زندگی در گذر زمان به نحوی طی میشود تا به آخر، به مرگ، برسد. اما در این فاصله، کسانی ممکن است از مجال زیستن مرفه و برخوردار داشته باشند و بتوانند بهشیوهای حیاتبخش (life-making) یا زندگیساز (life-building) عمر بگذرانند، و گروهی ممکن است به رنج مستمر گرفتار و دچار فرسودگی و زوال (attrition) مدام باشند. لورن برلانت، نظریهپرداز فرهنگی مشهور آمریکایی، برای این نوع زندگی اصطلاح «مرگ تدریجی» (slow death) را وضع میکند.
برلانت در توضیح این اصطلاح میگوید: «مرگ تدریجی به فرسودگی جسمانی جمعیتی و زوال مردمان عضو آن جمعیت دلالت دارد و وضعیتی است که میتوان گفت شرایط و تجربهی موجودیت تاریخیشان را رقم میزند. تأکید کلی این اصطلاح بر پدیدهی فرسایش جسمانی تودههایی است که تحت حاکمیتهای ملی/جهانی ساختارهای قدرت و حکومتگری سرمایهدارانه قرار دارند.»
برلانت اشاره میکند که این دیدگاه را وامدار دیوید هاروی و کتاب فضاهای امید اوست. هاروی در این اثر اشاره میکند که در جهان سرمایهداری «بیماری» را برابر با «ناتوانی از کارکردن» و ازدستدادن عملکرد فرد تعریف میکنند. اما برلانت مشاهده میکند که یکی از اصلیترین موجبات مرگ تدریجی در جامعهی آمریکا، یعنی چاقی مفرط (obesity)، به عنوان بیماری دستهبندی نمیشود؛ یا بهتر بگوییم، با آن همچون بیماری رفتار نمیشود، چون فردی که گرفتار چاقی مفرط است توانایی کارکردن خود را از دست نمیدهد.
از دید برلانت، پرداختن به چاقی مفرط و برخوردی که در جامعهی سرمایهمدار آمریکا با آن میشود، راهی است برای شناخت نظام سرمایهداری. بهطور معمول و با ملاکهای رایج در همان جهان سرمایهداری، تأثیر نظام اقتصادی بر کیفیت زندگی مردم و میزان رضایت آنها، ارزیابی درآمد سرانه، قدرت خرید یا شاخصهای اقتصادی دیگر است که برای سنجش رفاه به کار میرود. اما برلانت در مقام منتقد فرهنگی، برای تحلیل تأثیر نظام سرمایهداری در آمریکا بر زندگی مردم این کشور، این ملاکها را کنار میگذارد و به سراغ ملاکی کاملاً متفاوتی میرود: افزایش بیرویهی وزن آدمها و آمار بالای چاقی مفرط که بهشدت کیفیت زندگی را در مبتلایان کاهش میدهد. از نظر برلانت، معضل فراگیر چاقی مفرط و بیماریهای ناشی از آن نتیجهی مستقیم سیاستهای سرمایهداری دولت آمریکاست، و پاندمی وزن بالا را شیوهی آگاهانه کنترل حکومتی از طریق کنترل بدن میداند. اما چاقی مردم واقعا چه ارتباطی به کنترل دولتی دارد؟
همانطور که برلانت از هاروی نقل میکند، سلامت افراد در آمریکای شمالی در وهلهی نخست بر حسب تواناییشان برای کارکردن سنجیده میشود. بنابراین، هر مشکل پزشکی، از جمله چاقی مفرط، فقط زمانی معضل به حساب میآید که شخص قدرت کار و تولید خود را از دست بدهد. حتی اگر فرد مدتها با انواع مشکلات جسمی و روحی ناشی از چاقی دستوپنجه نرم کند، نظام سلامت دولتی فقط زمانی به چاقی مفرط او بهعنوان معضل توجه میکتد که در نتیجهی آن از انجام کار و فعالیتهای روزانه عاجز شود. البته در آن شرایط هم دولت خود را مسئول کمک به فرد نمیداند و این وظیفه عملاً به شرکتهای بیمه و درمانگاههای پزشکی واگذار میشود. اساس توجیه این شیوهی برخورد با بیمار، نگاه لیبرال است: از آنجا که در جامعهی لیبرال هر فردی آزاد، مستقل و مسئول وضعیت خودش است، مشکلات پزشکی هم نه مشکل دولت، بلکه گرفتاری خصوصی فرد محسوب میشوند. این نگاه بهویژه در برخورد با چاقی مفرط مشهود است: فرض عمومی در تلقی چاقی مفرط این است که خود فرد به دلیل بیارادگی، پرخوری و تحرک پایین مسبب وضعیت بحرانیاش شده. تردید در این فرض و نشاندادن نادرستی آن از اهداف برلانت است.
برلانت معتقد است که اتفاقاً عامل اصلی چاقی مفرط، خود فرد و بیاراده بودنش نیست و کارکرد اصلی پررنگکردن ادعای آزادی و مسئولیت فردی این است که نقش کلیدی شیوهی حکمرانی در بوجود آوردن این مشکل مسکوت بماند. درعوض، تبلیغات نظاممند به سرزنش مداوم افراد مبتلا به چاقی مفرط میپردازند و نظام حاکم هم بهاتکای این تبلیغات و باورهای جاافتاده، مسئولیتی در این خصوص نمیپذیرد و فرد مبتلای ملامتشده را به پاسکاریهای بیپایان شرکتهای بیمه و درمانگاهها میسپارد؛ روندی که اغلب نهتنها از میزان رنج فرد کم نمیکند، بلکه در شرایط بحرانی حتی بر رنج افراد میافزاید.
با این توصیف است که برلانت چاقی مفرط را در قالب مفهوم مرگ تدریجی تعریف میکند و جا میدهد. از نظر او، مرگ تدریجی وضعیت جامعهای است که در آن سلامت مردم همواره رو به زوال است و جریان زندگی، به خاطر فرسایش پیوستهی وضعیت جسمی، به مرگی آرام و تدریجی میماند. به بیان دیگر، به دلیل تقلیل افراد به نیروی کار در نظام سرمایهداری، زندگی شاد و رضایتبخش به مرگی آهسته و خاموش تبدیل میشود. به نظر این نویسنده، این شیوهی زندگی (و مرگ توام با آن) در جامعهی آمریکا مشهود است، اما آنقدر عادی و همهگیر شده است که دیگر به چشم نمیآید.
وقتی از «حاکمیت» میگوییم، از چه حرف میزنیم؟
اما چه معنایی دارد که بگوییم مردم در حاکمیت سرمایهداری به مرگ تدریجی مبتلا میشوند؟ آیا یعنی اینکه سرمایهداری نظام حاکمی است که برای کشتن تدریجی مردم حکم صادر کرده و اجرا میکند؟ برلانت میگوید اگر بخواهیم در این زمینه به تلقی رایج از حاکمیت (sovereignty) استناد کنیم که صورتبندی آن در علوم انسانی که به کارل اشمیت، جورجو آگامبن، ژرژ باتای و آشیل امبمبه برمیگردد، به خطا میافتیم. برای مثال برلانت تعریف امبمبه را از حاکمیت نقل میکند: «اعمال حاکمیت به منزلهی اعمال کنترل بر میرایی آدمیان است و تعریف زندگی بهعنوان ابراز و گسترش قدرت است.»
از نظر برلانت این تلقی به دیدگاه الهیات سیاسی بهجامانده از قرون وسطی بر میگردد: دیدگاهی که از تجربهی همان دوران گرفته شده که در آن حاکمان فرمان مرگ اتباع را میدهند یا با عفوشان به آنها زندگی میبخشند.
برلانت در مقابل به تصویری از حاکمیت استناد میکند که میشل فوکو آن را صورتبندی کرده است و میخواهد مرگ تدریجی تحت حاکمیت سرمایهداری را بر همین اساس توضیح دهد. فوکو میگوید که حاکمیت «به معنای حق کشتن مردم یا بخشیدن زندگی آنها نیست. به این معنا هم نیست که حاکم اجازه دهد آنها زندگی کنند یا رهایشان کند که بمیرند. حاکمیت به معنای حق گرفتن زندگی یا اجازه دادن به ادامهی حیات از طریق کنترل دائم و غیرمستقیم زیست بیولوژیک آنهاست.»
بهاینترتیب، اینکه اتباع زنده هستند مفروض است؛ عاملیت حاکم قدرتی دارد که اجازه میدهد زندگیای که وجود دارد دوام بیاورد یا نه. خود فوکو برای اینکه این نوع از اِعمال حاکمیت را از اعمال حاکمیت در «حاکمیت»های سنتی متمایز کند، از اصطلاح «زیستقدرت» (biopower) استفاده میکند. زندگی جمعی در زیستقدرت مدام در معرض ادارهکردن و تنظیم از سوی قدرت قرار دارد. بهاینترتیب و از نظر برلانت، این ترتیبات و تنظیمات اتخاذشده در نظام سرمایهداری است که امکان ادامهی حیات و کیفیت آن را برای گروههای مختلف رقم میزند. این یعنی چه؟ یعنی سیاستهایی کلان تعریف و اعمال میشوند که کیفیت زندگی و طول عمر آدمها را اساساً تحت تأثیر قرار میدهند؛ اما درعینحال با همان دیدگاه لیبرال که اشاره شد، باز این باور را القا می کنند که این خود فرد است که واجد قدرت انتخاب شمرده میشود و بنابراین مسئول اتفاقاتی است که در نتیجهی این «انتخاب»ها برایش رخ میدهد.
چاقی مفرط در آمریکا
چه کسانی بیشتر به چاقی مفرط مبتلا هستند؟ امروزه طبقهی کارگر ایالات متحدهی آمریکا، بریتانیای کبیر، و بهطور کلی، کارگران تمام کشورهایی که استفادهی مستمر و فزاینده از غذاهای فرآوریشده در آنها رواج دارد، جمعیتی هستند که بیشترین آمار چاقی مفرط را دارند. همانطور که اشاره شد، با این دیدگاه رایج که چاقی مفرط را بهنوعی مشکل ضعف اراده میداند، همین گروهها هم هستند که به این علت بیش از همه هدف ملامت قرار میگیرند. اگر به رسانهها رجوع کنیم، میبینیم که دانشمندان و خبرنگاران مدام مشغول پژوهش و تهیهی گزارش راجع به چاقی مفرط و افراد مبتلا به آن هستند. دادههای مربوط به این افراد مرتب به شکل نمودار در میآید و موضوع تحلیل و بررسی قرار میگیرد؛ نمودار جمعیتی شاخصهایی مانند «شاخص تودهی بدنی» در گروههای سنی و شغلی و جنسیتی گوناگون مدام به نمایش در میآید؛ نمایشی که هدف از آن یادآوری «هنجار» وزن «نرمال» به ماست و ابعاد بدنی خارج از آن را «ناهنجار» میداند؛ بهاینترتیب، ملامت معیاری عددی و عینی پیدا میکند.
رسانهها مرتب مختصصانی را دعوت میکنند که راجع به همین هنجارها حرف بزنند و از عوارض چاقی مفرط روی ابعاد مختلف زندگی فرد بگویند. همزمان، کسبوکار لاغری که روی همین هنجارها و تبلیغات بنا شده از پولسازترین کسبوکارهای ایالات متحده شده است.
اما این آمار در مورد مشکل چاقی در آمریکا چه میگویند؟ بنا به آمار مربوط به اواسط دههی اول قرن حاضر، ۶۰ درصد از آمریکاییهای بزرگسال و ۲۰ درصد از کودکان آمریکایی دچار اضافهوزن هستند. از هر ۲۰۰۰ نوزاد، یکی از آنها با مشکلات مرتبط با چاقی به دنیا میآید. از جملهی آنها میتوان به مشکلات مرتبط با بیماری دیابت اشاره کرد. باید توجه داشت که اگر چاقی هم توضیح وراثتی (ژنتیکی) داشت، مانند هر چیز دیگری که توضیح وراثتی دارد، بار مسئولیت آن تا حدی از دوش فرد برداشته میشد؛ اما با آماری که نقل کردیم، چطور ممکن است چاقی خاستگاه وراثتی داشته باشد؟ نکته اما نه در «انتخاب آزاد» افراد مبتلا به چاقی مفرد، و نه در وراثت است؛ همانطور که به اعلام مرکز آمار پزشکی آمریکا، به استناد تحقیقات مستمری که تا سال ۱۹۹۵ ادامه داشته، «عامل افزایش چاقی مفرط، محیط است و نه وراثت».
مشکلات محیطی فراوانی عامل چاقی مفرط برشمرده شدهاند و از آن میان میتوان به اینها بهعنوان نمونه اشاره کرد: ساعات کاری طولانی، افزایش مشاغل موقت و نیمهوقت، رواج روزافزون اضافهکاری… پیداست که همهی این عوامل بیشتر روی طبقات مزدبگیر، اعم از کارگر و کارمند تأثیر و به آنها تخصیص دارند. یعنی درست همان کسانی که هدف تبلیغ و بازاریابی صنعت غذای بگیروببر (فستفود) هستند. برلانت اشاره میکند که تحقیقات نشان دادهاند دقیقاً تولیدات غذایی پرچربی و پرقند همین صنایع هستند که باید آنها را عامل اصلی چاقی مفرط در ایالات متحده دانست.
کارمندان و کارگران از مصرفکنندگان اصلی فستفود در زمان ناهار روزهای کاری هستند. بسیاری از کارگران و کارمندان آمریکایی اصلاً برنامهی غذایی خود را بر اساس خرید از دستگاههای فروش نوشیدنیهای غیرالکلی (غالباً حاوی قند) و دستگاههای فروش غذای حاضری تنظیم میکنند. دلیلش این است که آنها اغلب در محل کار زمانی برای این ندارند که فارغ از کار به صرف غذا بپردازند، پس به این دستگاهها که در محل کارشان یا نزدیکی آن نصب شده وابسته میشوند؛ از این دستگاهها غذا و نوشیدنی میخرند و بهسرعت به سر کار بر میگردند و همزمان با ادامهی کار، غذا میخورند یا قهوه مینوشند. بهاینترتیب، سیاستهای عمومی محیطهای کار، از عوامل اصلی بدغذاییهای منجر به چاقی مفرط هستند. این مصداق همان حاکمیت در زیستقدرت است که برلانت از فوکو نقل کرد.
این شیوهی اعمال حاکمیت که به کوتاهکردن و رنجآورکردن زندگی طبقهی مزدبگیر آمریکا میانجامد، مصداق برجستهی دیگری هم دارد. برلانت میگوید از دلایل مهم پیدایش نسلی از آمریکاییها که درصد چشمگیری از آنها چاقی مفرط دارند، سیاستهای غذایی اتخاذ شده در آمریکا است. او در اینجا از گرگ کریستر نویسندهی کتاب سرزمین چاقها: چگونه آمریکاییان چاقترین آدمهای روی زمین شدند؟، نقل میکند که چگونه دلایل سیاسی باعث شد که در آمریکای دههی ۱۹۷۰، در دوران ریاستجمهوری نیکسون، روی مصرف قند فروکتوز بیشتر از ساکاروز تبلیغ شود و روی تولید روغن پالم بیشتر از روغن سویا سرمایهگذاری شود. برلانت تأکید میکند کسانی که این تصمیمات را گرفتند، بههیچروی قصد آسیب زدن به مردم و یا طبقهی کارگر را نداشتند. هدف آنها اساساً معطوف به دردستگرفتن مهار بازارهای بینالمللی بود و پیشگیری از ورشکستگی غذایی در ایالات متحده، و نیز پایین نگاهداشتن قیمت مواد غذایی به منظور جلوگیری از آشوبهای داخلی. هیچکس قصد چاق کردن مردم آمریکا را نداشت: اما مجموع این سیاستها منجر به افزایش وخیم چاقی مفرط در جمعیت آمریکا شد، بیاینکه دولتهای پیاپی، با علم به عواقب این سیاستها، مسئولیتی در این زمینه بپذیرند.
برلانت همچنین به پیچیدگیهای صنایع غذایی در آمریکا و تأثیر خود این صنعت در افزایش مشکل چاقی مفرط اشاره میکند. او معتقد است که مقررات و برنامههای محلی، ایالتی و فدرال متعدد باعث میشوند که سهم چربی در برنامهی غذایی آمریکایی ها بیش از حد مورد نیاز و سالم باشد.
نکتهی مهم دیگر، وابستگی سلامتی غذا به سیستم قوانین مالی و مالیاتی آمریکاست. برلانت معتقد است که مطالعهی تاریخچهی سیاست کشاورزی و توسعهی مالیاتی در آمریکا نشان میدهد که دستمزد کارگران بهمرور و با اتکا به شیوههای غیرمستقیم کاهش داده شده است. کاهش دستمزد بر اثر شیوههای مالیاتی و غیر از آن باعث شده است که قدرت خرید طبقهی کارگر کاهش یابد و این هم عاملی شده است که اتکای مزدبگیران به غذاهای ارزانتر قندی بیشتر شود و دستشان از غذاهای با کیفیت پروتئینی کوتاهتر. در این ارتباط برلانت توجهها را به این نکته سوق میدهد که جمعیت غالب چاقهای مفرط را در دهههای گذشته آمریکاییهای سفیدپوست تشکیل میدادند؛ همین حالا هم اگر در اینترنت تصویر چاقهای مفرط را جستجو کنید، بیشترین تصاویر متعلق به سفیدپوستان است. بااینحال، امروزه این ناهنجاری در همهی نژادها و همهی مناطق آمریکا دیده میشود. درعینحال، تعداد آمریکاییهایی که فقیر هستند و به کمک-وعدههای غذایی نیاز دارند و یا گرسنگی دائمی را تجربه میکنند، رو به افزایش است و روند به سمتی رفته است که چاقی مفرط در جمعیت آمریکاییهای بومی، آفریقایی-آمریکاییها، و بهخصوص مکزیکیها بیشتر از آمریکاییهای نژاد آنگلوساکسون و یا آسیایی است.
چاقی مفرط و ساختار سرمایهداری
بهاینترتیب، برلانت نشان میدهد که چاقی مفرط در آمریکا عمدتاً تحت تأثیر سیاستگذاریهای تعیین دستمزد، ساعات کاری و سیاستهای کلان اقتصادی تعیین شده در دوران جنگ سرد گسترش یافته است. اما علاوه بر این، برلانت نشان میدهد که چاقی مفرط عامل وابسته به فرهنگ زندگی حاکم در آمریکا نیز هست. برلانت از دعاوی حقوقیای مثال میآورد که فعالان حوزهی سلامت غذایی علیه شرکتهای غذاهای فرآواریشده و ناسالم طرح کردهاند، و نیز شکایات طرح شده علیه رسانههایی که به تبلیغ غذاهای ناسالم و اعتیادآور میپردازند. دستاورد مهم این پیگیریها ملزمکردن شرکتها به درج ارزش غذایی محصولات روی بستهبندی آنها بوده است. با وجود همهی اینها اما روند مخرب ایجاد چاقی مفرط همچنان بهقوت ادامه دارد.
بدن انسانها تحت تأثیر سیاستهای سرمایهدارانه فرسوده میشود، از شکل میافتد، بیمار میشود و از بین میرود. چاقی از پیامدهای سرمایهداری است که همزمان بدن انسانها و محیطزیستشان را با برداشت بیرویهی منابع نابود میکند. اینجا وقتی از سرمایهداری میگوییم، به آن وجهی از این نظام اقتصادی نظر داریم که به روابط میان سرمایهداران و مزدبگیران و مصرفکنندگان بر میگردد. این رابطه بیش از همه به جمعیت رنگینپوستان و سالمندان آسیب میزند. سرمایهداری همچنین با ایجاد و تشدید شکافهای طبقاتی، کیفیت زندگی طبقهی متوسط و روبهپایین را دشوار و طاقتفرسا میکند.
کاهش حمایت دولتی از طبقات پایینتر جامعه در نتیجهی سیاستهای نولیبرال، موجب کاهش کیفیت زندگی در آمریکا شده است. آمارها نشان میدهد که افراد فقیر و جوان، که توانایی دستوپنجه نرمکردن با وضعیت حاکم بر زندگی خود را نداشتهاند، بیشتر دچار چاقی مفرط شدهاند. کیفیت عمومی زندگی در آمریکا بهشدت کاهش یافته است. بسیاری از فقرا و جوانان ساکن در شهرهای حاشیهای از پس دشواریهای نظاممند زندگی تحت حاکمیت سرمایهداری بر نمیآیند و به همین ترتیب کیفیت زندگیشان شدیداً افت میکند.
پس اینجا تمرکز مطلق بر انتخاب فردی و فردیت معنایی ندارد. اگر نقش نظام اقتصادی و ساختار سیاسی پیوسته به آن را در نظر بگیریم، دیگر نمیتوانیم چشم بر تأثیری ببندیم که ساعت کاری و بدهیهای ناشی از استفاده از کارتهای بانکی و بیمههای ناکارآمد بر چاقشدن مفرط آدمها دارند، و در عوض راجع به ضعف اراده، اشتها، غذا، سیگار، خرید و الکل حرف بزنیم.