صدام حسین سال ۱۹۷۹ با برکنارکردن احمد حسن البکر به ریاستجمهوری رسید و سال بعد جنگ را علیه ایران آغاز کرد. میتوان گفت که از سال آغاز جنگ با ایران تا زمان سقوط صدام در حملهی آمریکا در ۲۰۰۳، ملت عراق تمام بیستوسه سال را در حال جنگ بود. آغاز این دوران با هشت سال جنگ علیه ایران رقم خورد. جنگهای عراق و خصوصاً جنگ با ایران چه تأثیری بر شیوهی حکمرانی حزب بعث گذاشت؟ دینا رزق خوری، استاد و محقق تاریخ در کتاب تحسینشدهاش عراق در روزگار جنگ: سربازی، شهادت و یادآوری در پی پاسخدادن به این پرسش برآمده است.
کتاب خوری در واقع نگارش تاریخ عراق در این دوره و از همین زاویه است که برای نوشتن آن به بایگانی پرحجم حزب بعث و حکومت عراق که به آمریکا منتقل شده، انتقالی بسیار بحثبرانگیز، متکی بوده است و نیز به مصاحبههای متعددی که با عراقیهایی که به انحاء مختلف جنگ را تجربه کرده بودند. غنای کتاب چنان است که برخی دیگر از صاحبنظران نامآور این دوره از تاریخ عراق مانند اریک دیویس نوشتهاند که کتاب خوری را باید «تاریخ معیار» این دوره دانست.
خوری خود در وصف کتابش میگوید:
«این کتاب تلاشی است برای آوردن جبههی جنگ به مرکز تحقیقات راجع به عراق است. کتاب بر روندهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و پیامدهای عادیسازی جنگ در طول عمر حدود یک نسل متمرکز است. چون تأکید تحلیلهای این کتاب بر بررسی روند عادیسازی جنگ معطوف است، من بیشتر به جنگ به مثابهی شیوهای برای حکومتگری توجه کردهام که ساختار زندگی روزمره را رقم میزند، تا اینکه به جنگاوری در مقام اقدامی که به تضعیف یا تقویت دولت میانجامد.»
کتاب خوری داستان عادیسازی جنگ را در حکومت بعث بازگو میکند و در این روایت بر دستهبندیهای اساسی مردم در این دوران – یعنی سربازان، فراریان، اسیران جنگی، و خانوادهی شهدا – تمرکز میکند که بسیج، مهار، و جلب رضایتشان برای حکومت حیاتی بود.
دولت عراق برای آغاز جنگ با ایران روی درآمد نفتش حساب کرده بود، ولی اوضاع به گونهای پیش رفت که در عمل مجبور شد به جلب کمکهای مالی از دولتهای عرب خلیج فارس روی آورد که از صادرات انقلاب اسلامی توسط ایران بیم داشتند. عراق خود را سد دفاعی شرقی ملت عرب در برابر ایران خواند و در راه انجام این مأموریت، سیاستهای داخلیاش از جهتگیریهای رفاهی به سمت جهتگیری بسیج نظامی چرخید. اوضاع با حملهی عراق به کویت به کلی دگرگون شد؛ ولی این وضع هم در نتیجهی پیامدهای جنگ با ایران پدید آمده بود.
عراق توانست با جمعیت نسبتاً کوچکی، طولانیترین جنگ قرن بیستم را (علیه ایران) پیش ببرد. این را تا حد زیادی به توانایی سازماندهی دولت و حزب بعث این کشور نسبت میدهند که توانست جنگ را عامل تعیینکنندهی سیاست و گذران زندگی روزمره کند. حزب بعث عامل سازماندهی جامعه علیه دشمنان بیرونی و درونی بود. بهاینترتیب، اصلیترین تحول در دوران جنگ با ایران همان تحولی بود که در حزب بعث روی داد که از حزبی با گرایش بسیج اتحادیهها و اصناف به حزبی برای بسیج جنگی تبدیل شد که مأموریتش نظارت بر اقتصاد و تحولات اجتماعی در جهت امنیت ملی بود.
تجربه و خاطرهی جنگ
چیزی از شروع جنگ با ایران نگذشته بود که رسانههای دولتی عراق، و البته در آن زمان فقط رسانهی دولتی وجود داشت، به انتشار «تجربیات جنگ» سربازان و شهروندان عراقی پرداختند. نقل تجربهی جنگ و معنای آن تبدیل به رکن اصلی تلاش دولت عراق برای دگرگونکردن نفوس عراقی، به طور خاص مردان عراقی، در جهت مورد نظر خود شد. تلاش برای القای فرهنگ قهرمانی و مردانگی و شهادت، مرثیه برای شهیدان در همهی مراسم تجلیل از جنگ که در عین حال به رثای شهیدان هم میپرداختند جای داشت. تمامی نهادهای آموزشی و تبلیغی عراق در جهت رنگولعابدادن به این مفاهیم و نقل روایتهای حماسی سربازان میکوشیدند.
سه نوع جنگ
عراقیان طی بیستوسه سال بیوقفه سه نوع جنگ را تجربه کردند: جنگ همهجانبهی متداول با ایران که طی آن دو دولتملت با امکانات قابل مقایسه عمدتاً با نیروی زمینی با هم نبرد کردند؛ سپس جنگ نخست خلیج فارس که عراق پس از حمله به کویت با هجوم ائتلاف بیستوهشت کشور به رهبری آمریکا مواجه شد که بزرگترین قدرت فناورانه نظامی را در اختیار داشت؛ و در نهایت ترکیب حملات هوایی آمریکا و بریتانیا با تحریمهای شدید سازمان ملل که نویسندهای چون جوی گوردون برایش تعبیر «جنگ نامرئی» را به کار برد. تاریخ سیاسی این جنگها و تأثیرشان بر ساختار سیاسی عراق دریچهای است برای دیدن هزینهی انسانی غیرقابل برآورد آن.
بنابر آماری که حزب بعث عراق در سالهای ۱۹۹۸ و ۱۹۹۹ از دانشآموزان پانزده تا هجدهساله در استانهای مختلف عراق گرد آورد، در جنگ عراق با ایران و ائتلاف به رهبری آمریکا مجموعاً حدود ۶/۳ درصد از جمعیت مذکر عراقی کشته شده بودند؛ در سال ۱۹۹۷ جمعیت عراق حدود ۲۰ میلیون نفر بود و با فرض اینکه حدود نیمی از این جمعیت را مردان تشکیل میدادند، شمار کشتگان جنگ در عراق از سال ۱۹۸۰ تا ۱۹۹۰ حدود ۶۳۰ هزار نفر میشد که بهاینترتیب، در میان پرتلفاتترین جنگهای قرن بیستم قرار میگیرد. شمار جانباختگان و مجروحان غیرنظامی این جنگها نیز بزرگ است. بمبارانهای ایران و آمریکا جان عراقیان بسیاری را گرفت؛ اما عمدهترین دلیل برای تلفات غیرنظامی عراقیان در این سالها سیاست نسلکشی حزب بعث علیه کردهای عراقی بود که منجر به کشتهشدن دهها هزار نفر شد. این جنگها همچنین صدها هزار عراقی را آواره کرد. بنا به برآوردها در همان آغاز جنگ حدود ۲۰۰ هزار عراقی به دلیل «تبار ایرانی» اخراج شدند. صدها هزار تن دیگر پس از جنگ اول خلیج فارس آواره شدند، و در انتهای دههی ۱۹۹۰ بیش از سه میلیون عراقی از این کشور رفته بودند.
حزب بعث که در زمان جنگ، و از پیش از آن، تنها سازمان قانونی سیاسی در عراق بود، بخش بزرگی از مدیریت اجتماعی و امنیتی جنگ را به عهده گرفت. در سال ۱۹۷۷ حزب رسماً تبدیل به بخشی از حکومت شده بود و رهبری آن در «شورای فرماندهی انقلاب» ادغام گشته بود. گرچه از سال ۱۹۷۴ «خطوط سوسیالیستی» نسبتاً مشخصی تحت تأثیر حزب کمونیست عراق و حزب کمونیست اتحاد شوروی در برنامهی بعث گنجانده شده بود، اما دو سال پس از آغاز جنگ با ایران، ۱۹۸۲، به استناد آنچه «الزامات رهبری» خوانده میشد، این سیاستها را کنار گذاشتند و با اختیاراتی که به صدام حسین داده شد، دستورات او تبدیل به قانون و احکام اجرایی کشور شدند؛ دستوراتی که بخش مهمی از آنها در راستای خصوصیسازی و نظامیسازی کشور بودند. صدام جنگی را که آغاز کرده بود مقاومت ملت عراق در برابر توطئهی مشترک دشمنان علیه ملت عرب میخواند.
خوری وظایفی را که حزب بعث در این شرایط و برای مقابله با این «توطئه»ها به عهده داشت، چنین توصیف میکند:
«حزب در مرکز تلاشهای جنگی بود؛ خصوصاً در زمینهی فراهمکردن و حفظ اطاعت و حمایت «مردم» با وجود تلفاتی که به آنها وارد میآمد، و نیاز سیریناپذیری که ارتش برای نیروی انسانی تازه داشت. انجام این وظیفه از آن رو ممکن شد که حزب ساختهشده به دست صدام، که آن را با مردم یکی میدانست، تبدیل به دستگاه اداریای شده بود که نه فقط وجوه سیاسی، بلکه وجوه اجتماعی زندگی عراقیها را نیز مدیریت میکرد.»
حزب بعث از دههی ۱۹۷۰ تبدیل به دستگاهی اداری شده بود، اما این روند با جنگ شدت یافت. اداریشدن حزب با تصفیهی درونی مخالفان صدام و نیز حذف کمونیستها از اتحادیههای مختلف عراق و تسلط بیرقیبش بر ارتش همراه بود. حزب در دههی ۱۹۸۰ بر وجوه مختلف زندگی مردم سیطره یافت و کمیتههای متعددی برای گردآوری و بایگانیکردن اطلاعات تشکیل داد. حزب که ساختاری به موازات وزارتخانههای عراق تشکیل داده بود، اطلاعات را از مؤسسات و وزارتخانههای مختلف گرد میآورد و تحلیل میکرد و بر همین مبنا به بسیج و سازماندهی سیاسی ابعاد مختلف زندگی روزمرهی مردم میپرداخت.
ساختار حزب در وهلهی نخست شامل تقسیماتی منطقهای بود: شمال، مرکز، جنوب، فرات و بغداد. در دههی ۱۹۸۰ دفاتر حزبی چنان گسترش یافتند که در گوشه و کنار هر شهری دیده میشدند. همچنین حزب شامل ادارات مختلفی برای سازماندادن به گروههای جمعیتی گوناگون بود: فدراسیون عمومی زنان عراقی، فدراسیون دانشآموزان و جوانان، و از این قبیل. دفاتر منطقهای حزب شاخهای امنیتی داشتند که به دستگاه استخبارات عراق متصل بود. جنگ، حزب بعث را تبدیل به سازمانی کرد که تمرکزش بر مسئلهی امنیت در وسیعترین معنای کلمه بود.
حزب نه فقط بر نارضایتی و انضباط جامعه نظارت میکرد، بلکه توزیع کالاها و خدمات را نیز رصد میکرد. حزب مراقب بود اعضای حزب و خانوادهی شهدا و سربازان در گرفتن موقعیتهای شغلی و تحصیلی حتماً تقدم داشته باشند و خانوادهی فراریان از جنگ حتماً از مزایای مشخصی محروم بمانند. بهاینترتیب، حزب از سازمانی سیاسی تبدیل به دستگاهی اجتماعی در جهت گردآوری اطلاعات، و نظارت بر رفع حوائج و توزیع موقعیتها در جامعه بر اساس دوری و نزدیکی به حکومت شده بود. این چیزی بود که صدام آن را «دموکراسی مردمی» میخواند: راه سوم حزب بعث در میانهی حکومت شوروی و لیبرالیسم غربی. حزب دستگاه ارتباط «مردم» با رهبری بود و به واسطهی حزب بود که این «دموکراسی» برقرار میشد. علاوه بر این، صدام مدعی بود که با سرزدن به اطراف و اکناف شهر مستقیماً با مردم در ارتباط است و هر شهروندی بخواهد میتواند بیواسطه با او تلفنی تماس بگیرد و بهاینترتیب، خودش کارکرد این «دموکراسی مردمی» را تضمین میکند.
وقتی جنگ با ایران آغاز شد، حزب بعث وظیفه یافت زمینهی سیاسی «پیروزی» را با ادغام معنای «قادسیات صدام» در برنامهی آموزشی کادرهای حزبی و عموم مردم فراهم کند؛ یعنی محتوای تبلیغیای که صدام را با سردار قادسیه و جنگ علیه ایران را با آن نبرد تاریخی مقایسه میکرد. حزب همچنین وظیفه داشت مردان را به رفتن به جبهه ترغیب کند و در ضمن مراقب دشمنان داخلی نیز باشد. نه فقط روزهای جنگ دشواریهای فراوانی برای حزب به همراه داشت، بلکه پایان جنگ نیز مشکلات پیشبینینشدهای را موجب شد. صدها هزار نفر که در جبههها بودند در مدت کوتاهی به خانه برگشتند و این آرامشی را که حزب برقرار کرده بود تهدید میکرد. در شعب حزبی در همهی کشور بحث بر سر رفتار سربازان ازجنگبرگشته بالا گرفت. خشونت خانگی و قتلهای ناموسی با بازگشت سربازان اوج گرفت. در انتهای جنگ پرداختن به این مسائل شاخههای محلی حزب را تبدیل به ادارات کوچکی کرده بود که کارشان برای رتق و فتق مسائل ناشی از جنگ برای حکومت حیاتی بود.
حزب برای پیشبرد تصمیمات رهبریاش طی دوران جنگ به طور معمول به ارعاب، تجسس و خشونت متوسل میشد. این شیوهها خصوصاً در جنوب و شمال عراق که قومیتهای شیعهمذهب و کرد در آنها میزیستند، باعث ایجاد خسارات جبرانناپذیری در جامعهی عراق شد. اعضای حزب بعث که زندگی و مرگ هممیهنانشان را رقم میزدند، خود از همان جوامع محلی زیر سیطرهشان برآمده بودند؛ اعضای حزب منویات حزب را با مقتضیات محلی منطبق میکردند. طی دوران جنگ با ایران، تفکیک اساسی که حزب میان شهروندان عراقی میگذاشت و بنا بر آن تکلیفش را با آنها مشخص میکرد در درجهی اول بر اساس گرایش به حزب و ایدئولوژی آن نبود: موضوعی که اولویت اساسی داشت این بود که چه کسی به جبهه میرود و چه کسی فراری است.
جنگ و شورش
دستگاه تبلیغاتی حکومت عراق جنگ با ایران را ادامهی انقلاب بعثی میخواند که در آن رهبر و ملت و دولت و حزب در کنار هم به «دفاع ملی» میپردازند. جنگ در تبلیغ حزب بعث مایهی وحدت ملی و بوتهی ذوب اختلافات اجتماعی شمرده میشد. برای تحقق این وحدت دولت حزب بعث به شکل چیزی درآمد که رهبرانش به آن «ارتش ایدئولوژیک» مئگفتند. افسران بعثی در تمام سطوح ارتش بر آن نظارت میکردند و مراقب بودند که وظایف محوله به ارتشیها به شیوهای انجام گیرد که مورد نظر حزب بود. در عین حال، کلیت دولت نیز در خدمت پیشبرد جنگ درآمده بود.
در عمل اما از سال دوم جنگ به بعد که نیروهای ایران عمدهی متصرفات عراق را پس گرفتند و به وضعیت تهاجمی درآمدند و شورشیان جنوب و شمال عراق را هم با خود همراه کردند، اصلیترین دغدغهی حزب و ارتش حفظ تمامیت ارضی و امنیت بود. جنگ دو وجه پیدا کرده بود: یکی دفاع از سرزمین و دیگر سرکوب شورشیان.
حزب بعث وقتی به قدرت رسید دست به تصفیهی ارتش زد تا مطمئن شود کودتایی علیهاش صورت نخواهد گرفت.
جنگ و تحولات ارتش عراق
وقتی صدام حسین در ۱۹۷۹ به ریاستجمهوری رسید، همهی سران اصلی ارتش را از نواحی تکریت و دیرالزور و موصل انتخاب کرد که متحدان و نزدیکانش بودند و ارتش از همهی مخالفان او تصفیه شد. در زمان جنگ، دوایر مختلف و متعدد حزب بعث و کمیسرهای آن بر همهی سطوح ارتش ناظر بودند تا از وفاداری ارتشیها مطمئن شوند.
طی جنگ با ایران، ارتش عراق از ۱۲ لشکر به ۶۰ لشکر افزایش یافت. شمار عمدهی این نیرو را پیادهنظامی تشکیل میداد که اغلب آموزش کافی نمیدیدند. این امر در کنار غلبهی تبلیغات ایدئولوژیک بر ارتش و تصمیماتش، از نظر فرماندهان حرفهای عامل اصلی ناکارآمدی ارتش شده بود.
جنگ فقط موقعیت غلبهی بیشتر حزب بعث را فراهم نکرد. به دلیل نیاز فوقالعاده به نیروی انسانی در مشاغل تخصصی و دانشگاهی، جا برای متخصصانی که عضو حزب نبودند هم باز شد و این افراد بخت جذب در مشاغل تخصصی دولتی را یافتند. اما برای گرفتن مشاغل ارتشی پذیرش چارچوبهای ایدئولوژیک بعث کافی نبود و شخص و خانوادهاش نباید هیچگونه سابقهی مخالفت با حکومت میداشتند.
جنگ با ایران اولین جنگی بود که اخبارش برای مردم عراق از رادیو و تلویزیون و نیز از طریق مطبوعات پوشش داده میشد. از نظر حزب بعث، رسانه یکی از جبهههای جنگ بود. برای جنگیدن در این میدان «مدیریت راهبری سیاسی» (مدیریه التوجیه السیاسی) حزب بعث در داخل وزارت دفاع این کشور مستقر شد و نظارت بر انتشار همهی اخبار مربوط به جنگ را بر عهده گرفت.
مشکلات عملی جنگ اما بسیار جدیتر از تبلیغات بود. جمعیت ایران سه برابر جمعیت عراق بود. با اینکه همهی مردان عراقی بین ۱۸ تا ۴۵ سال مشمول به شمار میرفتند و به جبهه اعزام میشدند، باز هم عراق مشکل کمبود نیروی انسانی داشت و به همین دلیل اغلب برای بسیاری سربازشدن به معنای ماندن در جبهه برای زمانی طولانی بود. در بین سربازان وظیفه در اواسط دههی ۱۹۸۰ لطیفهای رواج یافته بود به این مضمون:
«سربازی در جبهه دو دستش قطع شد. پس از مرخصی از بیمارستان او را باز به جبهه فرستادند. از افسر فرمانده پرسید که آخر من به چه دردی میخورم؟ پاسخ شنید که میتوانی به عنوان پیک نامهها را بین دندانهایت بگیری و ببری. بار دیگر مجروح شد و یک پایش را از دست داد، اما باز هم بعد از مرخصی از بیمارستان به جبهه فرستادندش. از افسر فرمانده پرسید که خوب حالا به چه دردی میخورم؟! و شنید: الان میتوانی به عنوان رختآویز خدمت کنی!»
فرجام
وقتی جنگ تمام شد حکومت بعث چنان تبلیغاتی راجع به پیروزی خود به راه انداخت که همهی مصیبتها و فجایع اجتماعی و انسانی را نادیده میگرفت. حکومت دو جنگ طولانی علیه دشمن ملی و علیه بخشی از جمعیت خود به راه انداخت و نهایتاً توانست تمامیت ارضی را حفظ کند و پابرجا بماند. اما بهایی که برای این تداوم پرداخته بود بسیار گزاف بود و دست کم یک مورد از آن این بود که هیچ راه آشتیای با کردها برای حزب بعث باقی نماند. اعراب جنوب نیز که در در مناطق زندگیشان جنگ با شورشیان شیعی جریان یافت، آسیبهایی دیرپا دیدند. پیامد همین نزاعها بود که به شورش سال ۱۹۹۱ شیعیان در جنوب انجامید که به واقع حاکمیت سرتاسری حزب بعث بر عراق را میان برد.