فراگیرشدن موج سوم دموکراسیسازی در سالهای پس از جنگ جهانی دوم این باور عمومی را پدید آورد که عنقریب بخش اعظم جمعیت جهان تحت حاکمیت نظامهای دموکراتیک درخواهند آمد. اما همانطور که در مقالهی اول نشان داده شد، روند دموکراسیسازی چنان که گمان میرفت فراگیر نشد و تعداد زیادی از حکومتها در چهارگوشهی جهان غیردموکراتیک باقی ماندند.
نه تنها حکومتهای استبدادی زیادی بر سر جای خود باقی ماندند بلکه بسیاری از کشورهایی که دستخوش تغییر نظام سیاسی شدند نیز نتوانستند به دموکراسی برسند و دچار اقتدارگرایی جدید، یا فروپاشی، و یا جنگ داخلی شدند.
اما آیا میتوان نظامهایی میان دموکراسی و اقتدارگرایی فرض کرد؟ پاسخ ریچارد اسنایدر استاد علوم سیاسی دانشگاه براون به این سؤال مثبت است. اسنایدر از جمله محققانی است که الگوی نظری غالب «گذار به دموکراسی» را کنار گذاشته و به مطالعهی کشورهایی میپردازد که در ناحیهای خاکستری بین دموکراسی لیبرال و اقتدارگرایی کامل قرار میگیرند.
انتخابات و دموکراتیکبودن حکومت
مطالعات پیشین دربارهی حکومتهای دموکراتیک تمرکز زیادی بر انتخابات داشتند و تا حدی چشم خود را بر دیگر ویژگیهای این حکومتها میبستند. اسنایدر میگوید تأکید زیاد بر اهمیت رقابتهای انتخاباتی موجب شد حکومتهای متعددی که این خصیصهی دموکراتیک را ندارند مغفول واقع شوند، و ویژگیهایشان بهدرستی شناسایی و طبقهبندی نشود.
یکی از پرسشهای مهم در تحلیل حکومتهای خاکستری (طیف وسیع نادمکراسیها) ارتباط خروجی انتخابات در این نوع رژیمها با نهادهای کلیدی اما غیرانتخاباتی آنهاست.
اسنایدر میگوید چهار وجه اصلی را در حکومتهایی یا نهادهای کلیدی غیرانتخاباتی باید در نظر داشت:
۱) چه کسی حکومت را در دست دارد؟ نخبگان حزبی، رهبری فردی، ارتش، یا روحانیون؟
۲) حاکمان به چه شکلی حکومت میکنند؟ به وسیله شبکههای حامیپروری، پیوندهای قومی، یا تسلط یک حزب تودهای؟
۳) مبنای حاکمشدن حاکمان فعلی چه بوده است؟ از سر طمع، نفرت نژادی، یا تعهد به نوعی ایدئولوژیک یا دین؟
۴) قدرت اعمال حاکمیت آنها در چه حد است؟ دولت بر کل سرزمین تسلط دارد یا توانایی حکمرانیاش محدود است؟
اسنایدر برای روشنترکردن این ویژگیها، به مقایسهی سازوکارهای دو نوع نادموکراسی یعنی حکومت مطلقهی فردی و حکومت نظامی میپردازد.
حکومتهای نظامی ابزار اعمال خشونت را مستقیماً در دست دارند و در نتیجه، نسبت به سایر حکومتهای اقتدارگرا میتوانند در برابر تحولات انتخاباتی بیشتر مقاومت کنند. در این نوع حکومتها این مسئله که چه کسی حاکم است اهمیت بیشتری دارد. به عنوان مثال، سازماندهی منسجم نظامی در برمه و الجزیره منجر شد دولت حاکم که در انتخابات شکست خورده بود، قدرت را به زور حفظ کند.
در مقابل، در حکومتهای فردی که دولت کنترل مستقیمی بر ابزار خشونت ندارد، دستگاه نظامی میتواند بسته به شدت و ضعف شبکههای حامیپروری در نیروهای مسلح، مستقل از حاکم عمل کند.
انگیزهی اصلی شخص حاکم در حکومتهای فردی معمولاً حرص و طمع به داشتن قدرت بیشتر است. چنین رهبرانی بیش از حاکمان تمامیتخواه یا دینسالار که به بهانهی هدفی والا حکم میرانند، احتمال دارد که در مواجهه با بحران دست از قدرت بکشند. رهبران حکومتهای فردی اگر از داشتن مفری امن و موجودی بالای حسابی بانکیشان در حسابهای خارجی مثل بانکهای سوئیس مطمئن باشند، احتمال بیشتری دارد که به هنگام بحران قدرت را واگذار کنند.
صرف تمرکز بر مکانیزمهای انتخاباتی در نادمکراسیها نمیتواند توضیح دهد که چرا گروههای مخالف مستقل و خودجوش از داخل نظام علیه حاکمان شکل میگیرند. رقابت انتخاباتی میتواند نخبگان ناراضی را تهییج کند اما در مورد شکلگیری گروههای مخالف درون حکومت چیز چندانی به ما نمیگوید.
این پدیده ریشه در شیوهی حکمرانی از طریق شبکههای حامیپروری دارد. حاکمان بیشتر کادرهای کلیدی را از میان رفقا، خویشاوندان، و نزدیکان خود انتخاب میکنند. این رویه باعث میشود که افسران، بوروکراتها، و دیگر نخبگانی که مسیر پیشرفت خود را در ساختار حکمرانی مسدود میبینند، علیه حکومت فعال شوند.
قدرت و ظرفیت حکومت عامل دیگری است که در تحلیل حکومتهای اقتدارگرا باید مورد توجه قرار گیرد. انتخابات در برخی از حکومتهای اقتدارگرا موجب افزایش توانایی حکمرانی و در برخی دیگر موجب تحلیلرفتن آن میشود. به بیان دیگر، تعبیهی نهادهای انتخابی باعث قویترشدن و افزایش طول عمر برخی از نظامهای استبدادی میشود و در بعضی دیگر برعکس عمل میکند.
البته که خود فرایندهای انتخاباتی نیز شدیداً متأثر از ظرفیتهای حکمرانی هستند. انتخابات در شماری از حکومتهای غیردموکراتیک صرفاً نقش زینتی داشته است: مثل سوریه و کرهی شمالی، ولی در نمونههای دیگر آثار محسوسی از خود به جا گذاشته است: مانند دورههایی در ایران و مصر.
بههمینترتیب، انتخابات ممکن است مقوّم نظام حاکم شود یا پایههای آن را سست کند. تجربهی کشورهای مختلف نشان میدهد که هرگز نمیتوان انتخابات و دیگر سازوکارهای مشارکت اجتماعی در حکومتهای غیردموکراتیک را جدا از زمینهی اجتماعی و سیاسی گستردهتر آنها بررسی کرد.
تفکیک در ناحیهی سیاه
توجه به کشورهای خاکستری که حکومتهای دوگانه آنها همزمان برخی از ویژگیهای حکومتهای دموکراتیک و اقتدارگرا را دارند، نباید موجب غفلت در توجه به ناحیهی سیاه یعنی حکومتهای کاملاً بسته شود. این بیتوجهی باعث شده تا نمونههای بسیار متفاوتی از حکومتهای بسته همچون چین، عربستان سعودی، کوبا، افغانستان، و لائوس در یک دستهبندی قرار گیرند.
این دستهبندی در واقع بر تمایز بین حکومتهای اقتدارگرای فردی و حکومتهای تمامیتخواه نیز چشم میپوشد، در حالی که حکومتهای تمامیتخواهی همچون کرهی شمالی، کوبا، و چین که بر بسیج تودهها حول ایدئولوژیهای خاص مبتنی هستند، ویژگیهایی دارند که باید آنها را در دستهبندی جداگانهای از مثلاً حکومتهای اقتدارگرای فردی تحلیل کرد.
تمایز دیگری که میتوان میان انواع حکومتهای اقتدارگرا قائل شد، تمایز میان حکومتهای ناتوان از اعمال نظم سیاسی مثل دولتهای شکستخوردهی سومالی، کنگو، و رواندا است با حکومتهایی مثل چین که نظمی فوقالعاده تحمیل میکنند.
در کشورهایی که حکومت اقتدارگرا توان بالایی برای اعمال حاکمیت دارند، زندگی شهروندان پیشبینیپذیر و با ثبات است، اما جایی که بینظمی، راهزنی، و آشوب دائمی حاکم است، مردم به هیچ وجه نمیتوانند برای آیندهی خود نقشه بریزند.
حکومتهای اقتدارگرا را «بسته» (closed) هم میخوانیم چون در آنها مسیر دسترسی به قدرت توسط گروه محدود حاکمان بسته شده است، اما در دولتهای شکستخورده اصلاً ساختار و بوروکراسی دولتی باقی نمانده تا واگذار شود.
اسنایدر در پایان خاطرنشان میکند که گرچه رقابت انتخاباتی یکی از ویژگیهای مهم نادموکراسیهای امروزین است، اما نباید در نقش آن اغراق کنیم، بلکه باید از این ویژگی نیز برای کسب درکی فراگیرتر از طیف گستردهی نظامهای سیاسی موجود استفاده کنیم و همین ویژگی را هم در چهارچوب مفهومیای قرار دهیم که از فرایند انتخابات فراتر میرود. چهارچوبی که این موضوع هم در آن لحاظ شود که در بسیاری از نادموکراسیها اصلاً انتخاباتی برگزار نمیکنند، و اینکه تأثیر رقابت انتخاباتی به عوامل غیرانتخاباتی بستگی دارد و دموکراسی هم چیزی فراتر از صرف انتخابات عادلانه است.