالبان (۲۰۲۱) گریختند، یا قوم مسلمان روهینگیا که از قتلعام میانمار فرار میکردند و…
مارلو سپس با تحلیل تبلیغات مربوط به پذیرش پناهجوین اوکراینی نشان میدهد که چگونه این تبلیغات نوعی همذاتپنداری میان اوکراینیها و مردم کشورهای شمال را به آنها القا میکردند.
در نهایت مارلو از استدلال «پس این چی؟» در جهت برجستهکردن تمایزی استفاده میکند که کشورهای شمال میان پناهجویان اوکراینی با پناهجویانی میگذارند که رگ و ریشهی اروپایی ندارند، و نتیجه میگیرد که این تمایز ناشی از نوعی سوگیری نژادگرایانه است.
از نظر بوئل، مارلو با آغاز از پرسش «پس بقیهی پناهجویان چی؟» استدلالی متقاعدکننده را شکل میدهد که عاری از مغالطه است. بوئل در این زمینه به مقالهای از آکسل آرتورو بارسلو آسپیتیا، استاد دانشگاه ملی خودمختار مکزیک، استناد میکند با عنوان «دفاع از «پس این چی؟»: بله، حملهی پاریس هولناک بود ولی پس بیروت، آنکارا و بقیه جاها چی؟»
با معیاری که بارسلو آسپیتیا به دست میدهد، میتوان گفت که مارلو با پرسیدن سؤالی از نوع «پس این چی؟» میخواهد پیشفرضهای پنهان رویکردی رایج را آشکار کند. از نظر بارسلو آسپیتیا پرسیدن «پس این چی؟» میتواند در خدمت آشکار کردن سوگیری تبعیضآمیز (exclusionary bias) طرف دیگر بحث باشد.
این سوگیریهای تبعیضآمیز را در تمام مثالهایی که تا اینجا آوردیم میتوان تشخیص داد. در هر کدام از این موارد اتهامی مطرح میشود که مدعی رفتاری تناقضآمیز، نامنصفانه یا تبعیضآمیز است. در عین حال در همهی این استدلالها با آوردن شواهد بارزی همراه هستند که نشان میدهند تبعیض در رفتار چگونه رخ داده، و نشان میدهند که اگر توجیهی وجود نداشته باشد رفتار مورد اعتراض برپایهی تبعیضی ناموجه صورت گرفته.
همچنین برپایه بینشی که بارسلو آسپیتیا به دست میدهد میتوانیم دریابیم که پرسش «پس این چی؟» کجا بهنحو مغالطهآمیز بهکار میرود. این مغالطه بهطور خاص هنگامی صورت میگیرد که یک طرف بحث با طرح «پس این چی؟» میخواهد در واقع نوعی مغالطهی «خودت هم» را بهمیان آورد و با افشاکردن یک سوگیری ضمنی در کار طرف مقابل از آن برای رد تجویزی کلی که در استدلالش هست، استفاده کند.
در مثالهای خیالیای که آوردیم، پریسا و فریبا و حسن و مصطفی، کسی که پرسش «پس این چی؟» را پیش میکشید در پی آشکار کردن تبعیضی ضمنی و پنهان نبود، بلکه مستقیماً به تبعیضی آشکار اشاره میکرد. به این ترتیب در چنین حالتهایی کسی که «پس این چی؟» را پیش میکشد بیشتر تأکیدش روی موجه نبودن تبعیض است تا افشای آن.
گاهی هم «پس این چی؟» میتواند مصداق مغالطهی «از این بدتر هم هست» بشود. وقتی مرتکب این مغالطه میشویم که استدلال طرف مقابل را با توسل به موردی جدیتر از آنکه او برایش استدلال میکند رد کنیم. مثل اینکه بگوییم: «ترامپ میخواست استفاده از سیگار الکترونیکی را محدود کند؟ پس اسلحه چی؟ تفنگ که خیلی واضحتر از سیگار الکترونیکی آدم میکشد چرا به فکر ممنوع کردن آن نبود؟»
اگر مقصودمان مشخصاً این باشد که برای سیگار الکترونیکی نباید محدودیت قانونی گذاشت، چون محدودیت اسلحه قانونی نشده، دچار «مغالطهی ذوالحدین جعلی» شدهایم: دلیلی ندارد فکر کنیم نمیشود هر دو محدودیت را گذاشت، و وضع محدودیت روی یکی، منطقاً و عملاً، مانعی برای محدود کردن دیگری بهوجود نمیآورد.
بهعلاوه این نوع استفاده از «پس این چی؟» مصداق استفاده از مغالطهی «نکتهی انجرافی» هم هست؛ به این ترتیب که (چنان که به اشاره گفتیم) نمونهی چشمگیری را در بحث طرح میکنیم که توجه به آن میتواند جریان گفتگو را کاملاً منحرف کند و به سوی دیگری ببرد.
البته در این مورد گرچه پیش کشیدن «پس اسلحه چی؟» مغالطهی «از این بدتر هم هست» را پیش میکشد، اما در عین حال توجه را به سوگیری قانونگذاران و دولتها بهنفع حامیان نگهداری اسلحه در امریکا هم جلب میکند.
بلای کرونا
در دوران شیوع همهگیری کووید ۱۹ بهمنظور کماهمیت جلوه دادن همهگیری، یا تردید در ضرورت توجه جدی به آن، یا تردید در لزوم در پیشگرفتن تدابیر بهداشتی جدی برای مقابله با آن، یا تردید در کشنده بودنش (مثلاً با مقایسه با آمار مرگ و میر سالیانه بر اثر آنفلوآنزا)، انواع و اقسام پرسشهای «پس این چی؟» پیش کشیده میشد.
کسانی که این تردیدها را درخصوص مقررات و محدودیتهای مربوط به کووید پیش میکشیدند مثلاً میپرسیدند «پس اقتصاد چی؟» وقتی هدف از این پرسش این بود که خسارتهای اقتصادی را در برابر حفظ جان مردم مهمتر نشان دهد، تبدیل به مصداق آشکاری از مغالطهی ذوالحدین جعلی میشد: کسانی که این پرسش را طرح میکردند چنین القا میکردند که انگار نمیشود هم جان مردم را نجات داد و هم جلو خسارتهای اقتصادی را گرفت، و در هر صورت جلوگیری از خسارتهای اقتصادی برایشان ارجحیت داشت.
یکی از مشکلات مهمی که این نوع بحث کردن با توسل به «پس این چی؟» در وضعیت جدیای مثل شیوع کووید ۱۹ پدید میآورد قطبی کردن فضای گفتگوست که بهنوبهی خود باعث میشود جزئیات مهمی که برای سلامت همگان مهم هستند، مجال طرح شدن پیدا نکنند.
بوئل یادآور میشود که در اوایل همهگیری کرونا وقتی شمار رسمی کشتگان در سطح جهان هنوز حدود سه هزار نفر بود، اوئن جونز، نویسندهی گاردین، نحوهی توجه به همهگیری را با توجه به بحرانهای آب و هوایی مقایسه کرد و آن را با توجه به میزان کشندگی هر یک، نامتناسب دانست.
اما به تعبیر بوئل، جونز در پی این نبود که نوع رسیدگی به بحران کووید را کاملاً نادرست بینگارد بلکه میخواست دو چیز مهم را بگوید: ۱) رسیدگی به بحران مبرم کووید نباید ما را از بحران دیرپا و نابودکنندهی آب و هوایی غافل کند؛ ۲) مشابهتهایی میان این دو بحران وجود دارد که نشان میدهد اتخاذ برخی تصمیمات در سطح جهانی میتواند به حل هر دو نوع بحران بیشتر کمک کند.
عدالت اجتماعی و زیان جدلی
بوئل میگوید طرح «پس این چی؟» بهعنوان وسیلهای برای منحرف کردن توجه از یک موضوع به موضوع دیگر، میتواند به ابزاری مخرب در برابر جنبشهایی تبدیل شود که به دنبال تغییرات اجتماعی برای رسیدن به وضعیت عادلانهتر هستند؛ این نوع استدلال جدلی نه فقط میتواند استدلال بدی باشد بلکه میتواند زیان برساند.
در حالی که «پس این چی؟» میتواند با توجه دادن به تبعیضهای آشکار و نهان در وضعیت موجب ایجاد گرایشهای عادلانهتر شود، استفاده از همین نوع پرسشها در جایی که واقعاً تبعیضی وجود ندارد ولی ادعا میشود که هست، میتواند بحث را از مسیر درست منحرف کند.
بوئل مثالی از دانلد ترامپ رئیس جمهور وقت ایالات متحده میآورد. زمانی که خبرنگاری از موضع او در قبال اعمال خشونت راستگرایان افراطی (Alt-Right) در تظاهرات شارلوتزویل (سال ۲۰۱۷) علیه مخالفان این تظاهرات پرسید که موجب قتل یک نفر و مجروح شدن ۳۵ نفر شد، ترامپ بجای اینکه در مورد این خشونت موضع مشخصی بگیرد خطاب به خبرنگار گفت «پس چپ افراطی [alt-left] چی؟»
بوئل میگوید این مصداقی از ادعای غیرموجه سوگیری است که ترامپ به خبرنگاران نسبت داد: او میخواست وانمود کند که مطبوعات طرفدار چپ افراطی هستند و به دلیل همین طرفداری است که این سؤال را از او میپرسند، و مثلاً راجع به خشونتهای چپگرایان، که اصلا مصداقی نداشت، از او نظر نمیخواهند.
توسل ترامپ به «پس این چی؟» در اینجا به روزنامهنگاران فشار میآورد که عینیتی که وجود ندارد را بازنمایی کنند؛ او از آنها میخواست «خشونت هر دو سو» را ببینند؛ در حالی که از سوی دیگر خشونت مشابهی وجود نداشت. به این ترتیب وقتی خشونتی هم نبود که بازتابش دهند، آنها را متهم به جانبداری میکند.
از سوی دیگر راست افراطی (Alt-Right) در امریکا جنبشی شناخته شده بود که گروههایی مشخص تشکیلش داده بودند؛ در حالی که چپ افراطی (Alt-Left) که ترامپ راجع به خشونتش طرح ادعا میکرد، اصلاً وجود خارجی نداشت: این ترامپ بود که مدعی وجودش شد.
همین ادعا و ادعاهایی شبیه این باعث شد راستگرایان افراطی و محافظهکاران به ابداع تخیلی چنین موجودیتی بپردازند و آن را در تخیل مخاطبان رسانههایشان شکل دهند و بعد باز به همین تخیلات استناد کنند: انگار جنبشی درست در مقابل آنها شکل گرفته و حالا طرفدارانشان باید از این «چپ افراطی» هراسان باشند.
بوئل میگوید ترامپ با این «پس چپ افراطی چی؟» در کنفرانس خبریش تبدیل به منبعی برای ادعای وجود چنین نیروی سیاسی ناموجودی شد؛ و به این ترتیب به تنهایی مستند همان تخیلی را که اشاره کردیم فراهم کرد.
هنگامی که «پس این چی؟» برای حمله به استدلالهایی در حمایت از عدالت اجتماعی به کار میرود، بدیلهای دروغینی را پیش میکشد. مواردی که امثال ترامپ در برابر استدلالهای خواست برقراری عدالت به آنها استناد میکنند اغلب یا نادرستند یا از نظر اخلاقی اصلاً معادل مواردی که استدلالهای مطالبهگران عدالت اجتماعی طرح میکنند نیستند.
علاوه بر این، با توجه به اینکه جنبشها و اقدامات عدالتجویانه، ضرورتاً به نفع گروههایی هستند که بهطور نظاممند محروم شدهاند و در معرض تعصبات و انگهای زیانبار نژادی، جنسیتی، طبقاتی، و از این قبیل قرار گرفتهاند، ادعاهای نابجا در خصوص سوگیری بهنفع این گروهها، ادعاهایی غیرصادقانهاند که در واقع در پی تشدید زیانهای وارده بر اثر همان انگها و تعصبات و تبعیضها هستند.
در این موارد «پس این چی؟» با توسل به انواع مغالطههایی که برشمردیم، به قصد منحرف کردن ذهن مخاطبان از استدلالها و مطالبات عدالتخواهانه، یا کم اهمیت جلوهدادن آنها، یا حتی نادرست دانستنشان و توجیه تبعیض و تعصب طرح میشود.
نهایت اینکه بعد از این کنکاش میتوانیم همراه با بوئل بگوییم که توسل به پرسش «پس این چی؟» در ضمن بحث و جدل هم میتواند پیامدهای خوبی داشته باشد، هم پیامدهای بدی و هم پیامدهای زشتی: هر استدلال «پس این چی؟» را نمیتوان مغالطه دانست، یا برعکس هر استدلالی از این نوع را نمیتوان در جهت نشان دادن تبعیضهای واقعی و توجه دادن به وضعیتهای عادلانهتر تلقی کرد. باید زمینهی واقعی را که استدلال بر آن بنا میشود بررسی کرد.