در سال ۲۰۱۱ فعالان سیاسی دموکراسیخواه مصری توانستند پس از دههها سرکوب در «روز پلیس» (۲۵ ژانویه) تظاهراتی را علیه خشونت پلیس مصر سازمان دهند که به تغییر حکومت این کشور انجامید. انقلاب ۲۵ ژانویه مصر موجی از شور و امید را در دل این فعالان برانگیخت. چنان که یکی از انقلابیون به یاد میآورد:
«بسیار هیجانزده و در عین حال ترسیده بودم. هیچوقت احساساتم را زمانی که نخستینبار شنیدم مردم در میدان التحریر فریاد میزدند «الشعب یرید اسقاط النظام» فراموش نمیکنم. انگار همه چیز در درونم میلرزید. احساس میکردم آدم دیگری هستم. فریادشان بسیار قوی، بسیار واضح و بسیار بلند بود. واقعاً احساس میکردم که اتفاق تازهای افتاده. یعنی انگار داشتم ناگهان مردم دیگری را میدیدم. داشتم مصر جدیدی را میدیدم. ناگهان احساس کردم که امید تازهای رسیده. ناگهان احساس کردم درونم توانایی عظیمی دارم، قدرتی فوق العاده، و اراده برای تغییر. روز ۲۸ ژانویه که رسید من هم درگیر شدم گرچه… اصلاً از چیزهایی که میدیدم از اینکه میدیدم مردم گلوله میخورند و میافتند و شلیکهای گاز اشکآور را به اطراف خودم میدیدم نمیترسیدم. میدیدم که مردم مصمم هستند ادامه دهند. میخواستند پیش بروند و میرفتند و چنان قوی بودند که گلولههای کاز اشکآور را میگرفتند و به طرف پلیس پرتاب میکردند. من هم یکی از آنها بودم. من تماماً با مردم بودم.»
سه سال بعد در آستانهی انتخابات اولین انتخابات ریاست جمهوری بعد از انقلاب یعنی زمانی که صحنهی سیاسی با همدستی ارتش و اخوان المسلمین کاملاً عوض شده بود و تنها نامزدهای در صحنه احمد شفیق از بازماندگان دولت قبلی و محمد مُرسی از اخوان المسلمین بودند، این امید و همبستگی برای اغلب فعالان انقلاب ژانویه جای خود را به سرخوردگی عمیق داده بود:
«فشار خونم بالا و بالا و بالاتر میرفت. بعد از شدت فشار خون بالا خوددماغ شدم، و زدم زیر گریه و دچار تشنج شدم، و مادرم به اتاقم آمد و پرسید حالت خوب است؟ گفتم «لعنت، من از این کشور متنفرم، نمیتوانم باور کنم که این مردم به مرسی و شفیق رأی دادند. از این کشور متنفرم. لعنتیها. واقعاً عصبانی بودم. و آمیختهای از خون و اشک بر چهرهام روان بود و دیوانهوار زار میزدم. فکر کنم در سه سالی که گذشت این بدترین روز بود. بدترین روز بود…. چطور میتوانستند چنین انتخاب وحشتناکی بکنند؟»
نقل قولهای بالا از زبان دو تن از چهل فعال مصری است که ویویِن ماتیاسبون و نائومی هید در پژوهش خود با آنها مصاحبه کردهاند. نویسندگان مقاله بر اساس روایتهای این افراد میخواهند نشان دهند که تروما در مصر پس از (شکست) انقلاب شامل تجربهی بههمپیوستهی خیانتدیدن در ساحتهای شخصی و اجتماعی و سیاسی است. نویسندگان با اتکا به محتوای این روایتها میخواهند نشان دهند که ترومایی که فعالان انقلابی در سه ساحت شخصی، اجتماعی و سیاسی از آن رنج بردهاند حاصل این است که توقعات معمول و موجهشان توسط نیروهای ضد انقلابی که با توسل به خشونت در پی منافع راهبردی اقتصادی و سیاسی خود بودهاند در هم شکسته و به آنها خیانت شده است.
باورهای این فعالان راجع به عزتنفس خود اهمیت دیگران و ملایمت جهان، بر اثر خشونتهای شدید جسمانی و تهدیدهای مداومی که از پیش تا پس از انقلاب در معرضش قرار گرفتند فروریخت. با شکسته شدن تصویر این جهان فرضی و اتمیشدن روابط اجتماعی این فعالان به احساس تنهایی وجودی عمیقی دچار شدند که با حس تحقیرشدگی و بیگانگی با اطراف همراه بود. به این ترتیب ترومای فردی این افراد ارتباط محکمی با ترومای اجتماعی داشت که متوجهشان شده بود. حرف اساسی ماتیاسبون و هید این است که این تروماها نه تصادفی بودند و نه میشود گفت پیامد بیچون و چرای وضعیت انقلابی هستند، بلکه ناشی از اعمالی هدفمند از سوی ضد انقلاب مصر بودند که دقیقاً میخواستند همین آسیبهای روانی را وارد کنند.
زمینهی نظری
ماتیاسبون و هید استدلال میکنند که وقتی با تروما سر و کار داریم فقط با یک مسئلهی فردی روبهرو نیستیم که تنها به ذهن و مغز فرد مربوط باشد: در مواقعی مانند انقلاب مصر تروما یک نوع پدیداری اجتماعی و سیاسی هم هست. به تعبیر آنها «ترومای اجتماعی، بیش از هر چیز، یک فروپاشی اجتماعی و وجودی، و متلاشی شدن روابط اجتماعی و ساختارهایی که جامعه را کنار هم نگه میدارند. [ترومای اجتماعی] یک روند بیگانگی، انزوا و قطبیشدن اجتماعی است که وقتی رخ میدهد که راههای ارتباطی و تعامل بر اثر تغییرات ویرانگر اجتماعی مسدود شوند.»
ترومای اجتماعی در جوامع اقتدارگرایی همچون مصر به دلیل همین بستن راههای ارتباطی و نابود کردن ظرفیتهای اجتماعی و شکوفایی جمعی رخ میدهد. ساختارهای اقتدارگرا با برهمزدن روابط افراد و گروهها با جامعهی بزرگتر پیرامونشان آنها را دچار ترومای اجتماعی میکنند. به این ترتیب مردمی که زیر ضربههای اقتدارگرایی از ساختن رابطه با دیگران باز میمانند و به کنج انزوای خود رانده میشوند احساس میکنند که به اعتمادی که به جامعه داشتهاند خیانت شده است و دچار تروما میشوند.
«استعمار نظاممند» و خیانتدیدگی سیاسی
ماتیاسبون و هید برای بسط منظور خود به دایرهی گستردهتری از تلقیها و مفاهیم روانشناختی متوسل میشوند. یکی از مفاهیم «اضطراب تروماتیک مدام» (continuous traumatic stress) است که اولبار فعالان ضد آپارتاید در افریقای جنوبی آن را طرح کردند و به احساس خیانتدیدگی از سوی نهادهای سیاسی مربوط میشود. به این ترتیب این مفهوم از تمرکز جریان اصلی نظریهپردازی تروما بر «واقعه» (واقعهای که چون ضربهای آنی و دفعتا اتفاق میافتد و میرود) گذر میکند: تروما لزوماً حاصل واقعهای منفرد یا مجموعهای از وقایع نیست بلکه میتواند ناشی از خشونت و آزار مداوم «نظام» سیاسی باشد. این مفهوم میخواهد بگوید که فقط خشونت مستقیمی که متوجه افراد میشود تروما به بار نمیآورد بلکه زندگی در نظامی که مدام باید منتظر بود که حقی را نقض کند یا خشونتی وارد کند زایندهی تروما است. فرهنگ ترس مدام که حکومتهای اقتدارگرا حاکم میکنند و مردم را در وضع بیدفاع میگذارند و خود از هرگونه حساب پس دادنی مصون هستند این اضطراب تروماتیک مدام را به وجود میآورد.
نویسندگان مقاله به سراغ بخشی از نظریات فیلسوف آلمانی یورگن هابرماس میروند که در کتاب نظریهی کنش ارتباطی مطرح کرده است. هابرماس در این کتاب مفهوم «استعمار نظاممند» (systemic colonisation) فضای عمومی توسط دولت را پیش میکشد. این استعمار که محصول منطق «عقل ابزاری» است به قرارداد اجتماعی میان مردم و حکومت خیانت میکند و عامدانه به روابطی که فردی و اجتماعی زیستجهان آسیب میزند. ترومایی که به این طریق پدید میآید به قول نویسندگان مقاله «نتیجهی تصادفی تحولات سیاسی نیست بلکه حاصل خشونتی است که نهادهای دولتی به دلایل راهبردی و عامدانه به کار گرفتهاند تا قدرت اقتصادی و سیاسی خود را حفظ کنند و فضای ارتباطی زیستجهان را نابود کنند.»
همین خشونت عامدانه بود که جهانی را که فعالان تصور میکردند پس از انقلاب مصر در حال شکوفایی است در هم کوبید.
نظام سیاسی، از نظر هابرماس، مدام میخواهد حیطهی قدرت اداری و اقتصادی خود را گسترش دهد و به این ترتیب با اشغال و استعمار زیستجهان ما به نفع خود، زندگی فردی و اجتماعیمان را متأثر میکند. هابرماس میگوید که نظام بر اساس عقلانیت ابزاری معطوف به نتیجه عمل میکند، در حالی که ساحت زیستجهان، جایی است که ما در آن میخواهیم دنیا و یکدیگر را بفهمیم و «عقلانیت ارتباطی» میتواند حافظ آن باشد.
نظریهی استعمارِ زیستجهان هابرماس توضیح میدهد که گرچه خود نظام یا دولت قدرت سیاسی و اقتصادیش را از همین زیستجهان میگیرد، اما با ضربه زدن به ابزارهای ارتباطی آن در سطوح مختلف فردی و اجتماعی و سیاسی موجب بروز تروما میشود: در ساحت فرهنگ معانی را از بین میبرد؛ در ابعاد اجتماعی موجب بروز ناهنجاری میشود؛ و افراد را به انزوا میراند و هویتشان را مخدوش و آنها را به بیماریهای روانی مبتلا میکند.
ردپای تروما در مصر
ماتیاسبون و هید در پی یافتن ابعاد تروما در مصر پساانقلابی اندکی در فاصلهی اکتبر ۲۰۱۳ تا فوریهی ۲۰۱۴ با چهل تن از فعالان (۱۵ زن و ۲۵ مرد) در سنین بین ۱۸ تا ۳۵ سال با رویکرد شنیدن حکایت زندگی (life-story approach) مصاحبه کردهاند. این افراد از گروههای سیاسی و دینی متنوعی بودهاند و مصاحبهها هم به تفصیل انجام شده تا مصاحبهکنندگان بتوانند رد تروما را پیدا کنند.
مصاحبهشوندگان در ابتدا از آزارها و شکنجههای پلیس در دوران مبارک به تفصیل سخن گفتهاند. از اینکه چطور نیروهای امنیتی بدون ترس از پاسخگویی به انها تجاوز جنسی کردهاند و چگونه بهطور تصادفی مردم عادی و حتی کودکان را بازداشت میکردند و چگونه بیشترین آزارشان متوجه مردم فقیر حاشیهنشین بود که حامیان سیاسی هم نداشتند. نیروهای امنیتی توانسته بودند فضای ناامنی را حاکم کنند بهنحوی که هیچکس نمیتوانست حرف دلش را در جمعی بزند از ترس اینکه مبادا یکی گزارشش را بدهد. این جو شدید امنیتی برای این مسلط شده بود که آسیبدیدگان از غارت اقتصادی و سرمایهداری رفاقتی و خصوصیسازی که از زمان انور سادات حاکم شد و در زمان حسنی مبارک تشدید شد، توان اعتراض نداشته باشند.
مصاحبهشوندگان توضیح دادهاند که چگونه در دوران مبارک تقلای روزمره برای بقا توانی برای فعالیت سیاسی برایشان نمیگذاشت و اگر توانی هم میماند با توحش نیروهای امنیتی سرکوب میشد و به این ترتیب آنها نه فقط بهلحاظ شخصی ترومازده بودند بلکه با انزوایی که دچارش میشدند از نظر اجتماعی و سیاسی نیز به شدت آسیب میدیدند. آنها حس میکردند که در این بیصدایی سیاسی زندگی طبیعی ندارند، به کشورشان متعلق نیستند و عقایدشان بیاهمیت است.
زبان مصاحبهشوندگان در خصوص این دوره پر بود از واژگانی که تحقیر، نومیدی و آسیبپذیری و خشم را منعکس میکرد. پیدا بود که تروماهای فردی و اجتماعی حاصل سیاستهای عامدانهی حکومت مبارک برای در هم شکستن توان فردی و روحیهی جمعی شهروندان است.
حکومت که انتظار میرفت، یا بگوییم به دروغ مدعی بود، که حامی شهروندان باشد، در عمل با برقرار کردن بیعدالتی ساختاری برای مردم «اضطراب تروماتیک مدام» پدید میآورد و مدام آنها را در معرض تهدید قرار میداد تا از ترس توان هیچ حرکتی نداشته باشند. حس خیانتدیدگی در محیط مملو از فساد نظاممند بیحساب و کتاب افراد را دچار تروما میکرد.
دوران فترت: زیستجهان انقلابی
در ابتدای متن حال و هوای یکی از مصاحبهشوندگان را راجع به روزهای انقلاب نقل کردیم. همبستگیای که در هجده روز انقلاب پدید آمد حس امیدی را به وجود آورد که همهی مصاحبهشوندگان از آن حکایت کردهاند: امید و احترام برای هموطنان مصری که قدر هم را میدانستند و از همدیگر حمایت میکردند؛ حس ایمان به مردم و آیندهی مصر و برابری میان اقلیتهای مختلف.
مصاحبهشوندگان میگفتند این نخستینبار بوده است که به مملکتشان حس تعلق داشتهاند و خود را «مصری» دانستهاند. همهی مصاحبهشوندگان این هجده روز را روزهای شادکامی و رهایی و امید به آیندهی بهتر شمردهاند. روزهای بیترسی و همبستگی.
اما به فاصلهی کوتاهی پس از سقوط مبارک ارتش قدرت را در دست گرفت و شروع به سرکوب فعالان انقلابی کرد. حدود ۱۲هزار نفر دستگیر و روانهی دادگاههای نظامی شدند. تحصنها با خشونت تمام سرکوب شدند و تظاهرکنندگان را اوباش، روسپی و جاسوس خواندند تا فضای خیابانها را از آنها بگیرند. ارتش میگفت حال که مبارک کنار رفته انقلاب تمام شده و نوبت استقرار «امنیت» است.
گروه کثیری کشته و مجروح شدند. سربازان و نیروهای امنیتی مکرراً به تظاهرکنندگان (اعم از زن و مرد) تجاوز کردند. تجاوز در مقام ابزار شکنجه بسیار تروماتیک است. خصوصاً در جامعهی مصر تعرض و تجاوز به مردان بهمثابهی از دست رفتن مردانگیشان هم تلقی میشود. علاوه بر این در قانون مصر تجاوز تنها بهعنوان دخول مهبلی به زنان توسط کسی که شوهرشان نیست تعریف شده و باقی موارد اصلاً ذیل تعریف حقوقی تجاوز قرار نمیگیرند. تجاوز باعث در هم شکستن فرد و از دست دادن حس هویتش و در عین حال بسته دیدن راه فعالیت سیاسی میشد.
مصاحبهشوندگان میگفتند که نمیتوانستند پس از تجاوز با اطرافیانشان راجع به آن حرف بزنند چون از قضاوت آنها بیم داشتند. تجاوز نه فقط فرد را همزمان دچار ترومای جسمانی و روانی میکرد بلکه حس اعتماد اجتماعی او را نیز که حداقل لازمهی فعالیت سیاسی هم هست نابود میکرد. هدف راهبردی این شکنجه نیز همین بود.
علاوه بر سرکوب و شکنجه، دو واقعهی مهم در این دوران حس خیانتدیدگی شدید از طرف ارتش را برای عموم فعالان دموکراسیخواه به وجود آورد. یکی واقعهی کشتار مسیحیان قبطی توسط ارتش در تظاهرات ماسبیرو بود و دیگری سرکوب تظاهرات خیابان محمد محمود در قاهره که طی آن رهبران اخوان المسلین طی توافقی که با ارتش کردند نیروهای خود را عقب کشیدند و اجازه دادند ارتش بقیه فعالان را به شدت سرکوب کند.
به گفتهی مصاحبهشوندگان توافق ارتش و اخوان المسلمین برای «انتقال صوری دموکراتیک» اعتماد آنها به ارتش را به کلی سلب کرد. تأثیر این توافق بر فضای سیاسی و آیندهی انقلاب بسیار جدی بود: توافق بر سر نحوهی برگزاری انتخابات اولین پارلمان پس از انقلاب و بعد اولین انتخابات ریاست جمهوری در همین راستا صورت گرفت. در نتیجهی همین توافق بود که اخوان المسلمین توانست در مجلس تبدیل به عمدهترین حزب شود و بعد انتخابات ریاست جمهوری را هم با محمد مرسی ببرد. ارتش در برابر تضمین حفظ قدرت اقتصادی خود، همان چیزی که عامل اصلی به ستوه آمدن مردم و قیامشان بود، موقتاً قدرت سیاسی را به اخوان المسلمین سپرد؛ حزبی که به گفتهی مصاحبهشوندگان هیچ اعتقادی به گفتگو نداشت و فقط در پی تأمین منافع خود، اسلامیکردن مصر و از میدان به در کردن مخالفانش بود. ایالات متحدهی امریکا و صندوق بین المللی پول و بانک جهانی هم از این توافق که قدرت اقتصادی را در دست طرفهای اصلی معاملهی آنها نگهمیداشت حمایت کردند و به این ترتیب انقلابیون در عرصهی بین المللی هم پشتشان خالی شد. این اتفاقات از دید نویسندگان مقاله مصداق روشنی برای استعمار فضای عمومی است: اینجا توسط ارتش و اخوان با هم.
نبرد شش روزهی خیابان محمد محمود، و توافق رهبری اخوان با ارتش و رها کردن انقلابیون که سرکوب شدند و چند ده کشته دادند حس خیانت از سوی رهبری اخوان المسلمین را حتی برای سازمان جوانان خود این حزب هم پیش آورد. برخی از مصاحبهشوندگان نیز از این گفتهاند که اخوان المسلمین فرصت تاریخی رسیدن به دموکراسی را با این خیانت در مصر نابود کرد.
به این ترتیب سیاستی که در روزهای انقلاب عرصهی ظهور و حضور مردم مینمود تبدیل به مجموعهای از دسایس و توطئهها از سوی قدرتمندان پیشین و فرصتطلبان فعلی شد که هیچکدام دموکراسی را نمیخواستند. فعالان سیاسی که هدف حمله و زیر فشار قرار گرفته بودند و از سوی اخوان المسلمین هم به آنها خیانت شده بود، نه توانستند برای اولین انتخابات پارلمان بسیج درخوری داشته باشند و نه برای اولین انتخابات ریاست جمهوری. انتخابات در عمل بین محمد مرسی و احمد شفیق برگزار شد که هر دو نمایندگان صاحبان قدرت اقتصادی در پیش از انقلاب بودند.
اما ضربهی دیگری که اخوان المسلمین در دوران حکومتشان به فعالان سیاسی و مردم وارد کردند سطحی از «عادیسازی شکنجه» بود که حتی در دوران حکومت قبلی هم سابقه نداشت: فعالان اخوانی خیابانها و مکانهای عمومی شهر را هم تبدیل به شکنجهگاه مخالفان خود کردند و در هر گوشهای در دید عموم به ضرب و جرح آنها به طور جمعی و فردی میپرداختند. برخی از مصاحبهشوندگان اشاره میکنند که در دولت قبل از انقلاب دستکم شکنجه به بازداشتگاهها محدود میشد، اما اخوان آن را در هر جایی مرتکب میشدند؛ تحقیر ناشی از این نوع شکنجه بسیار شدید بود و حس بیگانگی با فضای عمومی و اجتماع که از آن برمیآمد به مراتب از وضع قبل بدتر و تروماتیکتر بود.
تلاش اخوان المسلمین و محمد مرسی برای بستن بیشتر فضا بر روی دیگر فعالان و اسلامی کردن کشوری که تنوع قابل توجهی داشت (حدود ده میلیون قبطی مسیحی در مصر زندگی میکنند) با خشونت مفرطی صورت گرفت. در عین حال فعالان دموکراسیخواه که حال باید در برابر گروه دیگری از مردم میایستادند با تجربهی بهتآور مواجهه با دوستان و آشنایان و همسایگانی که از اخوان المسلمین و رفراندوم مرسی حمایت میکردند و به خشونت علیه تظاهرکنندگان مخالف و سنگپراندن به آنها روی آورده بودند سروکار داشتند. هر نوع حضور در چنین مواجهههایی برای حاضران تروماتیک بود؛ چه میزدند و چه میخوردند، حس بیگانگی و بیمعنایی شدیدی گریبانشان را میگرفت.
ترومای ناشی از این درگیریها فقط به واسطهی شدت خشونتی که اعمال میشد نبود بلکه به این دلیل هم بود که جامعهی مصر را پاره پاره میکرد . بسیاری از مصاحبهشوندگان عضو نزدیکی از خانواده یا دوستانشان را در طرف دیگر داشتند که حین درگیریهای خیابانی طی حکومت مرسی با آنها وارد نزاعی خشونتبار شده بودند.
نقطهی اوج این خشونتها «کارزار تمرد» بود که فعالان حامی ارتش و حکومت پیشین در تابستان ۲۰۱۳ سازماندهیش کردند و گروههای زیادی هم به آن پیوستند؛ کارزاری که نهایتاً به سرنگونی حکومت اخوان المسلمین انجامید. اعلام «تمرد» علیه مرسی از سوی فعالان ناصری و حامیان ارتش چنان که مصاحبهشوندهای گفته است فاقد هر گونه آرمانی بود: آنها «علیه» مرسی فراخوان دادند و نه برای هیچ چیزی. وقتی ارتش و نیروهای امنیتی به سرکوب خونین تحصن اخوان المسلمین دست زدند فضای سیاسی مصر و شکافهای موجود به شدت وضع وخیمتری پیدا کرد: در ۱۴ اوت ۲۰۱۳ نیروهای امنیتی به حامیان اخوان المسلمین که در حمایت از مرسی در میدان رابعهی عدویه تحصن کرده بودند حملهور شدند و در این حمله بیش از ۸۰۰ نفر را کشتند. ترومای این کشتار گریبانگیر همهی کسانی شد که یا در آنجا حاضر بودند یا کسی از نزدیکانشان در آن واقعه حضور داشت. یکی از زنان طرفدار اخوان المسلمین که نویسندگان با او مصاحبه کردهاند از صحنهای میگوید که هیچگاه از جلو چشمش نمیرود: «انبوهی از جنازهها را در مسجد جمع کرده بودند و برای اینکه در هوای ۴۰ درجه سانتیگراد بوی تعفنشان بلند نشود رویشان یخ گذاشته بودند؛ آب یخها و خونابه در کف مسجد از زیر جنازهها روان بود…»
فرجام
ارتش اخوان را کنار زد و خود دوباره قدرت را به طور کامل در دست گرفت. دولت پنهان فضای سیاسی را بست و همه مخالفان را سرکوب کرد و منافع اقتصادی خود را تضمین کرد. حال ارتش هم فضای اقتصاد عمومی را در دست داشت و هم فضای اقتصاد خصوصی و هم لشکر سربازان وظیفه که باز به عنوان کارگر بیمزد به بیگاری وامیداشت.
گواهی فعالان مصری نشان میدهد که تروما را میتوان به واسطهی سطوح مختلف و به هم پیوستهی سیاسی و اجتماعی فهمید. مفاهیم هابرماسی در تفکیک عقل ارتباطی و ابزاری و مفهوم استعمار فضای عمومی توسط قدرت سیاسی به فهم ابعاد سهگانهی ترومایی که متوجه فعالان مصری شد کمک میکند. عاملان ضد انقلاب برای مصون نگهداشتن منافع خود از پیامدهای انقلاب به در هم کوبیدن روان فردی و جمعی مردم روی آوردند. این همان چیزی است که از دید ماتیاسبون و هید زمینه را برای استفاده از مفاهیم هابرماسی در تبیین ترومایی که به روان فردی و زیستجهان جمعی فعالان انقلابی مصر وارد شد مهیا میکند.