روزگارانی از سیبری تا سریلانکا، از لندن تا پکن، میشد ردونشان زبان فارسی را بهوضوح پی گرفت. راز این گستردگی چه بود؟ و بعد چه بر سرش آمد و چرا افول کرد؟
نایل گرین، استاد تاریخ دانشگاه کالیفرنیا در لس آنجلس، نشان میدهد این زبان کلیدی در تبادلات جهانیِ تاریخ بشری چه نقش تعیینکنندهای داشته است. او با تکیه بر یافتههایش دلایل بسط و قبض زبان فارسی را از طریق دنبالکردن کارکردها، گروههای حامل و نیز ویژگیهای اجتماعی کاربران زبان فارسی شرح داده است.
زبان میانجی، نقطهی اتصال تنوع
گسترهی زبان فارسی به عنوان زبان فراگیرِ میانجی (Lingua Franca) در فاصلهی قرنهای شانزدهم تا هجدهم به اوج رسیده بود. اما آن زبان شاعرانِ دربارِ بخارا، آن زبان دانش که در مکاتبات و متون رسمی از سوی حاکمان سرزمینهای چندقومیتی و چنددینی به عنوان نقطهی اتصال و پیوند انتخاب شده بود، به یکباره همچون شعلهای بیفروغ شد.
از اوایل قرن نوزدهم با ازراهرسیدن زبانهای امپریالیستی و تأکید و حمایت از زبانهای محلی این قدرت تضعیف شد. زبانی که تا حدود سال ۱۹۰۰ بخش عمدهای از اوراسیا را به هم پیوند میداد، رفتهرفته فقط به جغرافیای ایران و نواحی مجاورش، افغانستان و آسیای مرکزی، محدود شد.
فارسی چطور توانست به موقعیت یک زبانِ فراگیرِ میانجی دست یابد، موقعیتی که امروز از آن انگلیسی شده است؟ فرضیههای مختلفی مطرح شده است: به باور گروهی از محققان، بخش اعظمی از این گستردگی ناشی از حمایت حکومتها و درباریان در نواحی مورد بحث بوده است. گروهی رونق فارسی را به خاطر پیوندش با اسلام میدانند، چون مردمان بسیاری از منطقههای فارسیزبان مسلمان بودند. در آنسو گروهی ظرفیتهای زبان فارسی بهویژه در تولید دانش و خلق ادب و هنر را از عمده دلایل فراگیریاش دانستهاند.
گرین چنین فرضیههایی را ناکافی میداند، او نشان میدهد که فارسی با فرهنگها و مذاهبی خارج از چهارچوب جهان اسلام در ارتباط بوده و برای همین نمیتوان رونق فارسی را صرفاً به بافت اسلامی این جغرافیا نسبت داد. فارسی همچنین در بسیاری از محیطهای خارج از دربار و دیوان کاربرد داشت، از جمله در خانقاهها، تعاملات خصوصی، و جلوههای فرهنگ روزمرهی عمومی نظیر دعاها و طلسمها. گرین معتقد است نمیشود حمایت و زور دولتی را تنها عامل گستردگی این زبان دانست. او همچنین اشاره میکند که علاوه بر جنبهی زیباییشناختی زبان فارسی، که در ادبیات و مخصوصاً شعر تجلی یافته است، این زبان جنبهی ابزاری و کاربردی در تعاملات اجتماعی هم داشته است.
نایل گرین با تمرکز بر پنج قرن طلایی زبان فارسی (از قرن پانزدهم تا نوزدهم میلادی) تلاش کرده است از چنین دیدگاههایی فاصله بگیرد و حتی بیرون از چهارچوب رقابت فرهنگی سالهای اخیر هند و ایران، برای تصاحب میراث جهان فارسیزبان، به بررسی این موضوع بپردازد.
از نظر گرین، تصوری که مرزهای ایرانِ امروز را «خانهی ازلی و طبیعی» فرهنگ ادبی فارسی میداند درست نیست و افسانهای است که ملیگرایی مدرن به آن دامن زده است. جغرافیای فارسی مدام در حال تغییر بود و بیش از اینکه بر پایهی مفهوم مدرن وطن باشد، حول و حوش شبکهای پراکنده در مناطق مختلف و اغلب متشکل از نهادهای شهری شکل گرفت.
به باور او، یکی از دلالتهای فراگیربودن فارسی این است که از معدود زبانهایی بوده که توانسته مسلمانان، یهودیان، مسیحیان، هندوها و سیکها، و حتی کنفوسیوسیها را زیر یک چتر گفتوگو گردهم بیاورد، پس در این مسیر باید بررسی تاریخ زبان فارسی را بیرون از چهارچوب میراث اختصاصی یک قوم بررسی کرد.
او معتقد است جدای از شکوفایی زبان فارسی در شعر و ادب، این زبان کاربردهای اجتماعی و جنبههای ابزاری نیز داشت و در معاملات و اسناد تجاری هم نقش اساسی ایفا میکرد، پس بدون نگاهکردن از چنین منشور چندوجهی نمیتوان دلایل تأثیرگذاری و گسترش آن را بررسی کرد.
«جهان فارسیزبان» دیگر چیست؟
مارشال هاجسن، پژوهشگر برجستهی تاریخ و تمدن اسلامی (۱۹۶۸ – ۱۹۲۲)، واضع اصطلاح «جهان فارسیزبان» (Persianate World) است. هاجسن فارسیزبانی را فقط به جغرافیای «جهان اسلامی شرقی» محدود میدانست و معتقد بود رشد فارسی تنها در بافتار اسلامی امکان داشت. از نظر هاجسن، برآمدن زبان فارسی صرفاً به دلیل تأثیرات ادبی آن نبود، بلکه فارسی حامل ارزشهای فرهنگی جدیدی در مرزهای جهان اسلام بود.
برت فراگنر، ایرانشناس اتریشی، در تکمیل و اصلاح ایدهی هاجسن، اصطلاح جدیدی با عنوان «فارسیدانی» (Persophonia) ساخت، زبانی که افراد میدانستند تا به وقت نیاز برای تکلم از آن استفاده کنند. فراگنر در تعریف این وضعیت میان فارسی به عنوان «زبان مادری» و فارسی به عنوان «زبان دوم» یا «زبان رسمی» تفاوت اساسی قائل شده است. فراگنر معتقد است فارسی زبانِ مادری همهی ساکنان «جهان فارسی زبان» نبوده است بلکه به عنوان زبان میانجی برای مراوده و محاوره، ثبت دستاوردهای انسانی و مکاتبات اداری کارکرد داشت، در عین حال و مانند هر زبان میانجی دیگری، عمق نفوذش کم بود. برای مثال شما در این برههی زمانی برای نامهنگاری با دانشمندی ساکن سرزمینی دوردست به زبان فارسی مکاتبه میکردید، اما برای ارتباط با کفاشی که در همسایگیتان ساکن بود، این زبان کارکردی نداشت. البته فراگنر منطقهی وسیع «فارسیدانی» را از مرزهای «جهان اسلامی شرقی» هاجسون بهمراتب فراتر میداند.
نایل گرین وسعت، تنوع و در عین حال انعطاف بیشتری را در تعریف «جهان فارسیزبان» در نظر میگیرد. او با استناد به شواهد متعدد تاریخی نشان میدهد جغرافیای فارسیزبانی بسیار فراتر از جهان اسلام بوده و از چین تا بریتانیا را در بر میگرفته است.
او برخلاف نظریهی هاجسون، استدلال میکند هرچند هژمونی مذهبی اسلام به برآمدن فارسی کمک کرده است، اما هژمونی اسلام بهتنهایی نمیتواند دلیل رشد و رونق «جهان فارسیزبان» را توضیح دهد، چرا که این جغرافیا اتفاقاً تکثر مذهبی چشمگیری داشته است.
گرین تأکید میکند فارسی ارتباط گفتاری، نگارشی و ادبی با فرهنگها و زبانهای خارج از جهان اسلام داشته است و تقلیل آن به مرزهای مذهبی اسلامی به معنای نادیدهگرفتن پرسشهای مهم در مورد برخوردها و مبادلات فرهنگی است.
او به عنوان مثال از استفانو پلو، استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه کافوسکاری ونیز، یاد میکند که در کتاب «طوطیان هند» آثار فارسی پانزده نویسندهی هندوی همعصرِ پادشاهی گورکانیان را مستند کرده است. گرین همزمان با این ارجاع، هشدار میدهد نباید با چنین نمونههایی به این نتیجه برسیم که تعامل ادبی به زبان فارسی در همهجا لزوماً به توازن یا سازگاری سیاسی و اجتماعی انجامیده است.
گرین همچنین به رویکرد برت فراگنر، که قائل به وجود پدیدهی «فارسیدانی» (Persophonia) در مناطقی بود که از فارسی به عنوان زبان میانجی تکلم استفاده میکردند، نقد دارد و شواهد متعددی نشان میدهد که جنبههای نوشتاری فارسی و یا «فارسینگاری» (Persography) نیز اهمیت فراوانی داشته است. برای همین گرین معتقد است که افراد برای استفادهی کافی از فارسی نوشتاری (Persography) لزومی نداشته که توانایی صحبتکردن به فارسی را هم داشته باشند. بخش مهمی از پیشرفت فارسی از راه سفر متنها، تذکرهنویسی، و نامهنگاری اتفاق افتاده است. در واقع، این مبادلات نوشتاری بود که باعث تثبیت و دوام فارسی در آسیا و اروپا شد.
به باور نایل گرین، بخش اعظمی از توفیق زبان فارسی ناشی از نوعی عمل اجتماعی (Social Practice) و فناوری فرهنگی (Cultural Technology) است که در شکلها و قالبهای باثبات نوشتاری تبلور یافته بودند. در عین حال، او تأکید میکند فارسی نوشتاری، فرهنگ خاص خودش را داشته و تنها گروههای خاص و حرفهای به آن مسلط بودند.
گرین مینویسد «فارسیزبانی» مدن ظرش، مجموعهای از مهارتها و شیوههای خاص گروههای کوچک و غالباً حرفهای است که لزوماً به دلیل زبان یا فرهنگ مشترک با هم در پیوند نبودهاند، بلکه متون مکتوبی همچون متنهای دیوان و دربار، اشعار، اوراد و ادعیه و ذکرها یا حتی نامههای خصوصی آنها را در پیوند با هم قرار میداد.
ظهور «فارسی نو»
«فارسی نو» با تکیه بر الفبای عربی در یکی از مهمترین چهارراههای خشکی اوراسیا، از جایی در کرانهی شرقی رشتهکوههای زاگرس تا دل حجرههای تُجار چینی در غربیترین مرز امپراتوری تانگ، ظهور کرد. دو قرن پس از فروپاشی سلسلهی ساسانیان و فتوحات امویان (از ۶۳۲ تا ۶۵۱ میلادی)، سلطهی زبان عربی در قلمروهایی همچون ایران، ازبکستان، تاجیکستان و بخشهایی از پاکستان (یعنی هرات، کوشانشهر و سغد) امروز جا گیر شد و به دستگاه حکومتی هم تسری پیدا کرد. پس از ورود لشگر اعراب و رسیدنشان به خراسان، آنها تعداد زیادی ایرانی نومسلمان را به خدمت گرفتند و حضور این سربازان اسلام دریزبان خودبهخود سبب گسترش زبان دری شد.
برخی از اشراف و زمینداران به حمایت از شاعران و خنیاگرانی پرداختند که به گونههای مختلفی از فارسی تکلم میکردند و بهتدریج، تحت تأثیر فرهنگ دربار امویان و عباسیان، از قالبها، اوزان و واژههای جدیدی در شعرهایشان بهره میبردند. شاهزادگان فراریِ ساسانی به خراسان نیز نقش پررنگی در توانمندسازی گویش دری و حفظش داشتند و سبب گسترش این گویش در خراسان و فَرارود (ماوراءالنهر) شدند. بهاینترتیب، از اواسط قرن نهم میلادی، آنچه از میان سه نسخهی فارسی باقی ماند، دری بود. این همان زبان نوشتاری نوظهوری بود که دبیره یا همان خط عربی را پذیرفت و به «فارسی نو» شهره شد.
نایل گرین همچون بسیاری از پژوهشگران تأیید میکند پیش از پیدایش فارسی نوشتاریِ با تکیه بر دبیرهی عربی، گویش دری و حتی سایر گویشهای فارسی به خطهای دیگری، حتی با تکیه بر حروفنگاری چینی، نوشته میشد. یهودیان نوشتههای مکتوب فارسیشان را با حروفنگاری عبری انجام میدادند و بر این شکل از نوشتار نام «فارسیهود» را گذاشته بودند. شاهد این امر کتیبههایی به جا مانده در دل کوهستانهای شرق هرات است. کتیبهی تنگ آزوی با دبیرهی عبری را یکی از کهنترین متنهای باقیمانده به «فارسی نو» میدانند.
این کثرت قومیتها و اجتماعات استفادهکننده از فارسی، این تکثر املایی و دبیرهها سبب میشد فارسی خاستگاهی چندقومیتی و چندفرهنگی به دست بیاورد. گرچه که ورود فارسی به سرزمینهای جدید به این شکل لزوماً به این معنا نیست که فارسی جایگزین زبانهای دیگر، اعم از نوشتاری یا گفتاری شده باشد، بلکه فقط کاربران مختلف را به هم مرتبط کرده است.
روزگار بالندگی: از دربار تا خانقاه و مدرسه
در قرن نهم میلادی، با رویکارآمدن سامانیان و صفاریان، در مقام فرمانداران مرزهای شرقی، اعتلای زبان فارسی با حمایتهای این گروه وارد مرحلهی مهم جدیدی شد.
دربار سامانی از شاعران حمایت میکرد و برجستهترین شاعر آن دوران، رودکی، عصر جدیدی برای ادبیات فارسی رقم زد. سامانیان علاوه بر شعر، از نثر فارسی نیز حمایت کردند.
به باور گرین، رویداد مهم و تأثیرگذاری که در دورهی سامانیان بر جایگاه و موقعیت زبان فارسی تأثیر گذاشت، ظهور مقام یا نهاد «وزارت» بود. منابع مقام «وزارت» و دربار جریان تثبیت و گسترش فارسی جدید را شتاب بخشید. دربارهای محلی از پژوهشهای تاریخی حمایت مالی میکردند، برای مثال ابومنصور، والی سامانی نیشابور، از ترجمهی خداینامکها از زبان پهلوی به فارسی نو حمایت کرد. همچنین ترجمهی آثار تاریخی مانند تاریخ طبری از عربی به فارسی در دستور کار قرار گرفت. این حمایتها سبب توانمندی زبان فارسی شده بود. به سبب این حمایتها تا اواخر قرن دهم رقابتی پیچیده و طولانی میان مروجان زبان فارسی و عربی وجود داشت و فارسی دست کم در امور داخلی به عنوان زبان اول دیوانسالاری رواج پیدا کرد.
گرین معتقد است انتخاب فارسی به عنوان زبان وزارت، تأثیر شگرفی بر گستردگی جغرافیایی و اجتماعی «فارسینگاری» داشت و سلسلههای رویکارآمدهی بعدی نیز روش سامانیان را در حمایت از زبان فارسی ادامه دادند. گرچه بهرغم گسترش نثر فارسی در روزگار سامانیان، عربی همچنان زبان غالب علوم و برخی هنرها باقی ماند.
پس از سقوط سامانیان و در قرن یازدهم، فارسی نو به جایگاهی رسیده بود که توانست هم از منظر ادبیات و هم حضور در بروکراسی از زبان عربی پیشی بگیرد. اینبار پشتیبانان زبان فارسی نه ایرانیان که تُرکها بودند.
این حمایتها ابعاد گستردهای داشت، چنانکه حتی در دیوانهای کوچک دهقانی و در میان طبقهی اشراف نیز این حمایتها به عنوان گونهای از مسئولیت اجتماعی جا افتاد و حاصلش ظهور و رواج سنت شعر بداهه و شفاهی بود. اندک ابیات باقیمانده از حنظله بادغیسی و محمود وراق محصول همین دوران است.
در دورهی غزنویان و سلجوقیان نقش طبقهی منشی یا همان وزیر به عنوان محورِ اصلی دیوانسالاری و نقشی که در تعلیم حاکمان و شاهزادگان داشت، بیشازپیش اهمیت یافت. در همین دوران فرهنگ «اسلامی-ترکی-فارسی» فراگیر شد. علاقه و پشتیبانی حاکمان غزنوی از نظم و نثر فارسی بدل به الگویی معتبر در میان سلسلههای بعدی و حاکمانش شد. این تحول را میتوان ماندگارترین پیامد فرهنگی برخورد «ترک و ایرانی» تعبیر کرد.
گرین از این دوره به عنوان آغاز تاریخنویسی به زبان فارسی یاد میکند. ابوالفضل بیهقی تاریخ غزنویان را به عنوان یکی از مهمترین میراث تاریخنگاری در این دوره تألیف کرد. سپس در زمان سلجوقیان، آثاری که آیین فرمانروایی و مملکتداری را به شاهزادگان تعلیم میداد به فارسی نوشته شد؛ مهمترینش یعنی «سیاست نامه» را خواجه نظام الملک، وزیر قدرتمند سلجوقیان، نوشت.
در دورهی سُلطهی ترکها دو نهاد جدید یعنی مدرسه و خانقاه نیز به جمع نهادهای مروج زبان فارسی اضافه شدند. این دو نهاد نقش مهمی را در عمومیکردن آثار مکتوبِ پژوهشگران فارسی نو و تولید آثار جدید و تبدیل زبان فارسی به زبان آموزش، ایفا کردند. جزوههای آموزشی دبیری و نیز آثار دراویش و خانقاهها به فارسی نوشته میشد و در گسترهی وسیعی از متصرفات غزنویان و سلجوقیان، از امیرنشین دهلی و دکن گرفته تا آناتولی، پخش و منتشر شد.
بهاینترتیب، نسلهای جدیدی از تولیدکنندگان و خوانندگان فارسی نوشتاری از راه رسیدند. این چرخش نوشتاری نسخهی نسبتاً استانداردی از فارسی ساخت که گسترهی جغرافیایی آن از هند در جنوب و بالکان در غرب و از شرق تا حوضهی آبریز تاریم در غرب چین میرسید.
گسترش در مسیر سفر کاغذ
نایل گرین مینویسد مسئلهی سهولت دسترسی به کاغذ را هم نباید در این گسترش نادیده گرفت. دسترسی فزاینده به کاغذ که از چین راهی سمرقند و بعد خراسان و ارمنستان و بنگال و .. میشد، تهیه و انتشار متنهای فارسی را سریعتر و وسیعتر کرده بود. گرین برای این مسئله از خود کلمهی «کاغذ» شاهد میآورد که در فارسی جاا فتاده، کلمهای سغدی که احتمالاً وامواژهای چینی است؛ کلمهی کاغذ به بسیاری از زبانهای دیگر شبهقارهی هند، همچنین عربی و ترکی راه یافت و امپراتوری عثمانی آن را به سراسر بالکان برد.
گرین مینویسد این ابزارهای متنیِ انتقال فرهنگی به طبیعیشدن کاربرد و کاربران زبان فارسی در جغرافیاهای جدید کمک کرد.
به قول گرین، «این تجلی همزمان ذهنی و مادی و همزمان در متن و در سرزمین بود که» فارسی نوشتاری (Persography) را به چیزی فراتر از یک آرمانشهر شرقی بدل کرد. به گواه شاعران و عارفان و قومهای مهاجر در قرون میانه، همین زبان فارسی بود که تمام این جغرافیا را برای آنها در رفتوآمدها و سفرها قابل درک میکرد.
در روزگار حکمرانی ترکها، «فارسی نو» کارکردش را به مثابهی زبان نوشتاری میانجی در سراسر منطقه آغاز کرد. این فرهنگ برخاسته از زبان فارسی-اسلامی-ترکی هرچند که هژمونی بسیار قوی داشت، اما طبق یافتههای گرین باعث نشد نوشتارهای فارسیهود یا هندو-فارسی در تعاملات اجتماعی و سیاسی یکسره از میان بروند. در واقع جغرافیای جدید در حال گسترش، فضاهای چندزبانهای از نظر گفتاری و نوشتاری بود و فارسی فقط لایهای دیگری به آن اضافه میکرد.
حملهی مغولها در قرن سیزدهم به ایران شهرهای کانونی زبان فارسی، همچون بلخ و مرو و نیشابور، را یکسره ویران کرد؛ حملهای که مأمن اصلی زبان فارسی یعنی کتابخانهها و مدارس طی آن از بین رفت. با این حال، لشگرکشی مغولها از ایران به آنسوی مرزهای شرقی خودبهخود فضاهای جدید دیپلماتیک، تجاری و فکرورزی را به جغرافیای فارسیزبانی افزود.
در روزگار صلح مغولی، به جز آثار مکتوبی که به شکل کتاب و طراحیهای زیبا تولید شدند، دبیران ایرانی فعالیتهای دیوانسالارانهشان را در اقصی نقاط فتوحات مغولان گسترش دادند. رشیدالدین فضل الله همدانی اثر مهم تاریخیاش را با نام «جامع التواریخ » یا همان «تاریخ رشیدی» به دستور غازانخان تألیف کرد.
گرین مینویسد صوفیان فعالیتهای خود را در سراسر قلمروی مغولان گسترش دادند و متون فارسی را با خود به آنجاها بردند. سلسله های مینگ (۱۳۶۸ تا ۱۶۴۴ میلادی) و چینگ (۱۶۴۴ تا ۱۹۱۲ میلادی) بخشی از امور دیپلماتیکشان را به فارسی انجام میدادند و فارسی در کنار چینی و تامیل در تجارت دریایی کاربرد داشت.
روزگار اوج و دیوانهای فارسی
در قرن پانزدهم میلادی و با برآمدن صفویه در ایران، گورکانیان در هند و عثمانیان در آناتولی، فارسی فرصتهای جدیدی برای گسترش پیدا کرد. رفتوآمد شاعران، هنرمندان، صوفیان و دبیران در گسترهی جغرافیایی این امپراتوریها، دورهی اوج زبان فارسی را رقم زد. در امپراتوری عثمانی، زبان فارسی به عنوان زبان اول دیوانسالاری تا بالکان هم نفوذ کرده بود.
به نوشتهی گرین، بزرگترین پیشرفت زبان فارسی در قرن ۱۶ و ۱۷ میلادی در هند مرهون گورکانیان است ، آنها در واقع مغولهای فارسیزبانشده، بودند. وقتی همایون از تبعید در ایران، دوباره به هند بازگشت، جمعی از هنرمندان، دبیران و نویسندگان ایرانی او را همراهی کردند. گورکانیان با اینکه زبان ترکی جغتاییشان را حفظ کرده بودند، زبان فارسی را به عنوان زبان دیوان و دربار برگزیدند. به باور گرین، فارسیدانی به معنای فرصت شغلی نه تنها در دربار گورکانی بود، که در دیوانهای محلی هم امتیاز محسوب میشد و همین بهدستآوردن شغل با دانستن فارسی سبب شد هندیها به فراگیری فارسی ترغیب شوند. در دورهی اکبر، پرنفوذترین پادشاه گورکانی، زبان فارسی به سطوح محلیتر دیوانسالاری هم نفوذ کرد و جای زبانهای محلی را گرفت. یافتههای گرین نشان میدهد حتی منازعات مذهبی، از جمله نزاع میان سیکها و گورکانیان، هم سبب رویگرداندن سیکها از فراگیری و استفاده از این زبان میانجی نشد. بهاینترتیب، سیکها نیز در توسعهی زبان فارسی مشارکت داشتند.
یکی از چهرههای برجستهی فارسینویسِ سیک، گوبیند سینگ بود که به سفارش اورنگ زیب، پادشاه مغول مشهورترین اثرش ظفرنامه را سرود.
نایل گرین معتقد است گورکانیان حتی مرزهای اجتماعی را هم به مدد زبان فارسی توسعه دادند؛ مهمترین این مرزها، مرز جنسیت بود که شکسته شد. زنان دربار فارسی آموختند و متنهایی نوشتند، از جملهی این زنها میتوان به گلبدن بانو تاریخنگار فارسی اشاره کرد. گلبدن بانو خواهر همایون و دختر بابر مؤسس سلسلهی گورکانیان بود. در این مرحله، اثرگذاری از دایرهی بروکراسی فراتر میرفت، فارسی اهمیت داشت چون حتی زنان اندرونی را نیز درگیر کرده بود.
روزگار افول زبان فارسی و امپراتوریهای جدید
قرن نوزدهم میلادی آغاز افول جهان فارسی بود. با محو و بیاثرشدن عواملی که فارسی را به آن اوج رسانده بود، فارسی هم رفتهرفته دایرهی نفوذش کم شد. ناقلان و حامیان سنتی این زبان میانجی قدرتشان را از دست دادند، امپراتوری عثمانی که برای قرنها زبان دیوانسالاریاش فارسی بود در قرن نوزدهم به زبان ترکی روی آورد. روسیه آسیای مرکزی را به تصرف خودش درآورد و حتی در حد قاجار چند شهر کانونی فارسیزبان را از ایران جدا کرد. در هند، امپراتوری گورکانی سقوط کرد و بعدها با رویکارآمدن کمپانی هند شرقی و استعمار بریتانیا فارسی هم به عنوان زبانی بیگانه پس زده شد.
با اینهمه، تا مدتها در سرزمینهای جداشدهی آسیای مرکزی به دست روسیه و هندوستان تحت سیطرهی بریتانیا فارسی کموبیش به عنوان زبان اول منطقه جایگاهش را حفظ کرد. کمپانی هند شرقی تا مدتی پس از رویکارآمدن با فارسی به عنوان زبان دیوانسالاری هند سر سازش داشت و حتی با تأسیس کالجی برای دبیران بریتانیایی ساکن هند سبب شد دایرهی نفوذ زبان فارسی تا خود بریتانیا هم نفوذ کند.کارمندان بریتانیایی کمپانی هند شرقی فارسی را فرا گرفتند، به این زبان شعر سرودند و حتی در لندن سکههای یادبود با خط فارسی ضرب شد.
با این حال، در بلندمدت، آنچه روی سرنوشت زبان فارسی نوشتاری تأثیر میگذاشت، چاپ بود و نه ضرابخانه. صنعت چاپ و انتشار حالا دیگر سیاستها و مرزهای امپراتوریهای جدید را دنبال میکرد که در آسیای مرکزی و جنوب آسیا به دنبال احاطهی ایران و افغانستان بود.
سیاستهای امپراتوری روسیه و جانشینش، اتحاد جماهیر شوروی، در آسیای مرکزی مبنی بر تقویت زبانهای محلی بر موقعیت زبان فارسی تأثیر گذاشت. شوروی زبان اُزبکی را در دو شهر کانونی زبان فارسی، سمرقند و بخارا، تقویت کرد و از طرف دیگر به تاجیکها فشار آورد تا فارسی را با الفبای سیریلیک یا همان خط روسی بنویسند. حکومتهای کوچک ِمسلمان در اوراسیا حالا دیگر در محدودهی قلمروی روسیه قرار گرفته بودند و زبان محلیشان را به عنوان زبان ملی برگزیدند و زبان امپراتوری جدید، روسی، را به عنوان زبان میانجی جایگزین فارسی کردند.
با ظهور ایدئولوژی ناسیونالیسم و پررنگشدن مرزهای بین دولت-ملتها، تقویت زبانهای محلی در دستور کار حکومتها قرار گرفت و از سوی دیگر ارتباط و تحرک مردم در دو سوی مرزها محدود شد. برای مثال، سفر صوفیها و دراویش که از مهمترین ناقلان و عاملان انتشار فارسی بودند، در بین مرزهای فعلی دشوار شد.
گرین چنین نتیجهگیری میکند که همهی این عوامل سبب شد که فارسی به ایران و افغانستان محدود شود. این قلمروهای محدودشده حالا دیگر بطن اقتصاد، فرهنگ، و سیاست جهانی هم نبود، برعکس در منطقهی پیرامونی جهانی قرار داشت که مرکز ثقلش به اروپا منتقل شده بود. فارسی دیگر حتی زبان تقلید هم نبود، زبان محصولات فرهنگی غربی مانند «رمان» جای جذابیت ادبی فارسی را گرفت. بهاینترتیب، در اول قرن بیستم «جهان فارسیزبان» دیگر وجود نداشت.
گرین تصریح میکند که برای بررسی و فهم درست پدیدهی جهان فارسیزبان در متن تاریخ جهان باید زبان فارسی را ملیزدایی کرد و آن را از قید اینکه زبان مردمی خاص، قومی خاص، و مکانی خاص باشد، رها کرد. جهان فارسیزبانی که گرین به تصویر میکشد به مثابهی یک حوزهی ارتباط اجتماعی-زبانی است که نشاندهندهی تنوع فرهنگی و تکثر مذهبی مردمان در قلمروی وسیعی از آسیا و اروپا بوده که با این زبان با هم مراوده میکردهاند.