جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

آنِتا پاولنکو:

مسئله‌ زبان پس از فروپاشی شوروی

یک مقام محلی دولت شوروی در حال خواندن بیانیه برای روستاییان قرقیزستان، سال ۱۹۴۱

آنِتا پاولنکو:

مسئله‌ زبان پس از فروپاشی شوروی

– مقاله ۱۲
آنِتا پاولنکو استاد زبان‌شناسی و تاریخ چند‌زبانی در دانشگاه یورک است. این گزارش مختصری است از منبع زیر:

Pavlenko, Atena. “Multilingualism in Post-Soviet Countries: Language Revival, Language Removal, and Sociolinguistic Theory”, The International Journal of Bilingual Education and Bilingualism, Vol. 11, Nos. 3-4 (2008): 275-314.

یک مقام محلی دولت شوروی در حال خواندن بیانیه برای روستاییان قرقیزستان، سال ۱۹۴۱

با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در ۱۹۹۱، چهارده کشور جدید در نقشه‌ی جهان پدیدار شدند که هر کدام، غیر از زبان روسی که زبان ارتباط بین‌قومی در شوروی بود، حداقل یک زبان محلی برای خود داشتند. طبیعی بود که با هدف تقویت دولت‌-ملت‌های جدیدشان به تقویت زبان ملی و بیرون‌آوردن آن از زیر سیطره‌ی زبان روسی روی آورند. تجربه‌ی این کشورها، ضمن داشتن شباهت‌هایی کلی، در هر مورد به سبب تأثیر عوامل مختلف به نتایج و تصویرهای منحصربه‌فردی انجامید.

 آنِتا پاولِنکو، استاد زبان‌شناسی دانشگاه یورک، ضمن اشاره به اینکه سیاست‌های زبانیِ این کشورها، به‌رغم جالب و منحصربه‌فرد‌بودن، تاکنون توجه چندانی را در میان متخصصان دوزبانگی و سیاست‌گذاری زبانی برنیانگیخته است، ابتدا تاریخچه‌ی مختصری از سیاست‌های زبانی در امپراتوری روسیه و اتحاد جماهیر شوروی ارائه می‌دهد و سپس تجربه‌های زبانیِ چهارده کشوری را که پس از فروپاشی شوروی به استقلال رسیدند بررسی می‌کند.

سیاست‌های زبانی در امپراتوری روسیه و اتحاد شوروی

در امپراتوری روسیه، به‌رغم آنکه اقوام و زبان‌های مختلفی را در بر می‌گرفت، تا قرن هجدهم سیاست‌گذاری زبانی مشخصی وجود نداشت. در این امپراتوری، اصراری بر «روسی‌سازی» (Russification) اقوام دیگر نبود و دستگاه اداریِ روس‌زبان برای برقراری ارتباط با جمعیت محلی از مترجم استفاده می‌کرد. پطر کبیر اولین کسی بود که سیاست‌های زبانی منسجمی را با توجه به اقلیت‌های قومی و زبانی پایه‌گذاری کرد و برای مثال، زبان آلمانی را در سرزمین‌های حوزه‌ی دریای بالتیک، سوئدی را در فنلاند و لهستانی را در لهستان در جایگاه زبان رسمی حفظ کرد (فنلاند و لهستان در آن زمان جزئی از امپراتوری روسیه بودند).

از اواسط سده‌ی نوزدهم، تلاش‌هایی برای ترویج زبان روسی در سرزمین‌هایی که به زبانی غیر از روسی صحبت می‌کردند انجام شد. هرچند، همان‌گونه که پاولنکو با استناد به پژوهش‌های دیگران نشان می‌دهد، این تلاش‌ها یکدست نبود و بیش‌تر قوم‌هایی مانند لهستانی‌ها، اوکراینی‌ها، بلاروس‌ها و… را هدف می‌گرفت که احتمال شورش‌های ملی در میانشان بیش‌تر بود و مثلاً در آسیای میانه، کاربرد زبان روسی به‌ندرت از دستگاه‌های اداری و حاکمیتی فراتر می‌رفت.

سیاست ترویج زبان روسی نیز عمدتاً از طریق مدارس و دانشگاه‌ها و نیز مطبوعات روسی‌زبان اعمال می‌شد و بر اکثریتِ بی‌سواد جامعه در بسیاری از سرزمین‌ها تأثیری نداشت. پس از انقلاب نافرجام ۱۹۰۵ در روسیه نیز به زبان‌های محلی آزادی بیش‌تری داده شد تا در مدارس و مطبوعات نقش پررنگ‌تری بازی کنند.

پس از انقلاب ۱۹۱۷، هدف حکمرانان بلشویک آن بود که ایده‌هایشان را به سریع‌ترین و قابل‌فهم‌ترین شکل به توده‌های گسترده‌ی مردم منتقل کنند و از این رو، در دهه‌ی ۱۹۲۰ به زبان‌های محلی پروبال فراوان دادند: دادگاه‌ها و نهادهای دولتی و مدارس به زبان‌های محلی کار می‌کردند، آثار ادبی جهان به این زبان‌ها ترجمه می‌شد، برای زبان‌هایی که نوشتار نداشتند خط ابداع شد و…

اما در دهه‌ی ۱۹۳۰، از یک سو به سبب دشواری فراوانِ اداره‌ی کشور به ۱۹۲ زبان مختلف و از سوی دیگر به سبب قوت‌گرفتن گرایش‌های ملی‌گرایانه در مناطقی مانند اوکراین و بلاروس که باب طبع حکومت مرکزی نبود، سیاست روسی‌سازی در سراسر خاک شوروی آغاز شد: شمار مطبوعات غیر‌روسی به‌شدت کاهش یافت، تدریس زبان روسی در مدارس اجباری شد و همه‌ی زبان‌هایی که خط لاتین یا خط فارسی داشتند ناگزیر خطشان را به سیریلیک تغییر دادند. البته این سیاست به نابودی زبان‌های محلی نیانجامید و در عمل، محصول این سیاست‌گذاری پرورش شهروندان دوزبانه بود.

تحول زبانی پس از فروپاشی شوروی

در کشورهایی که پس از فروپاشی اتحاد شوروی استقلال یافتند، زبان روسی به‌تدریج جای خود را به زبان‌های محلی می‌داد: تدریس زبان روسی در مدارس (هم از لحاظ شمار مدارس و هم از لحاظ ساعات تدریس) و استفاده از این زبان در رسانه‌ها کاهش می‌یافت و تشریفات اداری و مکاتبات رسمی به زبان‌های محلی انجام می‌گرفت. در برخی از زبان‌ها نیز خط لاتین جایگزین خط سیریلیک شد.

با‌این‌حال، موانعی نیز در مسیر تقویت زبان محلی وجود داشت که پاولنکو آنها را در چهار گروه اصلی دسته‌بندی کرده است: نخست اینکه، جمعیت زیادی از گویشوران تک‌زبانه‌ی روس در کشورهای تازه‌مستقل‌شده وجود داشت (بیش از شصت‌میلیون نفر در چهارده کشور). دوم اینکه، بخش قابل‌ توجهی از گویشوران محلی (به‌ویژه در اوکراین، بلاروس، قزاقستان و قرقیزستان) «روسی‌شده» بودند، به‌گونه‌ای که زبان روسی تبدیل به زبان اول آنان شده بود و تسلطشان بر زبان محلی گاه بسیار کم بود. سوم اینکه، برخی کشورهای تازه‌مستقل‌شده دارای جوامع چند‌قومیتی بودند که برای برقراری ارتباط متکی به زبان روسی بودند (مثلاً در گرجستان). و چهارم اینکه، برخی از زبان‌های محلی دچار محدودیت‌های عملیِ بودند (بیش از همه در قزاقستان و قرقیزستان) که هنوز نیاز به یکسان‌سازی (standardization) و برنامه‌ریزی‌های زبانی داشتند.

پاولنکو در ادامه به بررسی دقیق‌تر سیاست‌های زبانی این کشورها در سه گروه جمهوری‌های شرق اروپا، قفقاز جنوبی و آسیای میانه می‌پردازد و آنها را با هم مقایسه می‌کند

شرق اروپا

بلاروس، استونی، لتونی، لیتوانی، مولداوی، و اوکراین در بخش اروپایی اتحاد شوروی سابق واقع شده‌اند. جز بلاروس، در هر پنج کشور دیگر، زبان روسی هیچ جایگاه رسمی ندارد و هر کشور زبان ملی خود را به عنوان زبان رسمی در قانون تعریف کرده است و به شکل‌های مختلف (به‌ویژه در حوزه‌های آموزش مقدماتی و عالی، رسانه‌های جمعی و نظام اداری و کاری) برای ارتقاء و گسترش آن سیاست‌گذاری می‌کند.

در میان این شش کشور، لیتوانی از لحاظ ترویج و ارتقای زبان ملی و عقب‌راندن زبان روسی موفق‌تر از بقیه بوده است، تا جایی که بنا به برخی از پژوهش‌هایی که پاولنکو به آنها استناد می‌کند، اقبال به زبان انگلیسی به عنوان اولین زبان خارجی برای یادگیری از زبان روسی هم بیش‌تر است و تهدیدی که این کشور از جانب زبان و فرهنگ بیگانه در قبال هویت ملی احساس می‌کند بیش‌تر از جانب زبان انگلیسی است تا روسی.

پاولنکو، ضمن اشاره به اینکه لیتوانی در میان این شش کشور همگن‌ترین جمعیت را از لحاظ قومی داشته است، تصریح می‌کند که گذشته از شاخص‌های قومی و جمعیتی، باید به نقش عوامل سیاسی، اجتماعی، تاریخی و اقتصادی نیز توجه کرد. در استونی و لتونی آموزش مقدماتی و عالی به زبان‌های ملی انجام می‌شود و برای اقلیت‌های قومی، از جمله روس‌ها، امکان آموزش زبان روسی در کنار آموزش اجباری زبان ملی وجود دارد. هر دو کشور در زمینه‌ی تثبیت جایگاه زبان ملی‌شان در عرصه‌ی عمومی به موفقیت‌هایی دست یافته‌اند، هرچند اعتراض‌هایی نیز از جانب روس‌زبانانی که خود را به سبب زبان در مضیقه و تحت تبعیض می‌بینند وجود دارد. پاولنکو توفیق این کشورها را از جمله به این شرایط تاریخی ارتباط می‌دهد که آنها در فاصله‌ی میان دو جنگ جهانی مستقل بودند و از این رو، از لحاظ آگاهی ملی و پایبندی به زبان و تسلط بر آن، نسبت به سایر جمهوری‌های پساشوروی وضع بهتری داشتند.

در اوکراین نیز، که یک‌سوم جمعیت آن روس‌زبان بودند، زبان اوکراینی به همه‌ی حوزه‌های زندگی عمومی راه یافته است، هرچند استفاده از زبان روسی نیز، در مناطق شرقی اوکراین و نیز در شبه‌جزیره‌ی کریمه، که در زمان نوشته‌شدن مقاله‌ی پاولنکو در خاک اوکراین بود اما حالا در اشغال روسیه است، رواج داشت. مولداوی نیز تا حد زیادی وضع مشابهی دارد. در هر دو کشور، زمانی دولت‌های روس‌گرا بر سر کار آمدند که قصد داشتند به زبان روسی جایگاه قانونی زبان رسمیِ دوم اعطا کنند، ولی نتوانستند قصد خود را عملی کنند. عواملی که وضع را در مولداوی پیچیده‌تر می‌کند یکی بحث بر سر آن است که آیا باید زبان مولداویایی را مستقل به شمار آورد یا‌ آن را همان زبان رومانیایی فرض کرد، و دیگری مسئله‌ی جمهوری ترانس‌نیستریا در خاک این کشور است که قوانین زبانی مولداوی را نپذیرفته و سه زبان روسی، اوکراینی و مولداویایی (با خط سیریلیک، برخلاف سایر بخش‌های مولداوی که خط خود را به لاتین تغییر داده‌اند) را زبان رسمی خود اعلام کرده است.

در میان این شش کشور، فقط بلاروس پیگیرانه پیوندهای تاریخی و سیاسی و اقتصادی خود با روسیه را حفظ کرده و دو زبان بلاروسی و روسی را زبان رسمی کشور معرفی کرده که به اعتقاد پاولنکو، همین مانع احیای زبان بلاروسی شده است. در آموزش مقدماتی و عالی و رسانه‌ها نیز هر دو زبان بلاروسی و روسی به کار می‌روند و حتی در آموزش عالی غلبه با زبان روسی است.

قفقاز جنوبی

سه کشور قفقاز جنوبی، یعنی ارمنستان و آذربایجان و گرجستان، تنها کشورهایی بودند که زبان ملی‌شان در زمان حکومت شوروی نیز از جایگاه زبان رسمی برخوردار بود. پس از فروپاشی شوروی هم هر سه کشور زبان ملی‌شان را تنها زبان رسمی اعلام کردند  و در ترویج زبان ملی در همه‌ی عرصه‌ها و عقب‌راندن زبان روسی کم‌وبیش موفق بوده‌اند. پاولنکو این موفقیت را با تاریخ ملی کهن و زبان و ادب غنی و در نتیجه سطح بالای آگاهیِ ملی مرتبط می‌داند، هرچند باز هر کشور در این مسیر با چالش‌های خاص خود روبه‌رو بوده است.

ارمنستان در میان این سه کشور بهترین نتایج را در تحول زبانی‌اش داشته و از نظر حمایت از زبان‌های اقلیت‌های قومی (مانند آسوری، یونانی، کردی، روسی و یزیدی) نیز بسیار خوب عمل کرده است که پاولنکو آن را حاصل تغییر بنیادین در سیاست زبانیِ ارمنستان در زمان ریاست‌جمهوری روبرت کوچاریان و پیوستن ارمنستان به منشور اروپایی حمایت از حقوق زبان‌های اقلیت‌های قومی یا منطقه‌ای در ۲۰۰۱ می‌داند. گام‌های مختلفی نیز برداشته شده است تا زبان روسی سهم خود را در چندزبانگیِ ارمنستان حفظ کند.

در گرجستان وضعیت متفاوتی حاکم است. شمار مدارس روس‌زبان کاهش چشمگیر داشته و دسترسی به رسانه‌های غیرگرجی بسیار محدودتر است و بسیاری از گویشوران اقلیت‌های زبانی برای تحصیل در دانشگاه ناگزیر به خروج از گرجستان هستند.

آذربایجان از این حیث در وضعیت بینابینی میان ارمنستان و گرجستان قرار دارد. آذربایجان یکی از معدود کشورهای استقلال‌یافته از شوروی است که شمار مدارس روس‌زبان خود را کاهش نداده است و به‌رغم آزادی نسبی رسانه‌های زبان‌های اقلیت (روسی، آواری، لزگی و تاتی)، گاهی بحث‌هایی درباره‌ی تهدید رسانه‌های روس‌زبان در قبال هویت خالص آذربایجانی در می‌گیرد.

پاولنکو دو دلیل اصلی برای تفاوت در میزان موفقیت سیاست‌های زبانی در این کشورها ذکر می‌کند: یکی تفاوت در پراکندگی قومی و جمعیتی است. ارمنستان کشوری عمدتاً تک‌قومیتی است و گویشوران اقلیت‌های زبانی‌اش کم‌شمارند. برعکس، گرجستان کشوری است چند‌قومیتی که جمعیتش به بیش از ده زبان مختلف صحبت می‌کنند و طبیعی است که در چنین شرایطی وظیفه‌ی اصلی سیاست‌های زبانی‌اش ترویج زبان ملی باشد و نه حمایت از زبان اقلیت‌های قومی، و به همین دلیل است که اقداماتی از قبیل آزمون زبان ملی در میان کارمندان دولت را به اجرا درآورده است.

دلیل دومی که پاولنکو ذکر می‌کند نقش عوامل سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بر سیاست‌های زبانی این کشورهاست. گرجستان، پس از فروپاشی شوروی، پیوسته در روابط سیاسی و اقتصادی خود با روسیه دچار تنش بوده و گرایش آشکاری به غرب نشان داده است، در حالی که ارمنستان همچنان به حمایت سیاسی و نظامی و تجاری روسیه وابسته است. آذربایجان نیز، ضمن حفظ روابطش با روسیه، با ترکیه و کشورهای مسلمان نیز روابط گسترده‌ای برقرار کرده و همین موجب پررنگ‌تر‌شدن نقش زبان عربی و ترکی (در کنار آذربایجانی) در این کشور شده است.

آسیای میانه

پس از فروپاشی شوروی، پنج جمهوری آسیای میانه (قزاقستان، قرقیزستان، تاجیکستان، ترکمنستان و ازبکستان) زبان ملی خود را به عنوان تنها زبان رسمی کشور اعلام کردند و زبان روسی را به عنوان زبان ارتباطی بین‌قومی. در طول سال‌های بعد، ازبکستان جایگاه زبان روسی را به زبان اقلیت قومی تنزل داد، در حالی که قزاقستان و قرقیزستان برای روسی جایگاه زبان رسمی قائل شدند.

تا سال ۲۰۰۷ میلادی، هر پنج کشور در ترویج زبان ملی خود و کاستن از سیطره‌ی زبان روسی در همه‌ی عرصه‌ها کم‌وبیش موفق بودند. ازبکستان و ترکمنستان خط خود را نیز از سیریلیک به لاتین تغییر دادند. گذشته از سیاست‌های زبانیِ این کشورها، پاولنکو مهاجرت روس‌زبانان ساکن در این کشورها و بازگشت بومیان این جمهوری‌ها از روسیه و کشورهای دیگر را نیز در این روند دخیل می‌داند.

البته همانند موارد قبلی، در اینجا نیز تفاوت‌هایی در شاخص‌های این پنج کشور دیده می‌شود. در قزاقستان، ضمن پیشرفت در زمینه‌ی ترویج و کاربرد زبان  قزاقی، زبان روسی نیز در مؤسسات آموزش مقدماتی و عالی و رسانه‌ها و نیز به عنوان زبان ارتباط بین‌قومی حضور قابل‌توجهی دارد و اصولاً رویکرد حکومت بر تربیت شهروندان سه‌زبانه (قزاقی، روسی، انگلیسی) است، هرچند بحث‌هایی هم هست میان کسانی که می‌گویند قدرت زبان‌های روسی و انگلیسی مانع احیای زبان قزاقی است و کسانی که اعتقاد دارند تأکید بر زبان قزاقی، به‌ویژه در نظام اداری، برای اقلیت‌هایی که تسلط کافی به زبان قزاقی ندارند دردسر و تبعیض به همراه می‌آورد. در قرقیزستان هم که نظام آموزشی مقدماتی و عالی و رسانه‌های جمعی آن، در کنار قرقیزی، به روسی و چند زبان اقلیت‌های قومی نیز فعالیت می‌کنند دغدغه‌های مشابهی ملاحظه می‌شود.

در ازبکستان هم وضعیت کم‌وبیش مشابهی برقرار است، با این تفاوت که در این کشور، در نخستین دهه‌ی استقلال، تلاش‌های پرشوری برای روسی‌زدایی انجام گرفت، ولی در شرایطی که روسی مهم‌ترین زبان ارتباط بین‌قومی در این کشور بود، کوشش برای جایگزینی انگلیسی به جای آن ناکام ماند.

زبان روسی در آموزش مقدماتی تاجیکستان نیز حضور دارد و آموزش عالی در این کشور به سه زبان تاجیکی، روسی و ازبکی ارائه می‌شود. تغییر خط ازبک‌ها و ترکمن‌ها از سیریلیک به لاتین موجب شده است مشکلاتی در آموزش زبان تاجیکی (که از خط سیریلیک استفاده می‌کند) به گویشوران ازبک و ترکمن پدید آید. رسانه‌ها نیز به زبان‌های تاجیکی، روسی، ازبکی و سایر زبان‌های اقلیت‌های قومی فعالیت می‌کنند.

در آسیای میانه، ترکمنستان سختگیرانه‌ترین سیاست‌های زبانی را در پیش گرفته است. آموزش مقدماتی و عالی و فعالیت رسانه‌ها در این کشور فقط به زبان ترکمنی امکان‌پذیر است و همین باعث مهاجرت چشمگیر غیرترکمن‌ها (به‌ویژه گویشوران دو اقلیت قومی مهم این کشور، یعنی روس‌ها و ازبک‌ها) شده است. فقط یک مدرسه‌ی روسی در پایتخت، عشق‌آباد، وجود دارد؛ کانال‌های تلویزیونی روسی فقط از طریق ماهواره در دسترس است و تنها یک روزنامه‌ی روسی‌زبان از حمایت دولتی برخوردار است.

پاولنکو در اینجا نیز به دو عامل توزیع قومی جمعیت و روابط سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بین‌المللی این کشورها اشاره می‌کند. جمعیت روس‌ها در قزاقستان و قرقیزستان بسیار بیش‌تر از سه کشور دیگر است (جمعیت روس‌ها در قزاقستان تقریباً معادل جمعیت قزاق‌هاست و در مناطق شهری حتی از آنان پیشی می‌گیرد)، هرچند در همه‌ی این کشورها روند مهاجرت روس‌ها چشمگیر است. قزاقستان و قرقیزستان از لحاظ سیاسی و اقتصادی نیز پیوندهای نزدیک خود را با روسیه حفظ کرده‌اند، در حالی که در ازبکستان، ترکمنستان و تاجیکستان که جمعیت مسلمان قابل‌ توجهی دارند گرایش به کشورهای اسلامی مانند ترکیه و ایران مشاهده می‌شود. پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، آمریکا بر کشورهای آسیای میانه فشار آورد تا در روابط خود با روسیه و آمریکا توازن ایجاد کنند و روسیه نیز در پاسخ بر همکاری‌های اقتصادی، علمی و فرهنگی خود با ازبکستان و تاجیکستان، به‌ویژه در حوزه‌ی انرژی، افزود.

پاولنکو یکی از دلیل‌های حفظ جایگاه زبان روسی در اغلب این کشورها را آن می‌داند که ترویج زبان انگلیسی در این کشورها، آن‌گونه که انتظار می‌رفت، موفقیت‌آمیز نبود. کمبود آموزگاران مجرب و منابع آموزشی زبان‌های ملی و اقلیت‌های قومی، مقاومت جامعه‌ی روس‌زبان در برابر فراگیری زبان‌های ملی، تسلط ناکافی بر انگلیسی از دیگر مشکلاتی است که این کشورها برای پیاده‌سازی سیاست‌های زبانی خود با آنها روبه‌رو هستند.

چندزبانگی کشورهای پساشوروی از منظر جامعه‌شناسی زبان

پاولنکو پس از مرور سیاست‌های زبانی در کشورهای استقلال‌یافته از شوروی یافته‌هایش را از منظر جامعه‌شناسی زبان بررسی می‌کند. او به این نکته اشاره می‌کند که همه‌ی این کشورها، مثلاً در مقایسه با بسیاری از کشورهای آفریقایی پسااستعماری، زبان‌های محلی و ملی کم‌وبیش معیاری داشتند و به همین سبب، ترویج این زبان‌ها و کمرنگ‌کردن نقش زبان روسی برای فرایند «ملت‌سازی» (nation-building) اهمیت داشت. به اعتقاد پاولنکو، اغلب این کشورها در نخستین دهه‌ی پس از استقلال با جدیت در پی ترویج زبان ملی بودند و در دهه‌ی دوم به اهمیت زبان روسی به عنوان زبان ارتباط منطقه‌ای پی بردند.

بررسی پاولنکو نشان می‌دهد که فرایند تحول زبانی در این کشورها، گذشته از برنامه‌ریزی‌ها و قوانین زبانی، تحت تأثیر سه عامل دیگر هم بوده است: نخست، ترکیب قومی و زبانی جمعیت (مثلاً در ارمنستان و لیتوانی، یکدستیِ قومی و زبانی موجب ساده‌تر‌شدن تغییرات زبانی شد، در حالی که در گرجستانِ چند‌قومیتی نیاز به زبان روسی برای ارتباط بین‌قومی بیش‌تر بود)، دوم، عوامل ایدئولوژیک (مثلاً در اوکراین و بلاروس، برخی ایدئولوژی‌های رایج زبان روسی را زبان پیشرفت و مدنیت و فرهنگ والا می‌دانند و زبان‌های اوکراینی و بلاروسی را زبان جوامع عقب‌مانده‌ی دهقانی)، و سوم، عوامل منطقه‌ای و جهانی (نقش روسیه به عنوان ابر‌قدرت سیاسی، نظامی و اقتصادی در منطقه، نقش زبان روسی به عنوان زبان ارتباط بین‌قومی در میان کشورهای همسایه، مهاجرت‌ها، نقش پررنگ زبان‌های انگلیسی و روسی در حوزه‌ی اطلاعات، و…).

از زاویه‌ای دیگر، پاولنکو نشان می‌دهد که تجربه‌ی مسائل زبانیِ کشورهای استقلال‌یافته از شوروی برخی از اصطلاحات و مفاهیم رایج در جامعه‌شناسی زبان را دگرگون کرده است. مثلاً درباره‌ی درستی یا نادرستیِ استفاده از اصطلاح «پسااستعماری» یا «زبان استعمار» (برای اطلاق به جایگاه زبان روسی) برای تجربه‌های زبانیِ کشورهای استقلال‌یافته میان پژوهشگران اختلاف نظر وجود دارد. برای نامیدن وضعیت و جایگاه جمعیت روس‌زبان‌ ساکن در این کشورها نیز از اصطلاحات بسیار متفاوتی مانند «دیاسپورای جدید روس»، «اقلیت زبانی»، «مهاجران»، «غیر‌اتباع»، «متحدان» و حتی «اشغالگران» استفاده می‌شود که هر کدام از آنها معایبی دارد و دقیق نیست. چالش مهمِ دیگر مسئله‌ی اطلاق اصطلاح «اقلیت زبانی» به زبان روسی در این کشورهاست، چرا که گاه این زبان، چه از لحاظ شمار گویشوران و چه از لحاظ گستردگی حوزه‌ی کاربرد، در موضع اقلیت، به معنای رایج آن، قرار ندارد.

پاولنکو در پایان به چند ویژگی وضعیت زبانی کشورهای استقلال‌یافته از شوروی اشاره می‌کند که به گمان او باید در تحقیقات آتی در این زمینه به آنها توجه شود. نخست آنکه تحقیقات این حوزه باید به صورت بینارشته‌ای و با در‌نظر‌گرفتن مسائل تاریخی و اقتصادی و پیوندهای قدیم و جدید این کشورها با روسیه انجام گیرد و احتمالاً نیاز به همکاری‌های بین‌المللی و منابعی به زبان‌های مختلف خواهد داشت. از سوی دیگر، پژوهشگران باید به این نکته توجه داشته باشند که هرچند در جهان مدرن، تحصیلات دوزبانه و سه‌زبانه امتیاز مهمی به شمار می‌آید، در برخی از کشورها این زبان‌های خارجی از دید برخی از صاحب‌نظران تهدیدی برای زبان و هویت ملی به شمار می‌آیند.

تلخیص و گزارش از نیلوفر خاکزاد

از همین مبحث

انقلابیون شوروی در ابتدا به زبان‌های محلی پروبال فراوان دادند: دادگاه‌ها و نهادهای دولتی و مدارس به زبان‌های محلی کار می‌کردند، آثار ادبی جهان به این زبان‌ها ترجمه می‌شد و حتی برای زبان‌هایی که نوشتار نداشتند خط ابداع شد. اما دشواری فراوانِ اداره‌ی کشور به ۱۹۲ زبان مختلف موجب شد زود از این کار پشیمان شوند
اصطلاح «اقلیت زبانی» برای اشاره به زبان روسی در کشورهای پساشوروی دقیق نیست، چرا که گاه این زبان، چه از لحاظ شمار گویشوران و چه از لحاظ گستردگی حوزه‌ی کاربرد، در موضع اقلیت، به معنای رایج آن، قرار ندارد
مقاله ۱۲
آنِتا پاولنکو استاد زبان‌شناسی و تاریخ چند‌زبانی در دانشگاه یورک است. این گزارش مختصری است از منبع زیر:

Pavlenko, Atena. “Multilingualism in Post-Soviet Countries: Language Revival, Language Removal, and Sociolinguistic Theory”, The International Journal of Bilingual Education and Bilingualism, Vol. 11, Nos. 3-4 (2008): 275-314.