دههی گذشته شاهد توجهی فوقالعادهای به جوانان بوده است. از یک طرف به جوانان به عنوان قربانیان طردشدگی، بیکاری، خشونت، و بیثباتی نگریسته میشد، و از طرف دیگر بسیاری جوانان را در قالب عاملینی تاریخساز معرفی میکردند؛ عاملینی که قادر هستند موجب تغییرات اجتماعی و سیاسی عمیق در سویهی انقلاب و دموکراتیککردن جوامع گردند.
چنین دیدگاههای بهظاهر متناقض شگفتانگیز نیستند چراکه جوانان در دههی گذشته بهشدت در معرض دید همگانی قرار داشتند. از یک طرف نرخ بیکاری در بین جوانان – چه در خاورمیانه و چه در اروپا – به درجهی فوقالعادهای رسید، از جانب دیگر حضور چشمگیر جوانان در خیزشهای بهار عربی، در جنبشهای اشغال در اروپا و آمریکا، و همینطور در خشونتورزیهای داعش، آنان را در سرلوحهی مطبوعات و رسانههای مختلف قرار داد.
پرسشی که در بین بسیاری مطرح شد این بود که بهراستی رابطهی جوانان با سیاست چیست و چگونه باید به واقعیت اجتماعی و عاملیت سیاسی آنان نگریست. مطالعات آکادمیک از دهههای گذشته سه دیدگاه را در این رابطه مطرح کردهاند. دیدگاه اول جوانان را بیشتر از منظر امنیتی (security perspective) نگاه میکند و تمایل دارد که به تحقیق راجع به مسائلی نظیر خطر ورم جوانان (youth bulge)، افراطگرایی، رادیکالیزم، و یا نظامیگری کودکان (سربازان کودک) بپردازد. دیدگاه دوم جوانان را از منظر منادیان اصلاحات، دموکراسی، و بازار آزاد ارزیابی میکند. و بالاخره، در دیدگاه سوم، جوانان به عنوان گروه اجتماعی انقلابی و عاملین نظم نوین معرفی میشوند و مورد مطالعه قرار میگیرند.
بهراستی رابطهی جوانان و سیاست چگونه است؟ آیا آنان «طبقهی خطرناک» دورهی کنونی هستند که زندگیشان با بیثباتی، فردیت، افراط، و انحراف درگیر است؟ آیا جوانان بهراستی دموکراتیک، انقلابی، و خیالپردازان نظم اجتماعی نوین هستند و یا همواره منفعل و بدبین و بیخیال؟
مقالات مندرج در این مجموعه به جنبههای مختلف رابطهی بین جوانان و سیاست میپردازد. در درجهی نخست، پرسش نظری این است که آیا چیزی در قالب گروه اجتماعی جوانان وجود خارجی دارد؟ در این رابطه، اغلب تحلیلگران به جملهی معروف منتسب به بوردیو اشاره میکنند که «جوانی لفظی بیش نیست» زیرا که در این دیدگاه، جوانان چیزی نیستند جز تصور و برساختهی این و آن.
به نظرم روی این گفتهی بوردیو اغراض صورت گرفته چراکه بوردیو در همان گفتگو نشان میدهد که با گسترش آموزش همگانی از قرن بیستم (برخلاف دورههای پیشین) عملاً گروه اجتماعیای در قالب جوانان به وجود آمد و از حیث جامعهشناختی معنادار شد. واقعیت این است که جوانان را نمیتوان تنها با ارجاع به گروه بهخصوص سنی تعریف کرد (چون سنین متفاوتی به جوانان نسبت داده شده)، بلکه باید به موقعیت آنان در ساخت اجتماعی و رابطهی آنان به «مسئولیت» (و بهتبع آن «استقلال») عنایت نمود. «استقلال نسبی» و یا «بیمسئولیتی ساختاری» از شاخصهای مهم جوانی است.
در این رابطه، وضعیت اقتصادی جوانان مطرح میشود. اینکه آیا آنها قادرند «استقلال نسبی» خود را حفظ کنند. با تغییر ساختار اقتصادی در سالهای اخیر، بسیاری از جوانان به اردوگاه حجیم «بیثباتکاران» (Precariat) پیوستهاند؛ بهطوری که به تعبیر گای استندینگ، آنان به «طبقهی خطرناک» جدید تبدیل شدهاند. در مشاغل جدید، دیگر خبری از کار ثابت، مطمئن، با آیندهای قابلپیشبینی نیست. چنین وضعیتی، مثلاً، دامنگیر جوانان ایرانی هم شده است؛ حتی جوانان فقیری که به نظر طرفدار جمهوری اسلامی بودهاند. به نظر مانا هاشمی، آنها در واقع میتوانند هم ناراضی باشند، زیرا که به دلیل موانع ساختاری خود را محروم از موفقیتهای قابل قبول زندگی میدانند، و هم میتوانند برای موفقیت خود با نظم مستقر سازش کنند و کنار بیایند. آنها میدانند که دورهی گذارشان از مرحلهی انتظار به استقلال دورهی بزرگسالی از چالشهای بسیاری برخوردار است.
هویت یکی از موضوعات کلیدی مبحث جوانان و سیاست است. ولی طبیعی است که گروههای اجتماعی، نظیر جوانان، هویتهای متکثری دارند و اغلب باید آنها را مدیریت کنند. برای مثال، جوانان مسلمانی که در اروپا از آزادیهای فردی و اجتماعی برخوردارند در تلاش برای تحقق هویت مسلمانی خود هستند (قضیهی حجاب در فرانسه نمونهی جالبی دراینباره است). در کشورهای مسلماننشین مانند ایران، مصر، عربستان سعودی، و غیره که آزادیهای فردی و اجتماعی به واسطهی دولتها و یا هنجارهای اجتماعی محدود است، جوانان سخت در تلاش تحقق هویت و تمناهای جوانی خود هستند. در حالی که، در هر نوع جامعهای (چه اروپا و چه خاورمیانه) جوانان با معضل گذار دشوار به مرحلهی بلوغ و زندگی بزرگسالی نیز دستوپنجه نرم میکنند.
مسئلهی هویت و درک جوانان از جوانی رابطهی تنگاتنگی با رسانههای اجتماعی دارد. از نظر لیندا هیریرا، رسانههای اجتماعی جدید نسل نوینی از جوانان را به وجود آورده، یعنی «نسل متصل به هم» یا wired generation. این نسل از جوانان هویت خود را نه تنها در رابطه با وضعیت کشور خود، بلکه همینطور در رابطه با آنچه در جهان جاری است، در رابطه با جوانی جوانان دیگر کشورها نیز برمیسازند.
ولی پرسش مرکزی در این مجموعه این است که در نهایت رابطهی جوانان با سیاست چگونه است و جوانان به عنوان یک گروه اجتماعی بهخصوص چه نوع سیاستی را رقم میزنند. من در جایی دیگر (مقالهی «آیا چیزی مانند سیاست جوانی وجود دارد؟») بین «سیاست جوانی» (youth politics) و «جوانان در سیاست» (youth in politics) تفکیک قائل شدهام. از دیدگاه من، «سیاست جوانی» مربوط است به تلاش برای بازپسگیری جوانی، تلاش برای تحقق جوانی. ولی بحث «جوانان در سیاست» که مورد توجه این مجموعه میباشد چیز دیگری است. از این رو است که مطرح میشود که جوانان به عنوان یک گروه اجتماعی با مشخصات ویژه چه نوع سیاستی را رقم میزنند؟
نوشتهی خود من در این مجموعه پیشنهاد میکند که جوانان دنبالهروی هیچ نوع سیاست بهخصوصی نیستند؛ یعنی آنها ضرورتاً رادیکال، محافظهکار، انقلابی، فعال، و یا بیخیال نیستند. ولی جوانان میتوانند در برهههایی و در شرایطی همهی این موقعیتها را تجربه کنند. در واقع نوع سیاستورزی جوانان در واکنش به محدودیتهای سیاسی، اقتصادی، اخلاقی، و هویتی در تعاملشان با نخبگان سیاسی یا دولت، و در رابطه با بزرگسالان همواره در نوسان است.
نوشتهی تینگ در این مجموعه نشان میدهد که مبارزهی جوانان هنگکنگ تنها مصروف برآوردن جوانی خودشان نیست، بلکه آنها به عنوان بخشی از شهروندان سیاسی دست به مبارزات گستردهتری میزنند. «جنبش چتر» به ابتکار جوانان علیه سیاستهای ضددموکراتیک دولت چین در هنگکنگ به وجود آمد. تینگ نشان میدهد که جوانان طی این جنبش برای آیندهی خود و آیندهی دموکراسی در هنگکنگ مبارزه میکردند.
چنین سیاستی تا اندازهای شبیه رویدادهایی است که در دنیای عرب در خیزشهای بهار عربی روی داد. چنان که قبلاً اشاره شد، مشارکت جوانان در انقلابات بهار عربی بسیار گسترده بود. حجم بالای مشارکت جوانان تونس در انقلاب ۲۰۱۱ (۲۸٪ کل جمعیت) در مقیاس جهانی بیسابقه بود. ولی بخش قابل توجهی از همین جوانان تونسی پس از ناامیدی از حکومت جدید و از انقلابشان به عملیات خشونتآمیز داعش روی آوردند. نمونهی رادیکالیزم و خشونتورزی جوانان را میتوان در تجربهی گارد سرخ چین در دههی ۱۹۶۰ هم دید. این رادیکالیزم در چین از بالا و توسط حزب کمونیست پیش برده شد که نقش و منزلت مهمی به جوانانی بخشید که قبلاً هیچ بودند (مقالهی گوبین یانگ). ولی رادیکالیزم جوانان در انگلستان در دههی ۱۹۷۰ از پایین و علیه ساختار سیاسی و اقتصادی پدیدار گشت (مقالهی استنلی کوهن). در مطالعهی کوهن، خشونت و تخریب اموال توسط بخشی از جوانان طبقهی کارگر، مربوط به خشم برخاسته از توزیع نامتوازن امکانات در ساختار آموزش، کار، و رفاه بود. از دید کوهن، این «سیاست» نبود، ولی بالاخره کاری بود که این جوانان معترض از دستشان برمیآمد.
در واقع، این نوع سیاستورزی است که بسیاری از دولتها و اقشار محافظهکار و نخبگان از آن سوءاستفاده کردهاند؛ به طوری که تلاش میکنند هر نوع مبارزهی ستیزهجویانه و موجه جوانان (مثلاً در خیزش ژینا مهسا امینی در ایران) را عملیات «جوانانه» و یا اغتشاشگرایانه بخوانند و آنها را از سیاست آزادی یا عدالتخواهانه تهی نمایند. دولتهای کنونی اغلب تلاش میکنند جوانان را در سیستم خودشان جذب کرده، آنان را وطنپرست و کارآفرین (entrepreneur) بار بیاورند (مقالهی ژولی همنت). این برخورد در روسیهی پوتین و مصرِ تحت ریاست عبدالفتاح سیسی قابل مشاهده است. ولی چنین حکومتهایی، حتی آنهایی که به دنبال انقلابها به وجود آمدهاند، هیچوقت جوانان را جدی نمیگیرند. آنها همواره با دیدگاه پدرسالارانه به جوانان برخورد میکنند، به آنها اعتماد نمیکنند، و از این رو جوانان را معمولاً در حاشیهی قدرت نگاه میدارند.
واکنش جوانان به برخوردهای پدرسالارانه همواره موجب بدبینی و ناامیدی عمیق میشود؛ بدبینی نسبت به سیاستمداران، احزاب، و انتخابات، و حتی در مقاطعی نسبت به انقلابی که خودشان در آن نقش بهسزایی ایفا کرده بودند. نوشتهی جسیکا گرینبرگ جریان ناامیدی دانشجویان پس از انقلاب صربستان علیه میلوسویچ را بهخوبی نشان میدهد.
باید تاکنون روشن شده باشد که جوانان به طور کلی دنبالهروی نوع ویژهای از سیاست و سیاستورزی نیستند، بلکه در برهه و شرایط مختلف دست به انواع و اقسام سیاستورزی میزنند. ولی واقعیت این است که وقتی جوانان دست به عمل سیاسی میزنند، اغلب ذوق و سلیقه و افکار و احساسات و ابداعات جوانی را وارد سابقه و عمل سیاسی خود میکنند (نگاه کنید به مقالهی جنکینز و همکاران). آنان بدین طریق مهر جوانی را بر پیشانی مبارزات سیاسی حک میزنند و درگیریشان را به گونهای نوآورانه ابراز مینمایند.