حکومتهای دیکتاتوری چه نسبتی با درمان آسیبهای روانی برقرار میکنند؟ این پرسش وقتی جدی میشود که به یاد بیاوریم در قرن بیستم شماری از وحشتانگیزترین دیکتاتوریهای تاریخ بر سر کار بودند که عملکردشان و خشونت بیحدومرزشان اصلیترین عوامل رواننژندی و روانپریشی بخش بزرگی از جمعیت را فراهم آورد. اکثریت مورخان حوزهی روانپزشکی بر همین اساس دیدگاه نسبتاً سرراستی راجع به نسبت دیکتاتوریها و آموزههای رواندرمانی شکل دادهاند. از نظر این مورخان، دیکتاتوریها طرفدار آموزههایی میشوند که غیرسیاسیتر است و با آموزههایی که ظرفیتهای سیاسیشدن دارند بهشدت برخورد میکنند. مارکو راموس که تاریخنگار روانپزشکی در آمریکای لاتین است با تمرکز بر دوران دیکتاتوری نظامیان در آرژانتین میخواهد نشان دهد که وضع میتواند پیچیدهتر از این باشد.
آرژانتین از ۱۹۶۶ تا ۱۹۸۳ دورانی بسیار پرخشونت را از سر گذراند. جز وقفهای کوتاه در میانهی این دوران که دولتی منتخب بر سر کار بود، در قالب این مدت دیکتاتوری نظامی حکومت میکرد. حتی در همان دوران کوتاه دولت منتخب نیز خشونت گروههای فاشیستی طرفدار نظامیان بهشدت جریان یافت. بهاینترتیب، آرژانتین نزدیک به دو دهه حاکمیت وحشت را از سر گذراند که آثاری پرآسیب بر روان شهروندان این کشور گذاشت و از وحشتانگیزترین تجربههای دیکتاتوری در قرن بیستم بود.
رواندرمانگران آرژانتین اما در این دوران بیطرف نماندند. اکثریت آنها بالاخره یا سمت دولت را گرفتند یا در قالب «فدراسیون روانپزشکان آرژانتین» به مخالفت با نظامیان پرداختند. این فدراسیون طی چند دهه بزرگترین انجمن صنفی روانپزشکان این کشور بود؛ نهادی که عاقبت هدف هجوم نظامیان قرار گرفت و از هم پاشید. برخی از روانپزشکان که طرف دولتهای نظامی را گرفته بودند نیز تا جایی پیش رفتند که در مؤسسات خود به پیگرد مخالفان توسط دیکتاتوری نظامی کمک کردند یا حتی به مشارکت در شکنجهی آنان پرداختند.
مطالعات انجامشده در خصوص وضعیت درمانگران، خصوصاً در دوران آخرین دیکتاتوری نظامی (۱۹۷۶ تا ۱۹۸۳)، نشان میدهد که تلقی درمانگران از کارشان و تلقی عمومی از آنان سخت با سیاست آمیخته است. برای مثال اندرو لیکوف در کتاب منطق دارویی، که راجع به رواندرمانگران در دههی ۱۹۷۰ است، این تصویر را به دست میدهد که در این دوره روانکاوی و درمانگران روانکاو، زیر ضرب نظامیان حاکم بودند و بسیاری از آنان مجبور به مهاجرت شدند؛ چون مراجعان خود را به فکر کردن راجع به وضعیتشان وا میداشتند. در مقابل، حکومت نظامی حامی روانپزشکی کلاسیک با رویکرد بیولوژیک و زیستشناختی بود و به توسعهی درمانگاههای مبتنی بر این آموزه کمک میکرد از آن رو که این رویکرد تمرکز خود را بر بدن فرد و سیستم عصبی میگذارد و به مسائل اجتماعی و سیاسی کاری ندارد. تحقیقات دیگری هم بودهاند که بر همین باور عمومی انگشت گذاشتهاند و آن را برجسته کردهاند و حاصل این بوده است که به قول راموس: «هم در بخش درمانی و هم در بخش دانشگاهی آرژانتین، داستان مقاومت روانکاوی در برابر اقتدارگرایی در دههی ۱۹۷۰ به تقویت این باور انجامیده است که گرایش روانکاوانه و جامعهگرای آنها در درمان، دموکراتیکتر از آموزهی روانپزشکی بیولوژیک است؛ و این باور اکنون دیگر نزد روانشناسان مترقی باوری متداول به حساب میآید.»
این باور که روانکاوی بیشتر با گرایش سیاسی دموکراتیک متناظر است و روانپزشکی زیستی بیشتر با اقتدارگرایی، منحصر به روانشناسان مقیم بوئنوس آیرس نیست. برای مثال الیزابت رودینسکو، مورخ فرانسوی روانپزشکی نیز با اشاره به وقایع آلمان نازی و اتحاد شوروی استدلال میکند که روانکاوی نمیتواند در کشوری ریشه بگیرد و رشد کند که فاقد پشتوانهی قانونی برای انتقال آزادانهی دانش است.
راموس اما میخواهد نشان دهد که بهرغم مواضع خاصی که میگویند نظریههای روانپزشکی محتاج حمایت سیاستهای خاصی هستند: «شکلهای «مترقی» روانپزشکی، از جمله روانکاوی و دیدگاه جامعهگرا، در دوران دیکتاتوری سرکوبگر آرژانتین در دههی ۱۹۷۰ دوام آوردند و گسترش یافتند.»
بهاینترتیب، راموس در کنار اقلیتی از مورخان میایستد که با سند و مدرک نشان میدهند که روانپزشکی در آرژانتین حتی در شرایط سرکوب اقتدارگرایانه رواج یافته است. اما روایت او چیست؟ در سیری تاریخی به بازگویی این روایت میپردازیم.
تحول روانپزشکی در دوران اقتدارگرایی (۱۹۶۶ تا ۱۹۶۹)
در سال ۱۹۶۶ ژنرال خوان کارلوس اونگانیا علیه دولت منتخب وقت کودتا کرد و دیکتاتویای نظامی برپا داشت. این دیکتاتوری برای خود اهدافی اخلاقی مشخص کرده بود و میخواست «مفهوم خانوادهی مسیحی» را احیا کند: مردان جوانی که موی بلند داشتند دستگیر میشدند؛ دامن کوتاه برای زنان ممنوع بود؛ روابط جنسی آزاد محکوم میشد و مطبوعاتی که محتوای عاشقانه داشتند سانسور میشدند، و همهی اینها مصداق «نفوذ کمونیستها در بین جوانان» شمرده میشد. علاوه بر این، دانشگاهها نیز زیر ضرب سرکوب رفتند و دهها تن از استادان مجبور به ترک وطن شدند. از قضا جامعهی علمی روانپزشکی در این مقطع از این هجوم مصون ماند و حتی توانست پیشرفتهای دموکراتیکی داشته باشد. از جمله، در اواخر دههی ۱۹۶۰ روانپزشکان آرژانتینی بر پایهی آثار مکسول جونز و تامس مِِین بریتانیایی اقدام به تشکیل «گروهدرمانی» کردند که نهاد درمانی مشارکتی و دموکراتیک به شمار میرود و گردش کارش بر اساس تعامل میان بیماران با یکدیگر و با درمانگران است.
حامیان «گروهدرمانی» بهشدت منتقد فضای اقتدارگرایانهی تیمارستانها بودند. با این حال، نهادهای رسمی سلامت روان با مسئولانی که دیکتاتوری نظامی منصوبشان کرده بود، اجازهی پا گرفتن و رشد گروهدرمانی را به عنوان جایگزینی برای بیمارستانهای روانی دادند. از دلایل این امر هم این بود که برای بیمارستانهای روانی مملو از جمعیت شده بودند. ازدیاد جمعیت بیماران روانی در برای بیمارستانهای روانی مجالی برای روانپزشکانی فراهم کرد که به شیوهی اجتماعدرمانی باور داشتند و فرصت یافتند بیمارستانهای خود را تبدیل به مجمعی متشکل از این گروههای درمانی کنند و روند معمول از بالا به پایین برای بیمارستانهای روانی را بشکنند، و با این روش حتی بیماران را در گردش کار بیمارستانشان دخالت دهند. برخی از این بیمارستانها موفقیتهای چشمگیری را در درمان و مرخص کردن سریع بیماران گزارش کردهاند.
کار که به اینجا رسید، بیمارستانهای جاافتادهی پایتخت گسترش این نهادها را تهدیدی علیه خود دانستند و اهرمهایی را که داشتند به کار بستند تا مطمئن شوند که گروهدرمانی آنقدر گسترش نخواهند یافت که تهدیدی برای کار شوند. با وجود این، توسعهی الگوی دموکراتیک و افقی گروهدرمانی متوقف نشد. ویژگی درمان در این نهادها از جمله این بود که بر وجوه اجتماعی بیماری و بر زندگی اجتماعی بیمار تمرکز میکرد، و برخلاف رویهی معمول بیمارستانهای روانی، میتوانست بیمار را به نحوی بهبود بخشد که زودتر به جامعهی خود برگردد.
پیشروان تأسیس مراکز درمانی مبتنی بر گروهدرمانی از تضادی که بین شیوهی کارشان با رویهی عمومی دیکتاتوری حاکم برقرار بود آگاه بودند و به همین دلیل سعی میکردند «برای دولت مزاحمت ایجاد نکنند» تا دولت هم بگذارد به کارشان ادامه دهند. در مقابل، دیکتاتوری نظامی هم میخواست توسعهی این نهادها را همچون بخشی از سیاست خود در جهت «مدرنسازی جامعهی آرژانتین» نمایش دهد.
در سال ۱۹۵۹ «فدراسیون روانپزشکان آرژانتین» تأسیس شد. در دههی ۱۹۶۰ اعضای این فدراسیون عمدتاً حول دو موضع تقسیم شده بودند: هواداران شیوهی درمان سنتی و هواداران شیوههای درمانی جدید. اما ترکیب این گروهها به لحاظ سیاسی مختلط بود: در داخل فدراسیون، هم دستراستیهای طرفدار درمان سنتی بودند و هم پیوستگان به حزب کمونیست و این دو گروه در دفاع از درمان سنتی با هم ائتلاف داشتند، زیرا حزب کمونیست آرژانتین در این دوران پیوند محکمی با اتحاد شوروی داشت و در شوروی نیز روانکاوی آموزهای مذموم شمرده میشد. به این ترتیب در دههی ۱۹۶۰ روانپزشکان آرژانتینی عموماً بحث در خصوص سیاست روز کشور را وارد مباحث تخصصیشان نمیکردند. اما این وضع در پایان این دهه و خصوصاً در دههی ۱۹۷۰ عوض شد و پیوستگی به دولت دیکتاتوری یا گرفتن کمک مالی از آمریکا که حامی دیکتاتوری بود در جامعهی روانپزشکان آرژانتین تنشهای شدیدی را سبب گشت.
رادیکالشدن روانپزشکی در آرژانتین (۱۹۷۰ تا ۱۹۷۳)
در ماه مه ۱۹۶۹، در نتیجهی سرکوب مستمر و فشار ناشی از سیاستهای اقتصادی دولت نظامی، از شهر کوردوبا که تا پیش از آن پایگاهی برای محافظهکاران حاکم قلمداد میشد، قیامی مردمی آغاز شد که سرآغاز دور جدیدی از تقابل اجتماعی با حکومت نظامیان بود. دولت نظامی تا پیش از آن عمدتاً با مخالفان کمونیست طرف بود. قیام مردمی جدید که از کوردوبا شروع شد، با تظاهرات دانشجویان و اتحادیههای کارگری سر گرفت و بعداً به حمایت از گروههای مسلح چریکی انجامید. این قیام همچنان که باعث شد نظامیان حاکم در ۱۹۷۰ اونگانیا را از کار بردارند و به جای او ژنرال روبرترو مارسیلیو لوینگستون را بگذارند تا برخورد شدیدتری با چریکهای چپگرا بکند، همهی ارکان جامعه را نیز تکان داد. از جمله، در چهارمین کنگرهی فدراسیون روانپزشکان آرژانتین که در ۱۹۷۰ در شهر روزاریو تشکیل شد، گروهی از روانپزشکان مترقی به عضویت هیات اجرایی انتخاب شدند که در همان بیانیهی نخست خود بر «نقش سیاسی» روانپزشکی تأکید کردند.
به لحاظ نظری، سوگیری سیاسی جدید اکثریت اعضای فدراسیون روانپزشکان آرژانتین تحت تأثیر تلاشهایی صورت گرفت که در اروپا و توسط جنبش چپنو و نظریهی انتقادی مارکسیستی، به رغم گرایش طرفدار شوروی، برای تلفیق مارکسیسم و فرویدیسم انجام شده بود. اعضای «مترقی» فدراسیون به روانکاوی آمیخته به مارکسیسم روی آوردند و در حالوهوای مبارزاتی دههی ۱۹۷۰، فدراسیون نیز «بیماران روانی را همچون جمعیتی آسیبپذیر» دید که «باید از سرکوب دولت حاکم رها شوند». بهاینترتیب، روانپزشکان مترقی آرژانتین دیگر «بیماری روانی» را واقعیتی در درون بیمار نمیدیدند، بلکه آن را نتیجهی ظهور و بروز هنجارها و ارزشهای صاحبان قدرت میدانستند. قضاوت اعضای رادیکال فدراسیون نیز راجع به همکاران سنتی دیروز و امروز خود عوض شد و آنها را همچون «پلیس» و «زندانبان»هایی توصیف کردند که سعی داشتند بیمار را با جامعهی سرکوبگری که رنجورش کرده بود وفق دهند. در حالی که آنها میگفتند بیماری چیزی نیست که در بیمار وجود داشته باشد، بلکه بیماری در ذات جامعهی دیکتاتوریای وجود دارد که بیماران در آن زندگی میکنند. بهاینترتیب، کنگرهی چهارم آغازی شد برای اتخاذ رویکرد سیاسی از سوی این فدراسیون و اعضایش در جهت کنشهای خُرد سیاسی در روند درمان، و کنشهای کلانتر به منظور تغییر سیاستهای ملی.
در همین راستا بود که فدراسیون به اعتراض در برابر دولتهای ژنرال لوینگستون و پس از او ژنرال آلخاندرو آگوستین لانوس پرداخت. از جمله، اعتراض به قانونی که دولت نظامی در اواخر سال ۱۹۷۱ به تصویب رساند و امکان دریافت خدمات پزشکی بهتر را برای کسانی فراهم میکرد که پول پرداخت میکردند. فدراسیون این قانون را «خصوصیسازی درمان» خواند و آن را مغایر با وظیفهی دولت در جهت تأمین خدمات برابر درمانی برای همگان دانست. مواضع فدراسیون در این سالها باعث شد گروههایی از روانپزشکان رادیکالتر که تا پیش از این از فدراسیون فاصله میگرفتند به آن نزدیکتر شوند. در همین حالوهوا، فدراسیون از تأسیس مراکز آموزشیای پشتیبانی میکرد که به تدریس روانکاوی آمیخته به مارکسیسم میپرداختند و فعالیت خود را در جهت «رهایی طبقهی کارگر» میدانستند.
با این حال، رویهی جدید فدراسیون بلکه باعث بروز مخالفت و تنش با روانپزشکانی شد که موضعگیریهای هیأت اجرائیهی منتخب در کنگرهی چهارم را «خارج از چارچوب روانپزشکی» و غیرحرفهای میدانستند. این تنشها در کنگرهی پنجم که در سال ۱۹۷۲ در کوردوبا تشکیل شد به اوج رسید. هیأت اجرائیه در این کنگره کوشید مصوبهای را بگذراند که به روانکاوان جوانتری که گرایش چپ داشتند حق رأی میداد، به این منظور که با آرای ایشان موضعش تحکیم شود. این ماده به تصویب نرسید اما در انتخابات هیأت اجرائیه، گروه دیگری از روانپزشکان چپگرا پیروز شدند و محافظهکاران هیچ موفقیتی نیافتند. دبیر وقت فدراسیون گفته است که بهرغم این تنشها و جداشدن برخی از اعضاء، تا سال ۱۹۷۵ این فدراسیون اکثریت جامعهی روانپزشکان آرژانتین را نمایندگی میکرد. اما با وجود پیروزی قاطع چپ در انتخابات کنگرهی پنجم، این انتخابات در واقع شقاق میان روانپزشکان را بر اساس سوگیریهای سیاسی رقم زده بود.
دولت ژنرال لوینگستون در مقابل به تعطیلکردن اجتماعهای درمانی پرداخت و برای این کار هم آشکارا دلایلی سیاسی آورد و در هنگام تعطیلکردن برخی از مشهورترین این اجتماعها اعلام کرد که گردانندگانشان روانکاو هستند و «روانکاوان کمونیستاند». حکومت لوینگستون همچنین وزارت بهداشت آرژانتین را نیز از اعضای میانهروتر تصفیه کرد تا از این طریق نیز سختگیریهایش را تشدید کند. فدراسیون به انتقاد از رفتار دولت در تعطیلکردن اجتماعهای درمانی و اخراج روانپزشکان از کارشان پرداخت و گفت که دلایل دولت برای این کارها سیاسی است و علاوه بر این دولت با روشهای انقلابی در درمان نیز مخالف است. با این حال، برخی از قدیمیترین اجتماعهای درمانی توانستند به نحوی دوام بیاورند: مشخصاً رائول کامینو با تغییر نام جلساتش از «گروه درمانی» به «جلسات ملاقات» توانست حساسیت را از روی کارش بردارد و تا آخر حکومت لوینگستون در ۱۹۷۶ به کار ادامه دهد. هرچند وقتی حکومت بسیار خشنتر ژنرال خورخه رافائل ویدهلا بر سر کار آمد، «جلسات ملاقات» کامینو را هم تعطیل کرد. راموس در تحلیل علت برخورد نظامیان با اجتماعهای درمانی به این نتیجه میرسد که مسئله بیش از اینکه محتوای این شیوهی درمانی باشد، گرهخوردن آن با چپگرایان بوده است.
روانپزشکی و سرکوب نظامی (۱۹۷۳ تا ۱۹۸۶)
در سال ۱۹۷۳ خوان پرون، رئیسجمهور عوامگرا و محبوب آرژانتین، از تبعید در اسپانیا به وطن بازگشت و با حمایت مردمی بالا در انتخابات جانشین آلخاندرو لانوس شد. اما پرون کمتر از یکسال بعد در ۱۹۷۴ مرد و معاون اولش، که همسرش یعنی ایزابل پرون بود، به جای او نشست. ایزابل پرون با رهبران دست راستی ارتش ائتلاف کرد و موجی از جنایت را علیه چپگرایان به راه انداخت که تا یک دهه ادامه یافت و در این سلسله جنایتها بسیاری از متخصصان سلامت روان، خصوصاً کسانی که گرایش چپ داشتند، نیز مجبور به فرار شدند، ربوده شدند، یا به دست جوخههای مرگ «ائتلاف ضدکمونیستی آرژانتین» که فاشیستهای طرفدار خوان پرون و متصل به پلیس بودند، به قتل رسیدند. موج تروری که دولت ایزابل پرون به راه انداخته بود بهشدت وحشتناک بود، اما ژنرال ویدهلا در ۱۹۷۶ با کودتایی ایزایل پرون را هم از کار برداشت و حکومت نظامیان را تحت عنوان «روند بازسازماندهی ملی» آغاز کرد؛ خشونت در این زمان شدتی بیش از پیش گرفت. این حکومت اقسام خشونتها را علیه همهی مخالفانش به کار میگرفت و شعارش این بود که میخواهد «ارزشهای مسیحی» را حاکم کند. بنا به تخمینهای مختلف بین ۹ هزار تا ۳۰ هزار نفر در این دوره (تا ۱۹۸۳) ناپدید شدهاند. حکومت نظامی، برخی از مشهورترین بیمارستانهای روانی را تبدیل به مکان بازداشت و شکنجهی مخالفان کرد و برخی از روانپزشکان باسابقه را که از مقامات سابق وزارت بهداشت بودند به نظارت بر این کار گماشت.
از دههی ۱۹۴۰، در نشریات رسمی دولتی روانشناسی، مقالاتی در حمایت از شیوههای درمان با شوک الکتریکی و درمانهای دارویی منتشر میشد. جریان روانپزشکی محافظهکار که بعدتر با دولت نظامی همدست شد به درمان متمرکز بر رویکرد بیولوژیک و زیستشناختی گرایش داشت. این وضع برقرار بود تا اینکه در سال ۱۹۷۴ «نخستین کنگرهی جهانی روانپزشکی زیستی» در بوئنوس آیرس برپا شد و برگزاری این کنگره به مثابهی اوجگیری روانپزشکی بیولوژیک و عصبمحور و تفوق رسمیاش در آن فضای اختناق بر رویکردهای روانکاوانه و گروهدرمانی بود. چپگرایان به انتقاد از این رویه پرداختند و پشتیبانی رسمی از روانپزشکی زیستشناختی را به منزلهی تلاش دولت برای سیاستزدایی از حوزهی درمان روانی و در جهت منافع طبقهی حاکم دانستند. منتقدان این گرایش همچنین به نقد جزئیات شیوههای درمانی آن هم پرداختند.
با این حال، راموس بر این نظر است که در مجموع گرایش دولت نظامی بر محو کامل درمانهای جامعهنگر و روانکاوی نبوده است و نشریات دولتی تخصصی هم در این مرحلهی پایانی دیکتاتوری به این سمت نرفتند، بلکه رویکردشان در سرکوب گرایشهای جامعهگرا اصولاً فنّی بود و نه راهبردی.
برای مثال مقامات رسمی در سال ۱۹۷۳ با رهبران چپگرای فدراسیون روانپزشکان آرژانتین همکاری کردند تا «نظام جامع سلامت ملی» را تدوین کنند؛ برنامهای متمرکز بر «پیشگیری و بازپروری» که از معدود تلاشها در تاریخ آرژانتین برای پدیدآوردن نظام سلامتی است که منابع مالی را برای فراهم آوردن خدمات سلامتِ روان به کل جمعیت فراهم میکند. فدراسیون بعداً از دولت انتقاد کرد که نظام جامع سلامت را دستکاری کرده است تا منافع بخش خصوصی درمان را تأمین کند، اما از نظر راموس همین همکاری نشان میدهد که مقاماتی در دولت نسبت به رویکردهای مترقی رواندرمانی نظر مساعد داشتند.
وقتی ویدهلا کودتا کرد، نظام جامع سلامت به تعلیق درآمد زیرا در پی وضع قانونی که امر به اخراج مخالفان سیاسی میداد، مؤسسات درمانی که خدمات این نظام را ارائه میدادند اکثریت کارکنانشان را از دست دادند و از کار افتادند. با این حال راموس اشاره میکند که بیمارستانهای دولتی و تحت نظارت روانپزشکان رسمی نزدیک به حکومت نظامی، بخشهایی را حفظ کردند که همچنان مبتنی بر گروهدرمانی بودند.
اما شاید جالبتوجهترین واقعیت تاریخی که راموس برای تأیید نظرش به آن استناد میکند این باشد که حکومت نظامی «روند بازسازماندهی ملی» پس از استقرار صرفاً به کشتار و ناپدید کردن مخالفان و فراریدادنشان اکتفا نکرد، بلکه در عرصههای مختلف به مبارزهی ایدئولوژیک با آنها روی آورد. یکی از این عرصهها چهارچوب علوم روان بود. در اینجا مسئله این بود که روانپزشکی زیستی به لحاظ نظری چارچوب کلنگری به دست نمیداد که بتوان از آن گفتاری ایدئولوژیک استخراج کرد. به همین دلیل، پردازندگان گفتارهای ایدئولوژیک که در خدمت نظامیان حاکم بودند در این عرصه به استفاده از مفاد نظریههای روانکاوانه پرداختند که چهارچوبهای وسیعتری را برای تفسیر رفتار بشری در اختیارشان میگذاشت. یعنی دقیقاً همان گفتاری که قبلاً نمایندگانش را تحت آزار و پیگرد قرار داده بودند. راموس نشان میدهد که این مجرای غریب، به نحوی امکان تداوم گفتار روانکاوانه را حفظ کرد.
بهاینترتیب، نویسندگان نشریات رسمی روانپزشکی، در همان مقالاتی که به همکاران سابقشان میتاختند و روانپزشکان چپگرا را مصداق بیمار روانی میخواندند، به استفاده از رویکرد گروهگرا روی آوردند تا بتوانند گفتاری معنیدار برای حمله به مخالفانشان ترتیب دهند.
دستگاه حاکم که در مقاطعی به همکاری با فدراسیون روانپزشکان آرژانتین پرداخت. وقتی اکثریت اعضای فدراسیون را تحت تعقیب و آزار قرار داد و عملاً آن را از بین برد، به تصرف مبانی نظری گفتارهای فدراسیون روی آورد و سعی کرد آن را به نفع خود به کار گیرد. این همان چیزی است که از نظر راموس نیازمند توجه بیشتری است و روایت سرراست متداول که صرفاً بر سرکوب روانکاوی و درمان جامعهگرا انگشت میگذارد، ندیدهاش میگیرد.