چرا سیاستهای همبستگی کارگری دیگر قوت چند دههی گذشته را ندارد؟ چه بر سر جمعیت جوانی آمده که مدام در پی کار و مزد و گذران زندگی هستند اما از برداشتن گامهای محکم در راه سیاستی که متعلق و به نفع خودشان باشد ناتوانند؟ گای استَندینگ، اقتصاددان حوزهی کار، در کتاب پریکاریا: طبقهی خطرناک جدید، نشان میدهد که وضعیت نیروی کار از دههی ۱۹۷۰ به بعد در سطح جهانی از تصویر سنتی کارگران با شغل و درآمد و مهارت ثابت اساساً فاصله گرفته است، و فهم سیاستهای جدید جوانان منوط به فهم تصویر جدید نیروی کارست.
فرزندان جهانیسازی
پریکاریا (precariat)، که میتوان آن را بیثباتکاران ترجمه کرد، لغتی است که از ترکیب واژهی انگلیسی «precarious» به معنای «متزلزل» و «بیثبات» و پرولتاریا «proletariat» ساخته شده؛ یعنی پرولتاریا یا کارگران بیثبات. این لغت قرارست است معرف وضعیت بخش بزرگی از نیروی کار در شرایط جدید جهانی باشد؛ شرایطی که از دههی ۱۹۷۰ رقم خورد، یعنی زمانی که گروهی از اندیشمندان اجتماعی و اقتصادی، که به «نئولیبرال» شهره شدند، توانستند از پس از دههها درحاشیهبودن به متن سیاستگذاری اقتصادهای بزرگ غربی راه یابند و توصیهها و راهبردهایشان رفتهرفته جهانگیر شد.
در خصوص سیاستهای نئولیبرالی بسیار گفتهاند و نوشتهاند؛ اما تأکید بخشی از نظرات نسخهنویسان نئولیبرال که در بحث حاضر بیشتر مورد نظر است، بر «انعطافپذیری بازار کار» است. از این دیدگاه، «کار» نه فقط کالایی در کنار دیگر کالاها است، بلکه باید قیمتگذاری آن تسهیل شود و باید بهسادگی بتوان کارگران را اخراج یا جایگزین کرد تا موانع از سر راه سرمایهگذاری برداشته شود.
از پیامدهای اساسی این دیدگاه که جابهجایی آزادانهی سرمایه در سرتاسر دنیا را تبلیغ میکرد، «جهانیشدن» بود و با پیشرفت جهانیشدن، «انعطافپذیری» بازار کار نیز جهانگستر شد. این انعطافپذیری به معنای برداشتهشدن قیدوبندهایی بود که به شرایط کاری کارگران ثبات میبخشید و نوعی امنیت را در برابر اخراج و تغییرات درآمدی و تغییرات ساعت کاری شدید برایشان ایجاد میکرد. از مهمترین مؤلفههای اجرای این سیاست هم انهدام نهادهای مستقل کارگری بود.
بهاینترتیب، با منعطفشدن بازار کار، میلیونها نفر در کشورهای مرفه به وضعیت بیثباتکاری فرو افتادند: آنها دیگر کارگر یا پرولتاریایی با ساعت کار مشخص و درآمد نسبتاً معین نبودند، بلکه اغلب اساساً شغل ثابتی نداشتند، مرتب بین کارهای مختلف جابهجا میشدند، درآمد و آیندهی قابل پیشبینیای نداشتند، و به دلیل انعطاف لازم برای رفتن از این کار به آن کار، تخصصی هم اگر داشتند، دیگر بیفایده بود. آنها دیگر به معنای مرسوم از «طبقهی کارگر» نبودند.
جایگاه اجتماعی و ملاکهای تشخیص
استندینگ میگوید اگر طبقهی کارگر یا پرولتاریا را به تعبیر مارکس «طبقهای برای خود» بشماریم، بیثباتکاران هنوز در مسیر طبقهشدن هستند. او بر این نکته تأکید میکند که بیثباتکاران به عنوان گروه اجتماعیای بزرگ، که هنوز تبدیل به طبقهای متشکل و خودآگاه نشدهاند، جزئی از لایهبندی جدید اجتماعی هستند. استندینگ سعی میکند شکل کلی این لایهبندی را به این ترتیب مشخص کند: نخبگان (elite)؛ حقوقبگیران (salariat)؛ مهارتپیشگان (proficians)؛ طبقهی کارگر (working class)؛ بیثباتکاران (precariat).
نخبگان همان گروه کوچک کلانثروتمندانی هستند که داراییهاشان در سطح جهانی با داراییهای دولتها قابل مقایسه است، یا کسانی هستند که در حلقههای تصمیمگیری اصلی سیاسی کشورها قرار دارند و در تعیین امور ملی و جهانی تأثیرگذارند. بعد از آنها، حقوقبگیرانی هستند که وضعیت درآمدی با ثبات و خوبی دارند و حتی ممکن است بخت و چشماندز این را داشته باشند که وارد گروه نخبه شوند. گروه کوچکتر بعدی مهارتپیشگانی هستند که میتوانند برای مهارتهای خود مشتری بیابند و حتی برخیشان به مشاوره نخبگان هم میرسند اما این مهارتها لزوماً به آنها فرصت اشتغال دائم نمیدهد. در مرتبهی بعدی، هستهی بازمانده از همان طبقهی کارگر و مزدبگیر قدیم قرار دارد، و بعد، بیثابتکارانی که رفتهرفته بر جمعیتشان افزوده شده.
استندینگ میگوید اگر بخواهیم مشخصاتی برای بیثباتکاران بشماریم، میتوانیم بگوییم که آنها فاقد این ملاکهای امنیت شغلی که بر میشمریم هستند: از «امنیت بازار کار» محروم هستند و فرصتهای کافی و مناسب برای اشتغال دائم به آنها نمیرسد؛ امنیت استخدامی ندارند و در معرض اخراج آسان هستند؛ امنیت شغلی ندارند و نمیتوانند شغلی جاافتاده پیدا کنند که احیاناً امکان ارتقا هم داشته باشد؛ ایمنی کاری ندارند و در معرض خطر و سانحه هستند؛ امنیت بازتولید مهارت ندارند و نمیتوانند بر مهارتهای خود از طریق آموزشهای حرفهای بیفزایند و قابلیتهایشان را افزایش دهند؛ امنیت درآمدی ندارند و از بیمه و حداقل حقوق برخوردار نیستند؛ امنیت نمایندگی ندارند و نمیتوانند نمایندهها یا اتحادیهی کاری مستقل خود را داشته باشند. و البته همهی اینها حاصل از «منعطفشدن» بازار کارست.
ناامنیهای اجتماعی
بیثباتکاران علاوه بر اینکه از ملاکهای ثباتی که بر شمردیم برخوردار نیستند، درآمدشان هم به نحوی است که امکان تأمین نیازهای متنوع شخصی و خانوادگی خود را ندارند و نمیتوانند بیمه و بهداشت مناسب برای خانوادهشان فراهم کنند، یا آنقدر درآمد ندارند که بتوانند با دیگران به کفایت بجوشند و جمعی برای خود داشته باشند.
علاوه بر این، بیثباتکاران نمیتوانند پیشینهی کاری مستمری داشته باشند: در حرفهای سابقهدار نمیشوند و کارشان ملاکی برای شناساییشان نیست. از این گذشته، برخلاف طبقهی کارگر قدیم، تعلق و ارتباطی هم به سنتهای کارگری جاافتاده ندارند. یعنی در دو سطح به لحاظ کاری بیهویت هستند.
اقسام بیثباتکاران
بیثباتکاران گرچه با ملاکهای مشترکی قابل تشخیص هستند اما اصلاً گروه همگنی نیستند. از مهاجری که کارهای سخت و سیاه میکند، تا مادری که هزینهی خوراک فرزندانش را هفتهبههفته جور میکند، یا مرد میانسالی که شغل ثابت ندارد و انواع کارها را انجام میدهد که هزینهی داروهایش را فراهم کند، همه در این گروه جا میشوند. استندینگ میگوید یک راه برای توصیف این جمعیت متنوع، که همگی بیشتر حقوق شهروندیشان را از دست دادهاند یا در معرض ازدستدادنش هستند، این است که به جای بهکاربردن اصطلاح «شهروند»، برای آنها از اصطلاح «ساکن» استفاده کنیم.
بیثباتکاران دنیای جدید مانند ساکنان (در تمایز با شهروندان) روم باستان هستند که گرچه میتوانستند در رم اقامت داشته باشند اما حقوق شهروندی نداشتند. بیثباتکاران نیز جمعیت متنوعی هستند که ساکن قلمرویی ملی هستند، اما حقوق کامل و کافی که بتوان به آن حقوق شهروندی گفت، ندارند.
چگونه بیثباتکار میشوید؟
وقتی شغلی که پیدا میکنید موقتی است، در معرض بیثباتکارشدن قرار میگیرید. اگر شغلی که پیدا میکنید پارهوقت باشد هم همینطور. مشاغل موقت و پارهوقت در واقع بیشتر پوششهایی برای عدم اشتغال هستند تا اینکه شغل باشند. وقتی با قراردادهای باواسطه و مثلاً از طریق پیمانکاران نیروی کار شاغل میشوید هم در معرض بیثباتکاری قرار میگیرید. برخی از «مشاغل» جدیدی که در دنیای جهانیسازیشده درست شدهاند هم در واقع چیزی جز بیثباتکاری نیستند. استندینگ میگوید از بارزترین آنها، پاسخگویان مراکز تلفنی هستند که نه فقط شغلهایشان همهی مشخصات بیثباتکاری را دارد، بلکه به دلایلی که در کنترل خودشان هم نیست در معرض خشونتهای کلامی مراجعان قرار میگیرند. اگر مرتب دورههای کارآموزی و آزمایشی در شرکتهای مختلف را میگذرانید هم در معرض بیثباتکاری هستید. خلاصه، هر کاری بکنید که نتوانید از رهگذرش هویت شغلی جاافتاده و درآمد مناسب و مستمری پیدا کنید، ممکن است بیثباتکار شوید.
عواطف بیثباتکاران
بیثباتکاران از وضعیت لرزان خود سرخوردهاند، و این باعث میشود اغلب عصبانی و خشمگین باشند. وضع متزلزلشان به آنها اجازه نمیدهد شبکهی معناداری از روابط قابل اعتماد برقرار کنند و این بر سرخوردگی و خشمشان میافزاید. سرخوردگی و نومیدی بیثباتکاران اما فقط به خشم نمیانجامد: ناکامیهای مداوم و بیهویتی شغلی باعث میشود در هنجارهای اجتماعی جا نشوند؛ هم خود از هنجارهای مورد تأیید فاصله بگیرند و هم مراجع اجتماعی آنها تنبل و بیکفایت بشمارند. بهاینترتیب، به تعبیر امیل دورکیم، دچار «بیهنجاری» میشوند. همچنین ناامنی مداومی که بیثباتکاران در محیط مادی خود با آن طرف هستند، ذهن و خاطر آنها را هم ناامن و دچار هیجان میکند. همچنین وقتی میان خود با کاری که میکنند، و حاصل آن، هیچ تعلقی احساس نمیکنند، با کار و دنیای اطراف بیگانه میشوند.
چشمانداز چیست؟
این شرایط جامعهای تودهوار را پدید میآورد که فاقد همبستگی و امنیت مادی و روانی است؛ جمعیتی که احتمالاً همهی ما، کسانی که خارج از گروه نخبگان حاکم هستیم، یا بالفعل در آن قرار داریم یا بالقوه ممکن است به آن سقوط کنیم.
بیثباتکاران اما رفتهرفته خود را در نقاطی از جهان بازیافتهاند، نسبت به شرایطشان خودآگاه شدهاند، و با وجود اینکه به دلیل همین شرایط فاقد سازمان و همبستگی منسجم هستند اما دست به عمل زدهاند. استندینگ بارزترین نمونهی این کنشها را برگزاری «روز کارگر اروپایی» میداند؛ تظاهرات بیثباتکاران و مهاجران که اول بار با گردهمایی ۵ هزار نفر در اول ماه می سال ۲۰۰۱ در میلان ایتالیا آغاز شد و در سال ۲۰۱۰ شمار شرکتکنندگانش به بیش از ۵۰ هزار نفر رسید و در سرتاسر اروپا هم بهتدریج گسترده شد.
پس از چند سال، تظاهرات و حرکتهای پیوسته به این جریان از اروپا بیرون رفت و در کشورهای دیگر خصوصاً ژاپن پا گرفت و انواع کنشهای خلاقانه هم به آن پیوند خورد. با وجود این، استندینگ یادآور میشود که این کنشها تا به حال بیشتر جنبهی نمایشی و حتی فردگرایانه داشتهاند و نتوانستهاند تأثیر قابل توجهی در تغییر سیاستهای جاری بگذارند؛ اما این وضع ممکن است بهتدریج تغییر کند.