عارضهی ترومای روانی در حوزهی روانپزشکی مفهومی جدید نیست. این عارضه از قرن نوزدهم مورد بحث و بررسی روانپزشکان بوده است. با این وجود، بیش از یک قرن طول کشید تا تروما نزد جامعه و قانون بهعنوان یک عارضهی واقعی مشروعیت پیدا کند. چهچیزی باعث شد رنجی که برای سالیانِ سال «خیالی» و «جنونآمیز» تصور میشد سرانجام به عنوان یک وضعیت بحرانی مورد توجه قرار بگیرد؟
در پی حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ بر برجهای دوقلوی نیویورک صدها تن از مشاوران و روانپزشکان آمریکایی برای کمک به بازماندگان و افرادی که بهخاطر دنبالکردن اخبار حملات دچار اضطراب روانی شده بودند، اعلام آمادگی کردند. در نخستین آمارگیریها، هفتونیم درصد از مصاحبهشوندگان میگفتند از نظر روانی آسیب جدی دیدهاند، آسیبی که خود را به شکل اختلال اضطرابی مزمن و حاد نشان میداد. نزدیک به ده درصد نیز میگفتند که دچار افسردگی شدهاند، یا ناچار شدهاند داروهای رواندرمانی قویتری مصرف کنند، و یا نیازشان به مراجعه به مراکز رواندرمانی و دریافت مشاوره روانی بسیار بیشتر شده است. بعضی از این مصاحبهشوندگان برای تسکین خود حتی به مصرف الکل و مواد مخدر روی آوردهبودند. این آمارگیری البته فقط روی جامعهی سفیدپوستانِ تحصیلکرده انجام شده بود؛ اما با قدری اغماض، نمونهی آماری شباهتهای زیادی به کل جامعهی آمریکایی داشت و حاکی از آن بود که حادثهی ۱۱ سپتامبر آسیب روانی فراگیری بههمراه داشته است.
دسامبر سال بعد، یعنی سال ۲۰۰۲، در کنگرهی سالیانهی روانپزشکان آمریکا، اجماعِ نظر بر این بود که نه فقط بازماندگان حادثه، بلکه تمامی آمریکاییهایی که در معرض پوشش رسانهای این حملات قرار گرفته بودند به درجات مختلفی آسیب دیدهاند. مصایب این حملات، نه فقط سوگ کشتهشدگان و زخمیشدگان بلکه وضعیت بازماندگانی بود که دچار یک آسیب روانی عمیق و بیسابقه شده بودند، آسیبی که پس از سوگواری نیز از میان نمیرود و مجموعهای از اختلالهای اضطرابی را بههمراه دارد که نیازمند درمان است. این وضعیت پساتروما (Post-traumatic Stress Disorder) نام دارد.
برای فهم پساتروما ابتدا باید بهسراغ مفهوم تروما رفت. ریشهی کلمه «تروما» به معنی زخم است. در پزشکی تروما به جراحتی گفته میشود که بر اثر ضربهی خارجی روی داده است. البته هر جراحتی تروماتیک محسوب نمیشود؛ تروما یعنی جراحتی که انقدر شدید است که کل نظام داخلی بدن موجود زنده را تحت تاثیر قرار داده و حتی میتواند به مرگ موجود منتهی شود. مفهوم ترومای روانی با الهام از ترومای فیزیکی تعریف شده است. منظور از ترومای روانی عوارض اضطرابی و اختلال روان پس از گذر از یک سانحه یا واقعهی هولناک است، گویی روان نیز با ضربهای شدید از بیرون دچار جراحت شده، زخمی عمیق برداشته و قدرت ترمیم خود را ندارد. روان نتوانسته از آن واقعهی مهیب بگذرد و همچنان مشغول حلاجی اتفاقی است که غیرقابلدرک مینمایاند. بهاینترتیب پساتروما به بحران روانی پس از سانحه اطلاق میشود، وقتی که خود واقعه گذشته اما عوارضش در روان انسان به حیات خود ادامه میدهد.
با اینکه پساتروما واژهای تخصصی در حوزهی روانکاوی است، همگانی بودن تاثیر حملات در آمریکا باعث شد تا دیگر کسی در محافل عمومی مجبور نباشد وجود شرایطی بهنام پساتروما را ثابت کند. بالاخره پساتروما بهعنوان یک تجربهی محتمل پس از وقایع مهیب پذیرفته شد. این پذیرش عمومی یک دستاورد مهم است: تا دههی ۱۹۸۰ این مفهوم برای جامعه شناختهشده نبود و تنها حلقهی محدودی از روانپزشکان و روانشناسان بودند که با تاریخ این مفهوم آشنایی داشتند. این درمانگران نیز اغلب جز به درخواست دادگاه برای دادن نظر کارشناسانه، بهندرت بر صحنهی عمومی ظاهر میشدند و راجع به آسیبهای روانی حرف میزدند. خود ترومای روانی نیز از آنجا که زخم قابل مشاهدهای بههمراه نداشت وضعیتی مشکوک بهشمار میرفت و قربانیانش به رسمیت شناخته نمیشدند.
واکنش گسترده و مسوولانهی جامعهی رواندرمانگران به واقعهی ۱۱ سپتامبر در نوع خودش بینظیر بود. کمکم توجه و حساسیت بخش رواندرمانی به مصایب جمعی بیشتر و بیشتر شده است. پساتروما اکنون آنقدر مشروعیت عمومی یافته که این روزها در کشورهای پیشرفته فردی که دچار پساتروما و رنج روانی است میتواند همچون مجروحان جسمی ادعای خسارت کند، و قربانی از حمایت قانونی برخوردار است. بهاینترتیب، خصوصاً در کشورهای پیشرفته شاهد بودیم که در واکنش به حملات تروریستی یا مصیبتهای طبیعی یا جمعی دیگر، رفتهرفته گروه نخبهای از روندرمانگران شکل گرفتهاند که در رسیدگی به آسیبهای روانی ناشی از ضربات از این دست تبحر یافتهاند و در قالب نهادهای درمانی ملی و بینالمللی فعالیت میکنند. به نظر میرسد که جوامع امروزی مداخلهی روانپزشکان و روانشناسان در موقعیتهایی نظیر جنگ و مصایب طبیعی، صحنههای خشونت فوقالعاده یا حتی خشونت معمول را بیچون و چرا پذیرفتهاند.
«تولید» حقیقتی به نام پساتروما
میشل فوکو در اواخر عمرش گفته بود: «مسئلهی من این است که میخواهم بدانم مردم چگونه از طریق تولید حقیقت بر خودشان و بر دیگران حکومت میکنند. منظورم از «تولید حقیقت» تولید گزارههای صادق نیست، بلکه ترتیبدادن حوزههایی است که در آنها امر حقیقی و غیرحقیقی، قابل تعریف و تنظیم میشود، تعریفی که فرای حوزه معنیدار است.»
میتوان گفت تغییری که از دههی ۱۹۸۰ تاکنون رخ داده تغییری از جنس تحول در همین «تولید حقیقت» است. ما از وضعیتی که در آن عموم مردم به آسیبهای روانی سربازان و ناظران و حاضران در صحنههای مصیبتها همچون امری مشکوک مینگریستند، به وضعیتی رسیدهایم که این رنجها دیگر مشروع شمرده میشوند و کسی معترض واقعیتداشتن آنها نیست و با قربانیان این آسیبها همدلی میشود.
به لحاظ تاریخی، این تغییر در دو صحنه اتفاق افتاد. در صحنهی اول، حلقههای تخصصی روانپزشکان و روانشناسانی بودند که شاهد گسترهی آسیبهای وارد آمده بر زنان قربانی خشونت و سربازان بودند و خلاء اجتماعی و قانونی برای رسیدگی به آنها را هم میدیدند؛ به موازات آنها جنبشهای اجتماعیای جریان داشتند که بهطور مستمر پیگیر بهرسمیتشناختهشدن حق زنان قربانی خشونت و سربازان به عنوان قربانیان تروما بودند. نقطهی عطف زمانی پیش آمد که این جنبشها توانستند بر آن حلقههای تخصصی اثر بگذارند و بین آنها ائتلافی شکل گرفت. همگرایی بین جنبشهای اجتماعی و متخصصان بود که به رواج تشخیص و بهرسمیتشناختهشدن مقولهی پساتروما انجامید. در صحنهی دوم، در ابعاد جهانی و تقریباً مستقل از تحولی که ذکر شد، مفهوم تروما به عنوان پدیدهای غمبار که در نتیجهی سوانح مختلف زخمی بر روان افراد و گروهها مینهاد، در گفتارهای اخلاقی جوامع وارد شد و همدلی برانگیخت. بهاینترتیب، دو دسته از وقایع این تحول را رقم زدند: یکی وقایع مربوط به تاریخ علم و پزشکی، و دیگری رشد انسانشناسیِ احساسات و ارزشهای جوامع. اینجا با «زبان رخدادها» طرف هستیم و نه فقط با زبانی تخصصی. در بعد تخصصی نیز بسیج متخصصان رواندرمانی و مدافعان حقوق قربانیان به نحوی وسیع مبانی شناختی و اخلاقی جوامع ما را در ارتباط با مصائب و خاطراتمان از رخدادها متحول کردهاند و موجب شدهاند ذهنیت جدیدی درباره تروما شکل بگیرد. بهاینترتیب، شناخت ما از مفهوم تروما و پساتروما از چند منبع و سیر تاریخی مختلف میآید. دیدگاه اخیر جهانی راجع به پساتروما بر اساس چرخشی در نظام اخلاقی جامعه شکل گرفته است؛ یعنی بر اساس تلفیق دیدگاهی که حاصل تعامل متخصصان و جنبشهای اجتماعی و همدلی گستردهی جوامع با کسانی است که در معرض آسیبهای روانی قرار میگیرند.
این چرخش، درعینحال، هم تحولی شناختی است و هم تحولی در نقشها و برچسبهای اجتماعی: بهصحنهآمدن وسیع رواندرمانگران که صحبتش را کردیم یکی از این تحول نقشهاست. بنابراین، چنین تحولاتی مانند هر تحول اجتماعی دیگر طلب میکند که علوم اجتماعی با نگاهی نقادانه به آن بپردازد. برای مثال باید از خود بپرسیم که وقتی سربازی را قربانی آسیب روانی جنگ میدانیم، و نه یک متجاوز یا یک قهرمان، چنین تلقیای خواسته و ناخواسته چه پیامدی برای فهم و داوری ما در خصوص خود جنگ دارد؟ جنگی که در آن دو طرف مستقل از اینکه برای چه میجنگند ممکن است به عنوان آسیبدیدهی روانی در نظر گرفته شوند. یا بپرسیم وقتی در داوری در خصوص ادعاهای پناهچویان، نظر متخصصان روانکاو نسبت به حرفهای خود پناهجو اولویت دارد، با چه نظام ارزشگذاری روبهرو هستیم و معنای این اولویتبندی چیست؟
با وجود قدمت طولانی مفهوم تروما، آنچه در آخر قرن بیستم رخ داد همان تحولِ اجتماعی و قانونی بود که به واردشدن مفهوم تروما در زبان عام و بهرسمیتشناختن قربانیانش انجامید. عارضهی پساتروما ابتدا در جنگ جهانی اول و دوم در میان روانپزشکان مورد بحث و تفحص گسترده قرار گرفت. آنها با سربازانی مواجه بودند که دچار حملات عصبی، کابوس، و اضطراب مداوم بودند، نشانههایی که با وضعیت جسمی آنها قابل توضیح نبود. پس از مشروعیت یافتن شرایط پساتروما پس از جنگ، جنبش فمینیستی و روانکاوان فمینیست این مفهوم را به تجربهی زنان خشونتدیده بسط دادند، زنانی که نه جنگ رفتهاند و نه الزاما تکحادثهای مهیب تجربه کردهاند، اما با انواع خشونت به شکل روزمره و متداوم دستوپنجه نرم میکنند و تجربه و رنج روانی آنها شبیه وضعیت سربازان گرفتار تروما است. از آن به بعد تروما معنای عمومیتری یافت، اما پژوهش درباره تروما متوقف نشد و تا انتهای قرن بیستم ادامه داشت. دستآخر وقایعی همچون ۱۱ سپتامبر، جنگهای آمریکا با افغانستان و عراق، حوادث غیرمترقبه همچون سیل و سونامی و زلزله باعث شد پساتروما در سپهر عمومی به رسمیت شناخته شود.
میتوان گفت تعریف ما دربارهی پساتروما را تاریخها و جنبشهای متنوعی ساختهاند که در طول یک قرن جریان داشتهاند و در نقطه عطفی ویژه به هم پیوستهاند. در تروما و پساتروما با تاریخی چندوجهی طرف هستیم که حقیقتساز بود و آنچه که بیاساس تصور میشد را به یک حقیقت مشروع بدل کرد، حقیقتی که سزاوار حمایت پزشکی، اجتماعی و قانونی است.
این نه ذات تجربهها، بلکه ما آدمها هستیم که معناسازی میکنیم و تصمیم میگیریم چه تجربه و تاریخی به دایرهی حقیقت راه پیدا کند.