زبان بهشت، یا به قولی لسان اهل جنت، چه بود؟ کهنترین زبان جهان چیست؟ کدام زبان برترین است؟ آیا خلقوخوی گویشوران را میتوان از بررسی زبانشان استنتاج کرد؟ زبانشناسی در دورههای آغازین ظهورش با وسواس غریبی به دنبال یافتن پاسخ برای این پرسشها بود. اما این سؤالهای بهظاهر علمی و کنجکاوانه نتایج اخلاقی بهمراتب خطرناک و اسفناکی داشتند.
موریس اولندر، استاد فقید مدرسهی عالی مطالعات علوم اجتماعی پاریس، با بررسی نظریات محققان متقدم حوزههایی همچون لغتشناسی (Philology)، زبانشناسی و اسطورهشناسی تطبیقی نشان میدهد که در پس این رشتههای مدعی پژوهش بر مبنای قواعد علمی، تعصبهای مذهبی و خرافههای نژادپرستانه وجود داشت. این تأثیرپذیری تا آنجا بود که مرزبندیهای زبانی اقوام گوناگون و تقابل میان زبانها نیز متأثر از خطکشیهای مذهبی ظهور کرد. اولندر آبشخور احساسات یهودستیزانه در اروپا را هم ناشی از زبانشناسی متأثر از مذهب میداند. او معتقد است ظهور زبانشناسی کمک کرد تا مرکزیت تاریخیِ مسیحیت و تقابل قدیمیاش با یهودیت دوباره احیاء شود و در چنین فضایی بود که گفتمان مؤثر سامی-آریایی ظهور کرد تا عبری را به نفع مسیحیت به گوشهای وانهد.
مجادله بر سر زبان بهشت
الهیات مسیحی اروپایی برای قرنها درگیر این پرسش بوده که آدم و حوا و مار و خداوندگار در بهشت، یا به تعبیر مسیحیان «باغ عدن»، به چه زبانی حرف میزدند؟ به نظر جستوجو برای ریشههای نخستینِ انسان با همین پرسش آغاز میشود. به باور الهیدانان و محققان مذهبی دورههای اولیه، ساکنان بهشت به زبان عبری سخن میگفتند. از قرون وسطی این باور با تأیید آگوستین قدیس رواج رسمی یافته بود، گرچه که مخالفانی هم داشت. گریگوری نیسا از مخالفان اصلی این دیدگاه، چنین استدلال میکرد که خداوند معلم مدرسه نبوده است تا به انسان نخستین الفبای زبانش را بیاموزد. نیسا عبریبودن زبان نخستین انسان را با اطمینان رد میکرد.
به نوشتهی اولندر، در عصر رنسانس بحثوجدل بر سر زبان بهشت در گوشهوکنار اروپا بالا گرفت، چنانکه مردمان هر سرزمینی میخواستند زبان اجداد خود را به عنوان زبان نخستین انسان معرفی کنند. رسالهی طنزآمیز آندریاس کمپهی سوئدی با عنوان «زبانهای بهشتی» (۱۶۸۸) نقدی است بر همین کشمکشها. کمپه با زبان طنز بهشتی را به تصویر کشیده که در هر گوشهاش یکی از زبانها در جریان است؛ «حوای هوسران» تسلیم اغوای مار فرانسهزبان شده، آدم به دانمارکی و خداوند به سوئدی سخن میگوید.
پس از پایان عصر رنسانس، لایبنیتس، فیلسوف و منطقدان آلمانی، رسالهای در باب علم جدید زبانشنانی تطبیقی نوشت. لایبنیتس نیز همچون پزشک و دانشمند بلژیکی یان فانگورپ معتقد بود زبانهای ژرمنی قدمتی به اندازهی عبری دارند. فانگورپ با مقایسهی ریشهی کلمات و عبارات و بررسی فرضیههای لغتشناسی سعی داشت اثبات کند زبان مادریاش، فلاندری، از بقایای زبان «آدم» است. این جستوجوها در نهایت به توسعهی روش تطبیقی و شکلگرفتن یکی از پایههای اصلی در علوم انسانی ختم شد و لایبنتیس آن را در چهارچوبی علمی و به شکل رسالهای زبانشناسی بسط داد.
سپس در فاصلهی قرنهای ۱۶ تا ۱۸ با ظهور ملیگرایی، رقابت ملتها برای کسب عنوان کهنترین زبان اوج گرفت. درعینحال، این ایده که زبانهای اروپایی آبشخور مشترکی دارند سبب ظهور فرضیهی زبانهای خانوادهی هندواروپایی شد. باستانشناسان و زبانشناسان به جستوجوی تئوریهایی رفتند که به کشف ماهیت گویشهای ابتدایی هندواروپایی میپرداخت. از این مقطع، ملیگرایی و مذهبیگرایی در اروپا دو مسیر مختلف را در زبانشناسی طی کردند: اولی به دنبال پیداکردن کهنترین زبان بشر روی زمین بود و دومی همچنان در جستجوی یافتن زبان اولیهی آدم و حوا در بهشت.
اولندر یکی از پررنگترین دلایل جداشدن مسیر جستوجوگران زبان بهشت از مسیر کهنترین زبان ملتها را رد فرضیهی عبریبودن زبان بهشت میداند. او مینویسد در این مقطع، ریچارد سیمونِ کشیش و پژوهشگر کتاب مقدس به پیروی از گریگوری نیسا فرضیهی عبریبودن زبان بهشت را به سخره گرفت. سیمون با جداکردن راه خود از سایر الهیدانان نوشت مناقشه بر سر زبان بهشت از اساس سیاسی بوده و از روزگار پدران کلیسا (الهیدانان اولیه) بر سر این موضوع جنگیدهاند.
بااینحال، کلیسا در ابتدا نسبت به این ایدهی مناقشهبرانگیز دیدگاه منفی داشت و ترجیح میداد در برابر ایدهی سیمون از فرضیهی محبوب یهودیان، یعنی عبریبودن زبان بهشت، حمایت کند. دیدگاه اقتدارگرایانهی کلیسا سبب شد سیمون در نهایت موضعی به نفع عبری اتخاذ کنند. سیمون اینگونه توجیه کرد که: «عبری از زبان عربی و کلدانی سادهتر است، هر دوی این زبانها نیز از یونانی و لاتین سادهتر هستند. پس اگر درست باشد که «آدم» به یکی از این زبانها صحبت کرده، احتمالاً این زبان عبری بوده است.»
در پایان قرن هجدهم، یوهان گوتفرید هردر، فیلسوف و شاعر آلمانی، بحث تازه و مهمی را در اهمیت زبان مطرح کرد که از نگرش مذهبیون باز هم فاصله داشت. پیشنهادهای هردر به شکلگیری دستهبندیهای آریایی-سامی (Aryan-Semitic categories) در زبانشناسی و دیگر مطالعات علوم انسانی قرن نوزدهم کمک کرد. هردر تأکید داشت بحث بر سر اینکه کدام زبان، زبان نخستین انسان بوده را باید کنار گذاشت، زیرا هر ملت باستانی علاقمند است زبان خود را زبان نخستین انسان بنامد. هردر البته به عبری جایگاه یکی از قدیمیترین زبانهای اصلی (Ursprache) را داد.
با وجود همهی این مباحث باز هم رقابت بر سر منشاء زبان به قوت خود باقی ماند، چرا که حتی از نظر «هردر» زبان شبکهی در همتنیدهای بود که تفکر بشری را شکل میداد. او تحولات زبان را آینهای میدانست که روح یک ملت در آن منعکس میشد. هردر در گامی دیگر زبان را به عنوان شاهدی برای توسعهی ذهن بشر معرفی کرد. این دیدگاه به نوعی تأییدی بر ایدهی لایبنیتس بود، با این مضمون که: «زبان هم حافظهی فردی است و هم جمعی و زبان بهترین آینهی ذهن انسان است.»
اولندر مینویسد همین دیدگاه سبب شد زبان به عنوان منبع کشف صفات متمایز اقوام و ملل از یکدیگر شناخته شود و حتی جایگاهی برابر با هویت پیدا کند. با اینهمه، ایدههای هردر دربارهی زبان یهودیان ابعاد دیگری هم داشت، او مدعی بود «زمانی خواهد رسید که دیگر مردم در اروپا از یکدیگر نمیپرسند چه کسی یهودی است و چه کسی مسیحی و یهودیان از جدادانستن خود دست میکشند و بر اساس قوانین اروپا زندگی میکنند.» او تأکید داشت همانطور که کسی آثار اسپینوزا یا مندلسون را به عنوان نویسندهی یهودی نمیخواند، پس برای یک یهودی، سرزمین موعود میتواند هر سرزمینی باشد که او در آن با شرافت زندگی و کار کند. هردر گرچه بهظاهر در تلاش بود تا مباحثات زبانشناسی را از سلطهی الهیات و کلام مسیحی آزاد کند، اما بههرحال به عنوان یک مسیحیِ معتقد نگاهی تحقیرآمیز به عبری داشت. به باور برخی از پژوهشگران متأخر، بعدها در آتش یهودیستیزی اروپا نازیها از این ایدههای هردر برای توجیه کارشان استفاده کردند.
سانسکریت رقیب عبری
در دههی پایانی قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم، سانسکریت در بحث مربوط به کهنترین زبانها جای عبری را گرفت. مباحثات دربارهی وداها به تثبیت زبانشناسی تطبیقی به عنوان یک رشتهی علومانسانی کمک کرد و به فرضیهی تازهتدوینشدهی ریشههای مشترک آریایی و زبانهای خانوادهی هندواروپایی مشروعیت بیشتری دارد.
برای تاریخنگاران قرن نوزدهم، پدر این فرضیه کسی نبود جز «ویلیام جونز»؛ او با بررسی زبان سانسکریت مدعی شد که قرابتهای زبانی بسیار روشنی میان این زبان با یونانی و لاتین یافته است. به باور جونز، این میزان شباهت میان ریشهی افعال و دستور زبان نمیتوانست تصادفی باشد. او درعینحال تأکید داشت که دو زبان گوتیک و سلتیک نیز منشایی مشترک با سانسکریت دارند. جونز زبان فارسی را هم به عنوان یکی از زبانهای قدیمی در این خانواده قرار داده بود. به باور اولندر، اروپاییها از قرن شانزدهم از ریشهی مشترک میان واژگان فارسی و هندی با زبانهای اروپایی (ایتالیایی، گویشهای گوناگون ژرمنی، یونانی و لاتین) آگاه بودند، اما این جونز بود که توجه متخصصان را به این شباهت جلب کرد.
به نوشتهی اولندر در تمام اروپا بر سر این نیاکان تازهیافتهی آریایی بحثوجدل بود. جدال تا آنجا بود که حتی بر سر چگونگی نامگذاریشان هم توافقی وجود نداشت، از «آریایی» تا «هندوژرمن» و «هندواروپایی» مینامیدندش. تعدد زبانهای هندواروپایی بازتابی از توانایی مهاجرت مردمانش تعبیر میشد، آنها را به عنوان فاتحان بزرگی که دیاسپورایی از هند تا دورترین نقاط غربی اروپا داشتهاند، بررسی میکردند. و در مقابل از سامیها به عنوان مردمانی ساکن یک جغرافیای ثابت، با اندک زبانها و فرهنگی محدود یاد میشد. به باور محققان این عصر، سامیها نه در مکان که بلکه در زمان هم ثابت مانده و ایستاییشان سبب شده بود هیچ نقشی در پیشرفتهای تاریخی جهان قرن نوزدهم نداشته باشند.
اغلب شاخههای علوم انسانی از جمله زبانشناسی تطبیقی، اسطورهشناسی و قومشناسی (Ethnology) تحتتأثیر فرضیهی زبانهای آریایی یا به تعبیری زبانهای هندواروپایی قرار گرفتند. اولندر مینویسد به لطف تاریخ جدید زبان، لغتشناسی و زبانشناسی همسو شدند و دانشمندان باور داشتند که میتوانند از طریق تحلیل تطبیقی ریشههای زبانهای هندواروپایی به تصویر دقیقی از جامعهی پیشاتاریخ دست یابند. اما در عین استقبال از زبان سانسکریت، با ایدهی جایگزینی بهشت کتاب مقدس (biblical Eden) با بهشت آریایی (Aryan Paradise) مخالفت شد. اولندر در این باره مینویسد: «هرچند عبری تنزل جایگاه یافت، اما غربِ در جستوجوی ریشههای اجدادی دل از عبری نبُرید. بسیاری از نویسندگان قرن نوزدهمی توانستند، تا حدودی، ایمانشان به سفر پیدایش (Genesis) را کنار نهند، اما همچنان از تبارشناسی اندیشهی بشری دست نکشیدند.»
به نوشتهی اولندر در قرن نوزدهم زبانهای سامی و آریایی، سرچشمههای تمدن بشری معرفی شدند؛ البته در این دیدگاه آریایی بر سامی برتری داشت. یکی از اثرگذارترین چهرهها در این دیدگاه ارنست رنان بود؛ کشیشی که کشمکش درونیاش میان عقل و ایمان و اشتیاقش به استفاده از دانش لغتشناسی در بررسی متون مقدس، او را از مدرسهی مذهبی دور کرد.
رنان از علم لغتشناسی (Philology) به عنوان داور نهایی علومانسانی یاد میکرد. او با همین نگاه به سراغ واکاوی روح زبان رفت. برای مثال باور داشت که آریایی و سامی هر کدام فراتر از اینکه یک خانوادهی زبانی باشند، بنابر بر مشیت الهی هر یک نقش خود را ایفاء کردهاند. او زبانهای هندواروپایی را خانوادهی عظیمی میدانست که منعکسکنندهی شخصیت متمایز مردمانش – از جمله یونانیها، ایرانیها، هندیها و آلمانیها- است. درعینحال، زبان سامی را متشکل از چند گویش (dialect) تعریف میکرد که تفاوت چندانی با هم نداشتند. در چنین برداشتی، زبانهای آریایی به تسلط و درک بشر از طبیعت منجر شده بود؛ به باور رنان حتی درک مفهوم زمان، ابداع علم و اسطوره و هنر نیز از مسیر زبانهای آریایی میگذشت. او معتقد بود زبانهای سامی، نظیر عبری و عربی، تنها راز وحدانیت را مکشوف کردهاند. رنان، ردای کشیشی را کنار گذاشته بود اما تعصبات مسیحیاش را داشت و در این مرزبندی میان آریاییهای مسیحی و سامیهای یهودی، عبری را زبانی خام میدانست که هیچ گامی برای توسعهی گنجینهی زبانی خود برنداشته است.
موج غالب آریاییگرایی در اروپا زبانهای هندواروپایی را به عنوان زبانهایی پویا در گذر زمان و زبانهای سامی را به عنوان زبانهایی ایستا که در مرحلهی ابتدایی خود متوقف ماندهاند، معرفی میکرد. از همین منظر، سامی زبانی با ایمانی سرسختانه دربارهی یکتاپرستی بدون «کوچکترین تلاشی برای تفکر یا استدلال» در مورد معانی و مفاهیم انتزاعی فلسفی دستهبندی شد و همین نشاندهندهی ناتوانیاش در بلوغ زبانی قلمداد شد. اولندر مینویسد، چنین استدلالی بازتاب این ایده بود که بین ساختار یک زبان و روحی که آن را ساخته، پیوند ضروری وجود دارد. بنابراین، زبان سخت و سازشناپذیر سامی نشاندهندهی روح سرسخت و سازشناپذیر یهودیها و عربها تعبیر میشد. به طور کلی در نظر محققان قرن نوزدهمی، ایدهی «خدا» در میان آریاییها هم ابتدا ساده بود و اگر آریاییها بعدها به شرک و چندخدایی گرویدند، به این دلیل بود که احساس کردند نیاز به «تبیین کثرت ذاتی» دارند. این محققان استدلال میکردند، با اینکه مسلک توحیدی آریاییها ضعیف و متزلزل بود، اما مشیت الهی پرورش بذری را که برای اولینبار توسط آریاییها کاشته شده بود بر عهدهی مسیحیت گذاشت تا آنها را به سمت توحید هدایت کند.
یکی دیگر از رهبران مروج آریاییگرایی ماکس مولر، زبانشناس و هندشناس آلمانی بود که از قضا یکی از بنیانگذاران اولیهی رشتهی مدرن مطالعات ادیان نیز به شمار میآید. مولر زبانشناسی را «نقطهی آغازین دانشی جدید برای شناخت ریشههای بشر» میدانست و خوشحال بود که با «کشف زبان باستانی هندوستان»، سانسکریت، و «کشف ارتباط خانوادگی نزدیک این زبان با نژادهای اروپایی»، «انقلابی کامل در روش مطالعهی تاریخ اولیهی بشر رخ داده است.»
مولر با مطالعهی متون قدیمی سانسکریت به دنبال این بود تا ریشههای مشترک آغازین همهی مذاهب را شناسایی کند. از نظر او یک تفاوت زبانهای آریایی (هندواروپایی) با عبری در این بود که لغات آریایی از آزادی بیشتری برخوردار بودند و در نتیجه قدرت بیشتری برای تخیل خلاق و ساخت اسطوره داشتند! مولر گرچه به دنبال علمیکردن مطالعات مذهبی از طریق زبانشناسی، اسطورهشناسی و دیگر رشتههای انسانی رایج وقت بود، اما در نهایت معتقد بود که این دانش جدید برتریت مسیحیت را نشان خواهد داد و اینکه جهان در روند تکامل خود به سوی این مذهب گراییده است.
در میان نخستین ستایشگران موج آریاییگرایی، آدولف پیکته، زبانشناس سوئیسی (۱۸۷۵ – ۱۷۹۹)، بلندپروازانهترین تفسیر را ارائه میدهد. او آریاییها را نژاد برگزیده و دارای «استعدادهای ذاتی» معرفی میکند که برای فتح جهان انتخاب شدهاند. پیکته میخواست درست مانند باستانشناسان که از روی فسیلها دست به تحلیل رفتار و عادتهای غذایی حیوانات میزنند، با اندک واژههای آریایی باقیمانده به تحلیل و بازسازی این زبان بپردازد. پیکته نوشت: «واژهها همانقدر دوام میآورند که استخوانها؛ همانگونه که یک دندان میتواند بخشی از تاریخ یک حیوان را بازسازی کند، واژههای باقیمانده هم میتوانند این نقش را ایفاء کنند. پس نام دیرینهشناسی زبانی (linguistic paleontology) را برای روش علمی که در پیش گرفتهام، انتخاب میکنم.»
اولندر مینویسد در مسیر این کندوکاوها پیکته با بررسی متنهای قدیمی هندی و ایرانی مفهوم یکتاپرستی را هم به آریاییها نسبت میدهد و امتیاز وحدانیت را هم از عبری پس میگیرد. بهاینترتیب، اولین یکتاپرستان دیگر از سنت سامی نمیآمدند. پیکته توانست از زرتشت رقیبی برای موسی بتراشد، پیامبری که از ایران، به عقیدهی پیکته یک کشور آریایی، یکتاپرستی را ترویج کرده بود. از این مقطع رقابت میان ایرانیان (از میان مللی که در دستهی هندواروپاییها قلمداد میشدند) با عبرانیان بر سر افتخار بیان اولین شریعت متعالی (یکتاپرستی) شدید شد. محققان قرن نوزدهم تکلیف آریاییهای شرقی را که مستعمرهی برادران غربی خود شده بودند، هم روشن کردند. برای مثال در نظر پیکته، آریاییهای اروپا پس از چهار تا پنج هزار سال جدایی، از راهی پُر پیچوخم به سوی برادران هندی خود بازگشته بودند و بر آنها مسلط شده بودند تا عناصر تمدن برتر خود را ارزانی برادران عقبماندهی شرقی کنند.
دانش مدرن در خدمت تعصب کهن
اولندر در کتابش با تفصیل نشان میدهد که رشتهی زبانشناسی، و زبانشناسان اولیه نظیر رنان، پیکته و مولر، چطور با ترکیب رمانتیکگرایی ناظر به گذشتهی موهوم آریایی با علمگرایی پوزیتیویستی رایج آن زمان، در عمل در پی اثبات تعصبات مذهبیشان بودند که نشان دهند مشیت الهی بر این تعلق گرفته که مسیحیت برترین دین جهان باشد.
به نوشتهی اولندر دو پژوهشگر در قرن نوزدهم سعی کردند روش مورد استفادهی این زبانشناسان آریاییگرا را به چالش بکشند. یکی از این دو، فردیناند دو سوسور، شاگرد پیکته، بود. سوسور سعی کرد مقایسهی تطبیقی واژهها را با این استدلال که استادش تأثیر تاریخ را نادیده گرفته و به تطبیق انتزاعی و خارجاززمینه بسنده کرده است، رد کند. به اعتقاد او، روش مقایسهای علوم طبیعی برای زبان مناسب نبود و باید تأثیر تاریخ بر واژهها و اصطلاحات را هنگام بررسی زبانشناسی در نظر گرفت. مقالهی او در باب نظام اولیهی واکهها (vowel) در زبانهای هندوراوپایی بسیار مورد توجه قرار گرفت. او با تکیه بر زبانشناسی تاریخی-تطبیقی نوشت با اینکه میتوان شکل اصلی یک کلمهی هندواروپایی را بازسازی و تغییرات آن را ردیابی کرد، اما هیچ یک از اینها ثابت نمی کند که شرق، اولین وطن آریاییها بوده است.
ایگناتس گلدزیهر اسلامشناس یهودی نیز تلاش کرد تا اسطورههای سامی را به اروپا معرفی کند. او در پی این بود که عهد عتیق را در سطح متون دینی دیگر بالا بیاورد و داستانهایش را از منظر اسطورهشناسی تطبیقی بررسی کند. در واقع، گلدزیهر میخواست عبریزبانها را هم در جریان تاریخ زبانهای بشری مؤثر جلوه دهد چرا که به باور او، الهیدانان مسیحی مردم سامی را در دنیایی بدون تصویر یا تاریخ بررسی میکردند و این استدلال که «برخی نژادها قادر به خلق اسطوره نیستند»، از طریق ایدهی نژاد برترِ آریایی اعتبار پیدا کرده بود. اولندر مینویسد محققان با عبرانیان به گونهای رفتار کرده بودند که گویی از ترکیب باشکوه اسطوره و عقل کاملاً بیخبر هستند.
گلدزیهر امیدوار بود که بتواند با نظریهپردازیهایش در زمینهی اسطورهشناسی باور بیاسطورهبودن مردم سامی را باطل کند.
او از دانشمندان اروپایی خواست داستانهای عهد عتیق را هم همراه با افسانههای مردمان دیگر در جریان تاریخ بگنجانند. گلدزیهر نگران افزایش یهودیستیزی و جداافتادگی عبرانیان بود، او هشدار میداد که در مسیر مقایسهی زبان هندواروپایی با سامی، تقابلی خطرناک شکل گرفته است.
گلدزیهر تقابل مباحثات زبانشناسی کنونی را ناشی از پرسشهای الهیدانان اولیه میدانست. مسیح در تمدن هندواروپاییِ تجلییافته نقش اصلی را ایفاء میکرد، اما عبرانیان و زبان عبری بیگانه و بهتدریج «دیگری» تعریف شده بود. اولندر مینویسد: «عبری را دردسرساز، ناسازگار و مسئلهساز میدانستند: زبانی که بر بنیان سنت دینیای استوار بود که دانشمندان مورد بحث از آن هویت گرفته بودند، اما درعینحال با آن سنت خود را بیگانه میدانستند. عبری هر جایی که جاری بود با نام یهودی گره میخورد و بیگانه و جدا از دیگران تعبیر میشد. بنابراین خصومتهایی که ملتها نسبت به تصویر «دیگری» دارند بر عبری متمرکز شد.»
چنانچه اولندر از خلال پژوهش خود نتیجه میگیرد، نمیتوان سایهی اردوگاههای مرگ و دود کورههای آدمسوزی را که برای این «دیگری» برپا شد متأثر از این دوگانهسازی و تقابل ندانست، چرا که هرگز توازنی میان عبری و آریایی برقرار نشد. اروپاییان از طریق دانش تازهتاسیس زبانشناسی نظریههایی را ارائه کردند که عبری را ایستا و مخالف با ارزشهای مسیحیت و در مقابل پیشرفتهای علمی طبقهبندی کرده بودند. در مقابل، آریاییِ اروپایی تمام فضائل والایی که تاریخ بشر را میساخت از آن خود کرده بود؛ تخیل، منطق، علم، هنر و سیاست همگی به اروپاییها تعلق داشت. عبری به عنوان یک بیگانه و دیگری که باید در حاشیه باشد و نوک پیکان دشمنیهای فردی و ملی به سویش نشانه برود، شناخته شد.
از قضا هم ماکس مولر و هم ارنست رنان در آخر عمر به نتایج خطرناک ایدههای خود دربارهی مفهوم نژاد و دوگانهسازیهای آریایی و سامی پی بردند و هر دو از خوانندگان کارهایشان میخواهند که در کاربرد چنین مفاهیمی محتاط باشند. اما دیگر دیر شده بود. رشتهی زبانشناسی تطبیقی که آنها در توسعهاش کوشیده بودند و آن را به مُد رایج زمانه تبدیل کردند، فرضیههایی غلط را ترویج کرد که از دلش تصورات برتری نژادی و مذهبی برخواست؛ تصوراتی که حتی امروز نیز جهان با آثار مخربشان روبهروست.