جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

میلان سوولیک:

بازی تاج و تخت دیکتاتور و حامیانش

مجسمه‌ی واژگون‌شده‌ی استالین در پارک موزئون در مسکو (Steve Raymer | National Geographic)

میلان سوولیک:

بازی تاج و تخت دیکتاتور و حامیانش

میلان سوولیک استاد علوم سیاسی در دانشگاه ییل آمریکا است. این گزارش مختصری است از منبع زیر:

Svolik, Milan W. “Power Sharing and Leadership Dynamics in Authoritarian Regimes.” American Journal of Political Science 53.2 (2009): 477-494.

مجسمه‌ی واژگون‌شده‌ی استالین در پارک موزئون در مسکو (Steve Raymer | National Geographic)

معمولاً وقتی صحبت از قدرت دیکتاتور به میان می‌آید، به مطلق‌بودنش اشاره می‌کنیم، اما آیا واقعاً دیکتاتورها همیشه به تنهایی همه‌ی قدرت را در دست دارند؟ 

میلان سوولیک استاد علوم سیاسی در دانشگاه ییل می‌گوید یکی از مهم‌ترین مسائل حکومت‌های اقتدارگرا، مسئله‌ی تقسیم قدرت بین دیکتاتور و افراد قدرتمند داخل حکومت است. سوولیک بررسی خود را روی موارد انتقال قدرت پس از کنار‌گذاشته‌شدن رهبران اقتدارگرا بین سال‌های ۱۹۴۵ تا ۲۰۰۲ انجام داده و برای توضیح این مناسبات قدرت الگویی بر اساس نظریه‌ی بازی‌ها ارائه کرده است. 

در بین نمونه‌هایی که سوولیک مطالعه کرده، نوع برکنار‌شدن ۳۰۳ رهبر اقتدارگرا با قطعیت مشخص است. از این بین، ۳۲ تن با خیزش مردمی از قدرت برکنار شده‌اند؛ ۳۰ نفر در برابر فشار عمومی برای برقراری دموکراسی داوطلبانه از قدرت کناره‌گیری کرده‌اند؛ و ۲۰ نفر هم ترور شده‌اند. اما بیش از دو‌سوم رهبران اقتدارگرای برکنار‌شده در این مدت، یعنی ۲۰۵ نفر از آنها به طرق مختلف توسط افرادی در داخل حکومت کنار گذاشته شده‌اند. 

این شواهد نشان‌دهنده‌ی اهمیت روابط قدرت و رقابت‌های درونی حلقه‌ی اطراف حاکم اقتدارگرا است. 

به‌ سوی یکه‌سالاری

به‌ زعم سوولیک، پژوهش‌های علوم سیاسی راجع به حکومت‌های اقتدارگرا عموماً به مطالعه‌ی نهادهای سیاسی در این نظام‌ها پرداخته‌اند؛ او در عوض روی تهدید کودتا به عنوان یکی از مهم‌ترین ابزارهای افراد قدرتمند داخل حکومت برای کنترل رفتار شخص دیکتاتور تمرکز کرده است. 

سوولیک می‌گوید با اینکه قدرت سیاسی در حکومت‌های دیکتاتوری ظاهراً از طریق نهادهای سیاسی اعمال می‌شود، اما پشتوانه‌ی این قدرت در واقع وجود تهدیدی معتبر به اعمال خشونت است.

تقسیم قدرت بین حاکم اقتدارگرا و ائتلاف حاکم، یعنی حامیان بانفوذ حکومت که در کنار حاکم قدرت لازم را برای حفظ حکومت فراهم می‌آورند، به این دلیل دچار تنش می‌شود که شخص حاکم قصد می‌کند از اختیارات اعضای این ائتلاف بکاهد و قدرت را بیش‌تر در دست خود متمرکز کند. 

در مقابل، اعضای ائتلاف حاکم تلاش می‌کنند با زنده‌نگه‌داشتن تهدید اقدام به کودتا در برابر این تمامیت‌خواهی بایستند. البته این روش همیشه کارساز نیست زیرا اعضای ائتلاف حاکم اطلاع کاملی از اقدامات و برنامه‌های آینده‌ی دیکتاتور ندارند. 

از این گذشته، کودتاها ممکن است شکست بخورند و هزینه‌های سنگینی برای کودتاگران داشته باشند. حتی در موقعیت‌هایی که احتمال موفقیت کودتا خیلی زیاد باشد، باز هم پیامدهای مهیب شکست کودتا می‌تواند بازدارنده باشد. سرنوشت کودتاگران ناکام در اکثر موارد مرگ بوده است. 

سوولیک بر اساس درجات مختلف توازن قدرت بین دیکتاتور و ائتلاف حاکم، حکومت‌های اقتدارگرا را بر اساس امکان تهدید به کودتا، به دو نوع تقسیم می‌کند.

در نوع اول، بین دیکتاتور و ائتلاف حاکم رقابت و کشمکش بر سر قدرت به‌ طور مستمر برقرار است و تهدید یا اقدام به کودتا به‌ طور متناوب اتفاق می افتد، اما در نوع دوم قدرت دیکتاتور تثبیت شده است و تهدید به کودتا اعتباری ندارد. 

در حکومت‌‌های اقتدارگرای نوع اول، توازن قوا با تقسیم قدرت نسبتاً متوازن بین دیکتاتور و ائتلاف حاکم برقرار شده است. در این حالت، گرچه ممکن است دیکتاتور قدرتمندترین عضو ائتلاف حاکم باشد، اما همواره در سایه‌ی تهدید کودتای اعضای ائتلاف زندگی می‌کند. 

در این وضعیت، نهادهای سیاسی همچون احزاب، مجالس و شوراها به مثابه‌ی تضمینی برای قراردادی ناگفته عمل می‌کنند که مطابق آن هیچ بخشی از طیف نخبگان قدرت نباید برای حذف بقیه و متمرکز‌کردن همه‌ی قدرت در دست خود بکوشند. 

اما اگر یکی از افراد یا گروه‌های حاکم بتواند به اندازه‌ای قدرت بگیرد که هیچ یک از دیگر اعضای ائتلاف تهدیدی علیه‌اش به حساب نیایند، در این صورت از نوع اول به نوع دوم حکومت اقتدارگرا گذر می‌کنیم.

حاکم اقتدارگرا معمولاً در ابتدا به عنوان یکی از اعضای ائتلاف حاکم که جایگاه کم‌وبیش برابری با دیگران دارد، رهبری را بر عهده می‌گیرد. او به مرور زمان تلاش می‌کند تا با تجمیع قدرت، جایگاه خود را ارتقاء دهد. در مقابل، اعضای دیگر ائتلاف حاکم می‌توانند با تهدید به کودتا در جهت محدود‌کردن دیکتاتور جدید تلاش کنند. 

اما اگر به دلیل پرهزینه‌بودن توسل به راهبرد کودتا از آن صرف‌ نظر کنند، ممکن است حاکم به اندازه‌ای قدرت انباشت کند که ائتلاف حاکم دیگر اساساً تهدیدی برایش محسوب نشود. این همان لحظه‌ای است که دیکتاتور اعضایی از ائتلاف حاکم را که دیگر به حمایتشان نیازی ندارد، از حلقه‌ی صاحبان قدرت حذف می‌کند. 

سوولیک می‌گوید در نمونه‌های مورد بررسی او، از میان رهبران اقتدارگرایی که کم‌تر از ده سال در قدرت بودند، ۱۶۲ مورد با کودتا برکنار شده‌اند اما از بین رهبرانی که بیش از ده سال در قدرت بودند تنها ۴۱ مورد با کودتا برکنار شده‌اند و ۴۵ نفر از آنان تا پایان عمر در قدرت بوده‌اند. 

این تصویر نشان‌دهنده‌ی سیر تثبیت قدرت رهبران اقتدارگرا از گروهه‌سالاری یا همان الیگارشی (oligarchy) به سوی خودکامگی و یکه‌سالاری (autocracy) است. 

پیشروی خزنده

در برخی موارد، تلاش یک عضو از ائتلاف حاکم برای کسب همه‌ی قدرت ممکن است از چشم همتایانش دور بماند. به عنوان مثال، پس از وخامت حال ولادیمیر لنین رهبر اتحاد جماهیر شوروی بین سال‌های ۱۹۲۲ تا ۱۹۲۴، ژوزف استالین تلاش کرد با کسب مناصب کلیدی برای خود و حامیان وفادارش، نفوذش را افزایش دهد، و موفق هم شد. این پیشروی خزنده برای کسب جایگاه رهبری از چشم بسیاری از افراد قدرتمند شوروی دور ماند. 

این فرآیند در واقع همان چیزی است که در گفتگوهای سیاسی اخیر ایران از آن به خالص‌سازی (Personalization-packing) یاد می شود: تلاش های رهبر اقتدارگرا برای جایگزین کردن نیروی انسانی شاغل در رده‌های مختلف نهادهای حکومتی با وفادارترین افراد. امری که کم و بیش در همه تاریخ دولت مدرن در ایران جریان داشته و در چند سال اخیر و بدنبال صدور بیانیه موسوم به گام دوم انقلاب اسلامی شدت بیشتری به خود گرفته است.

سوولیک می‌گوید اما در مواردی هم ائتلاف حاکم نسبت به تلاش دیکتاتور برای تقویت جایگاهش هوشیار می‌شود. به عنوان مثال، در جریان کشمکش‌های قدرت پس از مرگ استالین در سال ۱۹۵۳، لاورنتی بریا، مقام بلندپایهٔ امنیتی و نظامی زمان استالین، با ادغام وزارتخانه‌های امور داخله و امنیت، کنترل پلیس مخفی را در دست گرفت. او سپس افراد وفادار به خود را در پست‌های کلیدی منصوب کرد و تعداد زیادی از کارکنان قدیمی پلیس مخفی را از مسکو به شهرهای دیگر فرستاد. 

این بار ائتلاف حاکم نسبت به خطر انباشت قدرت فراوان در دستان یک نفر هوشیار شد و واکنشی جدی نشان داد، به شکلی که حتی متحد دیرینه‌ی بریا، یعنی گئورگی مالنکوف نیز به گروه مقابل (به سرکردگی نیکیتا خروشچف) در حزب پیوست. آنها در کنار مارشال گئورگی ژوکوف، فرمانده‌ی ارتش، کودتایی را علیه بریا سازماندهی کردند و چند ماه بعد بریا را بازداشت، محاکمه، و اعدام کردند. 

از آنجا که بخش بزرگی از سیاست در حکومت‌های دیکتاتوری غیررسمی و پنهانی می‌گذرد، اقدامات دیکتاتور برای تسلط کامل بر قدرت ممکن است در قالب تغییر ترکیب اعضای دستگاه اداری رخ دهد و نه تغییر ساختار آن. به عنوان مثال، یکی از گام‌های مهم صدام حسین در مسیر گسترش قدرتش، حذف تدریجی نفوذ حزب بعث عراق بر حکومت و انتصاب افرادی از طوایف تکریت، یعنی زادگاه خود صدام حسین، در موقعیت‌های کلیدی اداری بود. 

در سال‌های پایانی دهه‌ی ۱۹۷۰، نفوذ تکریتی‌ها در حکومت به حدی رسید که صدام حسین تلاش کرد با تغییر نام خانوادگی این افراد، نشانه‌های دال بر خاستگاه‌‌شان را محو کند. 

سوولیک می‌گوید از دیگر راه‌هایی که دیکتاتور برای تثبیت قدرت خود می‌پیماید این است که جایگاه حامیانی را که بیرون از ائتلاف حاکم قرار دارند، ارتقاء دهد. چنین تحولی در شبکه‌ی حامی‌پروری می‌تواند به کاهش درآمد یا نفوذ اعضای ائتلاف حاکم منجر شود. 

البته کماکان برجسته‌ترین مثال تثبیت قدرت دیکتاتور، همان مورد ژوزف استالین است. او که در دهه‌ی ۱۹۲۰ کارمند حزبی گمنامی بود، در دهه‌ی ۱۹۴۰ به رهبر اقتدارگرای شکست‌ناپذیری بدل شد. استالین در سال‌های پایانی دهه‌ی ۱۹۲۰ گروه‌های اصلی وابسته به تروتسکی، زینوویف، و بوخارین را که از رهبران نافذ حزبی بودند پاکسازی کرد و گام‌به‌گام به مقام دبیرکلی حزب نزدیک شد.

در سال ۱۹۲۴، لنین که در بستر بیماری بود هشدار داد که استالین بیش از حد قدرت گرفته است، حزب به هشدار او توجهی نکرد و استالین در جایگاه دبیرکل باقی ماند. ده سال بعد، استالین حزب کمونیست شوروی را از نهاد ایدئولوژیک روشنفکران و نخبگانی که هدفشان ترویج کمونیسم بود به حزبی در دستان میان‌مایگانی تبدیل کرد که ویژگی اصلی‌شان وفاداری شخصی به استالین بود.

استالین بیش از نیمی از نمایندگان و بیش از دو‌سوم اعضاء کمیته‌ی مرکزی منتخب کنگره‌ی حزبی سال ۱۹۳۴ را برکنار کرد. او همچنین حدود نیمی از افسران ارتش را پاکسازی کرد و بیش از آنچه بعداً در جنگ جهانی دوم کشته شدند، از میان فرماندهان ارتش اعدام کرد.

سوولیک می‌گوید وضعیت نهادهای اقتدارگرای موجود در جامعه مشخص می‌کند که حاکم اقتدارگرا برای تثبیت قدرت خود چه گام‌هایی باید بردارد. دیکتاتورهایی که از طریق انقلاب یا کودتا به قدرت می‌رسند و در این مسیر نهادهای سیاسی موجود را نابود می‌کنند، احتمالاً برای کسب قدرت بلامنازع با محدودیت‌های کم‌تری مواجه خواهند بود تا دیکتاتورهایی که ملزم هستند با شوراهای حکومتی مختلف مشورت کنند و از طریق رویه‌های تصمیم‌گیری تثبیت‌شده اعمال قدرت کنند.

تلخیص و گزارش از امیرحسین مهدوی

از همین مبحث

از بین ۳۰۳ رهبر اقتدارگرای برکنار‌شده در فاصله‌ی سال‌های ۱۹۴۵ تا ۲۰۰۲، ۳۲ تن با خیزش مردمی از قدرت برکنار شده‌اند؛ ۳۰ نفر در برابر فشار عمومی برای برقراری دموکراسی داوطلبانه از قدرت کناره‌گیری کرده‌اند؛ و ۲۰ نفر هم ترور شده‌اند. اما بیش از دو‌سوم رهبران اقتدارگرای برکنار‌شده در این مدت، یعنی ۲۰۵ نفر از آنها به طرق مختلف توسط افرادی در داخل حکومت کنار گذاشته شده‌اند.
می‌گوید وضعیت نهادهای اقتدارگرای موجود در جامعه مشخص می‌کند که حاکم اقتدارگرا برای تثبیت قدرت خود چه گام‌هایی باید بردارد. دیکتاتورهایی که از طریق انقلاب یا کودتا به قدرت می‌رسند و نهادهای سیاسی موجود را نابود می‌کنند، احتمالاً در مسیر کسب قدرت بلامنازع با محدودیت‌های کم‌تری مواجه خواهند بود تا دیکتاتورهایی که ملزم هستند با شوراهای حکومتی مختلف مشورت کنند و از مسیر رویه‌های تصمیم‌گیری تثبیت‌شده اعمال قدرت کنند.