چه اتفاقی در روان زنی میافتد که پس از سالها سکوت و پذیرش رفتار آزارگر، بالاخره لب به اعتراض میگشاید؟ چه آگاهی و نیرویی باعث میشود که زنی بدون دسترسی به هیچ نوع آموزهی فمینیستی، در تنهایی خودش به جایی برسد که بگوید اطاعت از پدر و شوهر بس است و باید افسار زندگی خویش را از دیگران پس بگیرد؟
این داستان آشا است، زنی پنجاهوسهساله که در جریان واقعهی تاریخی جدایی هند و پاکستان آواره شد، از سر فقر و بیکسی بیش از پیش به اطرافیان خود وابسته شد، و پس از سالها تحمل رفتار تحقیرآمیز و پیروی از دستورات بقیه، بالاخره برای اولین بار با صدای مصمم اعلام کرد که حق من بیش از این است. داستان آشا را وینا داس، مردمشناس هندیتبار و استاد دانشگاه جان هاپکینز، در تحقیق خود دربارهی واقعهی تاریخی جدایی هند و پاکستان بازگو میکند.
در سال ۱۹۴۷، در پی اعتراض به حضور استعماری کمپانی هند شرقی بریتانیا و درگیریهای داخلی در هندوستان، هندوستان به دو کشور هند و پاکستان (و بعدها بنگلادش) تقسیم شد. در این جدایی که به تقسیم هند معروف است، راج بریتانیا پس از قریب به نود سال پادشاهی در این کشور از قدرت ساقط شد و کشور هند به استقلال دست یافت. این استقلال موج گستردهای از تنشهای داخلی را رقم زد و دست آخر باعث شد هندوستان به دو کشور هند و پاکستان تقسیم شود؛ تقسیمی که آوارگی میلیونها هندی را به بار آورد. میلیونها سیک و هندو در محل زندگی جدوآبادی خود در پاکستان فعلی که حالا مسلماننشین شده بود در جایگاه اقلیت قرار گرفتند. میلیونها مسلمان هندی هم یکباره همهی همسایههای مسلمان خود و جامعه و بنیاد محلیشان را از دست دادند. تاثیر این تقسیم در منطقهی پنجاب بسیار مشهود است. پنجاب ناحیهای سیکنشین است که در هنگام مرزبندی به پنجاب هند و پنجاب پاکستان تقسیم شد. بسیاری از خانوادههای پنجابی سیک شهر و خانههای خود را در پاکستان فعلی ترک کردند و به خانهی اقوام و دوستان خود در طرف هندی پناه بردند. خیلی از پنجابی هایی که در طرف هندی زندگی میکردند هم ناگهان میزبان تعداد زیادی از اقوامی شدند که خانه و کاشانه و کار و زندگی خود را از دست داده بودند.
آوارگی و جرقهی فردیت جدید
در پسزمینهی این تنشها، آشا را تصور کنید که زنی است اهل پنجاب، در بیستسالگی شوهرش را از دست داده و فرزندی ندارد. آشا قبل از تقسیم، همراه خانوادهی شوهرش در لاهور پنجاب زندگی میکرده، اما هنگام تقسیم هند به همراه خانوادهی شوهرش بهناچار به بخش هندی پنجاب مهاجرت میکند. کار آشا کمک در وظایف خانگی و نظافت خانه است و از آنجا که شوهر و فرزند نداشت، در خانواده از کمترین حقوق برخوردار است. آشا پس از مهاجرت اجباری و سالها زندگی دشوار با خانوادهی شوهر تصمیم میگیرد به خانهی پدریاش پناه ببرد؛ پسر بزرگ خانواده هم به همراه همسر و فرزندانش در این خانه ساکن هستند. اما آشا در خانهی پدر هم خیلی زود متوجه میشود که جایگاهی ندارد و با او مثل یک زیردست برخورد میکنند. خانوادهی برادرش بدترین کارها را به دوش او می اندازند، با او بدرفتاری میکنند و سربار خانواده محسوب میشود.
آشا بعد از مدتی زندگی در خانوادهی پدر، به خانهی اقوام دیگرش پناه میبرد، و سپس از خانهی یک قوم به قوم دیگر. اما حس سرباربودن همهجا همراه اوست. دست آخر تصمیم میگیرد دوباره به خانوادهی شوهرش برگردد، هرچند که خوب میداند آنجا هم جایی ندارد. در زمان تقسیمبندی، آشا به عنوان کسی که از قبل هم در موقعیتی زیردستی و آسیبپذیر بوده، اهمیت و جایگاه اجتماعیاش را کاملا از دست داده است.
هنگام مصاحبه با داس، آشا قاطعانه تاکید میکند که به عنوان یک زن بیوه و بیفرزند، جایگاهش نسبت به دیگر پناهندگان پنجابی متفاوت است و تجربهی این پناهندگان با چیزی که آشا تجربه کرده فرق دارد. آسیبی که آشا دیده به خودی خود بیانگر تاثیر جدایی هند بر محرومترین افراد جامعه است؛ اما نکتهای که مورد توجه داس قرار میگیرد این است که جایگاه متزلزل آشا باعث شده است که او برای اولین بار در زندگیاش به حقوق خود آگاه شود و حقخواهی کند. آشای نظارهگر و منفعل در جریان آوارگی و بیپناهی، حالا اساسا به موقعیت زن بیوه در جامعهی هند معترض است و نقش خود در سلسلهمراتب خانوادگی و اجتماعیاش را با دید انتقادی حلاجی میکند.
داس توضیح میدهد که درون آشا یک فردیت (subjectivity) جدید شکل گرفته است؛ فردیتی که تعریفی متفاوت و مستقل از خویشتن به دست میدهد. آشا در این فردیت جدید به جای آنکه مثل گذشته توسط دیگران تعریف شود، به یک سخنور موفق تبدیل شده است.
اینجا میتوان گریزی زد به مقالهی کلاسیک گایاتری اسپیواک، متفکر پرآوازهی هندیتبار. اسپیواک در جستار معروفی میپرسد آیا فرودست میتواند سخن بگوید؟ در این جستار اسپیواک توضیح میدهد که فرهنگ هندو و فرهنگ انگلوساکسون هر دو ریشههای عمیق مردسالاری دارند و در جریان استعمار هند دست در دست هم و توأمان باعث شدند تا صدای زنان هندی بیاهمیت باشد و در واقع شنیده نشوند؛ گویی این زنان از توان صحبت و بحث و بیان وضعیتشان عاجزند. از دید اسپیواک، با وجود اینکه روشنفکران استعماری انگلیسی ادعا میکنند که منجی زن هندی هستند و موظفاند او را از ظلم فرهنگ هندو نجات دهند، زن هندی عملا بیصداترین قربانی استعمار انگلیس در هندوستان بوده است.
تمرکز وینا داس بر داستانی مانند داستان آشا برای درک تاثیر خشونت استعمار را میتوان در بستر گفتمان دربارهی صدا و حضور زنان هند دید. مورخان استعمار بریتانیا در هند (که غالبا مرد هم هستند) برای درک واقعهی عظیم جدایی هند و پاکستان بیشتر به سراغ تحلیل اقتصادی کلان، روابط بینالملل و تحلیل روابط سیاسی ردهبالا می روند؛ اما همانطور که داس نشان میدهد، تحقیق روی زنان پاییندست و جایگاهشان در روابط روزمرهی مردم، بُعدی از خشونت تاریخی استعمار و تزلزل بعد از آن را نشان میدهند که نگاه کلان از درک آن عاجز است. ناامنی و نابسامانی تحولات عظیم در یک جامعه میتواند تاروپود روابط خانوادگی را تغییر دهد، محروم را محرومتر کند و وضعش را به جایی برساند که از سر استیصال اعتراض کند و به یک مهرهی فعال تبدیل شود.
آشا دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد و آنجاست که انگار با جراتی جدید لب به سخن میگشاید. ژاک لاکان، روانشناس و فیلسوف فرانسوی، معتقد است شرایط استیصال میتواند جرقهی سخن گفتن را بزند و باعث تولد یک فردیت سخنگو و داستانگو شود. از نظر داس، آشا و زنان مانند او مصداق نظریهی لاکان هستند. شاید بتوان پژوهش داس را پاسخی به پرسش اسپیواک دید: آیا فرودستان هرگز میتوانند لب به سخن بگشایند؟ داستان آشا نشان میدهد که بله: نظارهگر خاموش تاریخ نه تنها می تواند از سر استیصال مطلق به یک سخنگو بدل شود بلکه در نقش شاهد و شهادتدهنده میتواند به تاریخ بگوید که چه رنجهایی تجربه شده است. روایتها و شهادتهای ناظران خاموش میتواند به درک عمیقی از ابعاد پنهان وقایع و تغییرات اجتماعی بینجامد.