در انتهای سال ۲۰۰۰ کتابی در عراق منتشر شد که سروصدای زیادی به پا کرد و شایعات فراوانی راجع به آن پراکنده شد. رمانی به نام زبیبه و الملک (زبیبه و پادشاه) که بدون درج نام نویسنده چاپ شده بود. به جای نام، روی جلد کتاب آمده بود «به قلم نویسندهاش» (لکاتبها). نویسنده در پیشگفتار کتاب نوشته بود که این کتاب را با رهنمودهایی که رهبر انقلاب، صدام حسین، به نویسندگان برای تجلیل از «أُم المعارک» نوشته شده است؛ این عبارت که به فارسی به معنی «مادر همهی جنگها» ست همان عنوانی است که صدام به جنگ کویت داده بود. اشارهی نویسنده به سخنان صدام در همان سال در جمع نویسندگان عراقی بود.
شایعات حاکی از آن بود که نویسندهی ناشناس که میگفت از سر «تواضع» نام خود را بر کتاب ننهاده، در واقع خود صدام حسین است. هر چند معلوم نبود منظور از تواضع دقیقاً چیست؟ چون کتاب که هنوز نقد و استقبالی نگرفته بود که بخواهد افتخاری نصیب نویسندهاش کند. البته وضع به همین صورت نماند: کتاب که قیمت اندکی در پشت جلدش درج شده بود و زیر آن هم نوشته بود عواید این کتاب صرف فقرا و نیازمندان و مؤسسات خیریه خواهد شد، در تیراژ بسیار بالا فروخته شد. علاوه بر آن، تلویزیون دولتی عراق اعلام کرد که در نظر دارد سریالی بیست قسمتی بر اساس این کتاب بسازد و ادارهی نمایش ملی عراق نیز اعلام کرد که اپرایی را بر پایهی این داستان به اجرا در خواهد آورد. همهی این شواهد حاکی از آن بود که یا خود صدام نویسندهی کتاب است یا مستقیماً بر نوشتنش نظارت داشته و در هر صورت باید آن را متعلق به او دانست.
امروز میدانیم که صدام حسین علاوه بر این رمان، سه رمان دیگر هم نوشته است: قلعهی مستحکم (که به عشق یک سرباز سنی عراقی که با ایران جنگیده به دختری کرد میپردازد)، مردان و شهر (که حکایت ظهور و صعود حزب بعث در تکریت است)، و گم شو ای ملعون (که روایت توطئهی اتحادی صهیونیستی-مسیحی علیه اعراب است و گویا اندکی قبل از حملهی آمریکا نگارشش تمام شد).
زبیبه و الملک تنها رمان صدام بود که خارج از مرزهای عراق توجه برانگیخت. دستگاه مرکزی اطلاعات آمریکا به این امید که بتواند شناخت بهتری از روحیات و خصوصیات روانی صدام پیدا کند گروهی را مامور تحلیل این رمان کرد. بعداً گزارشی از این تحلیل در روزنامهی نیویورک تایمز منتشر شد. به جز دستگاه اطلاعاتی آمریکا، ناظرانی که گفتار سیاسی و فضای تبلیغی و ادبی عراق را زیر نظر داشتند نیز به بررسی این رمان پرداختند؛ از جمله اُفرا بنجیو، نویسندهی کتاب کلمات صدام، و فاضل العزّاوی نویسندهی عراقی. نوشتهی زیر عمدتاً بر اساس تحلیل این دو گزارش است که تحلیلی از کتاب زبیبه و پادشاه به دست میدهد.
حکایت صدام تخیلی از زبان پیرزنی خردمند
داستان در بابل قدیم میگذرد و از زبان راویای بازگو میشود که پیرزنی خردمند است. در تبلیغات حکومت بعث و حافظهی تاریخیای که دستگاه ایدئولوژیک حزب میساخت، بابل که از قدیمیترین تمدنهای بینالنهرین است، سرمنشأ عراق کنونی قلمداد میشد. البته داستان صدام حسین تخیلی است و اشاره به وقایع تاریخی مشخصی ندارد. پیرزن خردمند به بازگویی داستان مردی را از خانوادهی سلطنتی در بابل میپردازد که پسر پادشاه است و از هر لحاظ شایستهی جانشینی او و نامش هم «عرب» است. عرب گرفتار حسد و توطئهی برادرخواندههایش میشود و پدر او را از کاخ میراند و به جایی دور تبعید میکند. بعد از مدتی در تبعید مطلع میشود که پدرش را در جنگ قدرتی که در دربار جریان داشته مسموم کرده و کشتهاند. عرب به پایتخت بر میگردد و با یاری مردم و «ارتش» رقبا را شکست میدهد و بر تخت مینشیند. عموم منتقدان معتقدند که «عرب» در این رمان بازنمای شخصیت خود صدام است. دردسرهای پیش از رسیدن به قدرت عرب و راندهشدنش از پایتخت هم به نوعی اشاره به دورانی دارد که صدام و بعثیها پس از توطئهی نافرجام برای کشتن عبدالکریم قاسم مجبور به زندگی مخفی شدند و پایهی قدرت صدام هم در حزب بعث در همین دورهی کار مخفی گذاشته شد.
عرب در مقام پادشاه به نقاط مختلف مملکتش سرکشی میکند. در یکی از این سفرها با زنی برخورد میکند که به همراه شوهر نابهکارش در جوار خانه و دمودستگاه تاجری به نام حسقیل زندگی میکند و از ستم شوهر در عذاب است و در عین حال زنی بسیار زیبا و خردمند است که عرب در همان مواجههی اول دل به او میبازد و بعد مرتب به بهانهی سرکشی به دیدارش میرود و پس از چندی نیز او را به قصر دعوت میکند. بخش بزرگی از محتوای داستان از این به بعد گفتگوهای زبیبه و پادشاه میپردازد.
توجه دادن به این نکته مفید است که حسقیل (به فارسی میگوییم حزقیال) نامی عبری است. تاجر بودنش هم تأکید مضاعفی است بر یهودیبودن او. منتقدان، احتمالاً مانند عموم خوانندگان کتاب، توجه کردهاند که حسقیل نمادی برای اسرائیل است که دشمن ایدئولوژیک حزب بعث به شمار میآمد؛ حزبی که همواره بازپسگیری فلسطین را آرمان و مأموریت خود میدانست و صهیونیسم را دشمن ملت عرب ،و در کنار امپریالیسم آمریکا و ایران، آن را یکی از سه ضلع توطئه و خصومت با عراق معرفی میکرد.
در گفتگوهای طولانی و عاشقانهی زبیبه و پادشاه، که کتاب میخواهد عشق متقابل آنها را برساند، زبیبه با شاه نسبتاً بیپروا سخن میگوید. شاه به خدای واحد زبیبه میگرود؛ به قول بنجیو، گویی به این دلیل که این خدا خدای مردم است و چون او مردم را و ارتش را دوست دارد، خدایشان را می پذیرد. این نکته میتواند استدلالی باشد از سوی شخص صدام حسین برای توضیح چرخش آشکاری که در گفتار سیاسی حزب بعث در دوران جنگ با ایران پدید آمد. حزب بعث، که تا پیش از آن گفتاری آشکارا سکولار داشت، در دوران جنگ با ایران گفتار اسلامی غلیظی اتخاذ کرد؛ تا جایی که تبار صدام را به علی ابن ابیطالب رساند و ایرانیان را مجوس خواند و صدام را با سعد بن ابیوقاص، سردار قادسیه در نبرد اعراب صدر اسلام با پادشاهی ساسانی که موجب انقراض این سلسله شد، مقایسه کرد و جنگ علیه ایران را قادسیهای دیگر خواند. البته پرستش خدای یکتا در بابل باستان مابهازایی که قابل مقایسه با خدای اسلام باشد نیست؛ اما این با توجه به وجه نمادین داستان اهمیتی ندارد.
زبیبه در گفتگوهایش در قصر، که در فواصل بوسه و همآغوشی صورت میگیرد، عرب را از خرد بسیار بهرهمند میکند. از جمله به انتقادهایی از شیوههای حکمرانی پادشاه میپردازد. این نکته از آن جهت مهم است که در عراق دوران صدام حسین هیچگونه انتقادی در هیچ سطحی امکان بازگوشدن نداشت؛ تا جایی که به قول اریک دیویس، که در اوایل دههی ۱۹۸۰ یعنی همان اوایل رئیسجمهورشدن صدام از این کشور دیدار کرده بود، اگر دو عراقی میخواستند مکالمهای جدی داشته باشند، ترجیح میدادند فرد سومی را حاضر کنند که اگر بعداً یکی از آن دو به دیگری تهمت زد که در گفتگوی خصوصی علیه حکومت حرف زده، بتوانند شاهدی داشته باشند که این کار را نکردهاند. بهاینترتیب، صدام حسین در این رمان، در چنین جو خفقانی، نمایشی از بردباری در برابر شنیدن انتقاد را به تصویر میکشید.
مونس و مشاور پادشاه
زبیبه در طول رمان نه فقط با شاه مکالمه میکند و او را در جریان وضعیت زندگی مردم میگذارد، بلکه در مواقعی توطئههایی را هم که علیه جان شاه صورت میگیرد، خنثی میکند. توطئه در این رمان نقش پررنگی دارد؛ همانطور که در زندگی و ذهنیت صدام حسین نقش پررنگی داشته است. چنانکه اشاره شد، در ابتدای داستان با دسیسهی برادرخواندههای عرب علیه او مواجهیم که مانع از رسیدن او به سلطنت شوند، ولی او در نهایت بر آنها فایق میآید. خوانندگان و منتقدان به این نکته توجه کردهاند که خود صدام در ابتدای حکومتش سه برادر خواندهاش، وطبان، برزان و سبعاوی ابراهیم را به بالاترین مقامات حزبی رساند، اما در دههی ۱۹۹۰ آنها را کنار گذاشت یا از قدرتشان کاست؛ حتی عدی پسر بزرگ صدام با عموخواندهاش وطبان درگیر شد و به او شلیک کرد، به طوری که گویا وطبان یکی از پاهایش را از دست داد و صدام او را به تکریت فرستاد.
به گمان منتقدان، عدی صدام حسین در این رمان هم به نحوی مورد اشاره قرار گرفته است. عدی شخصیتی بسیار پرخاشجو داشت و بارها دست به خشونتهای جنونآمیز زد. از جمله در میهمانیای که به افتخار سوزان مبارک، همسر حسنی مبارک رئیسجمهور وقت مصر برگزار شده بود، محافظ محبوب صدام حسین، کامل حنا ججو، را به ضرب چماق و گلوله کشت؛ چون او را واسطهی آشنایی صدام با همسر دومش سمیره شابندر میدانست. اگر حکومت صدام ادامه مییافت عدی نامزد اول جانشینی او به شمار میرفت، ولی جنونی که به خرج میداد ظاهراً حتی برای صدام نیز نگرانکننده بود.
بخشی از گفتگوهای رمان میان زبیبه و شاه بر سر مسئلهی جانشینی اوست. در رمان، شاه پسری دارد که جانشین طبیعی او به شمار میرود، ولی رفتاری جنونآمیز دارد و شاه از اینکه او جانشینش شود ابراز نگرانی میکند. شاه در گفتگو با زبیبه به این نتیجه میرسد که جانشین او باید «فرزند مردم» باشد و نه فرزند دیوانهی خودش. اینکه این بخش از رمان چه دلالتی میتوانست راجع به تصمیم صدام برای آیندهی عراق داشته باشد محل بحث منتقدان بوده است. صدام در عمل و در سالهای آخر رفتهرفته موقعیت قصی، پسر کوچکش، را در حکومت بیشتر ارتقا داد و بعید نیست به این فکر میکرد که در نهایت او را به عوض عدی جانشین خود کند. سرنوشت هیچ یک از این دو البته جانشینی پدر دیکتاتورشان نبود. در همان سال ۲۰۰۳ که آمریکا عراق را اشغال کرد، عدی و قصی در عملیاتی به محاصرهی نیروهای آمریکایی درآمدند و کشته شدند.
جریان رمان در انتها از شکل این گفتگوی طولانی به در میآید و بالاخره به نحوی با «مادر همهی جنگها» پیوند میخورد. زبیبه باری که از قصر خارج شده و به سمت خانهاش میرود مورد هجوم قرار میگیرد و به او تجاوز میشود. بعد معلوم میشود که متجاوز شوهرش بوده است. زبیبه در مییابد که ماجرای تجاوز صرفاً انتقامگیری شوهرش از او نبوده است؛ شوهری که در رمان آن قدر پست شمرده شده که حتی اسم هم ندارد. تعرض به او در واقع بخشی از توطئهای با شرکت حسقیل و به قصد سرنگونی حکومت عرب است. زبیبه به سوی شاه میرود و او را از توطئه مطلع میکند. شاه به یاری ارتش به سرکوب توطئهگران برمیآید و زبیبه نیز رهبری مردمی علیه این توطئه را بر عهده میگیرد.
در روزی معادل ۱۷ ژانویه، متناظر با همان روزی که آمریکاییها در حمله برای بازپسگیری کویت بغداد را بمباران کردند، زبیبه کشته میشود. برخی تحلیلگران کوشیدهاند زبیبه را متناظر با یکی از همسران دوم یا سوم صدام بدانند، اما به نظر میرسد که تعبیر امثال بنجیو درستتر باشد که زبیبه را نماد «مردم» عراق میدانند؛ زبیبه معشوق شاه است و در عین حال مورد تجاوز نابکاری قرار میگیرد که میتوان او را نماد قوای آمریکایی دانست که از نظر صدام به تحریک اربابان صهیونیست خود به ملت عراق تجاوز کردند.
شوهر زبیبه نیز در جنگی که در میگیرد کشته میشود. عرب پس از خواباندن توطئه برای هر دو قبری میسازد، به مردم میگوید که مدتی پیش از این واقعه با زبیبه ازدواج کرده است و از مردم میخواهد قبر زبیبه را گلباران کنند و قبر شوهرش را با زباله و عفونت بیالایند و هر سال در سالگرد کشتهشدن زبیبه و خواباندن توطئه این کار را تکرار کنند. عرب همچنین به مردم وعده میدهد که مجلس خلق را بر پا خواهد داشت که در خصوص آیندهی پادشاهی تصمیم بگیرند.
بهاینترتیب، اگر رمان صدام را داستانی نمادین در خصوص وضعیت عراق در همان دوران بدانیم، میتوان گفت که صدام در این کتاب، که به قول العزاوی ارزش ادبی ندارد و پر از اغلاط دستوری و زبانی نیز هست، عشق خود را به مردمش ابراز کرده و گفتگویی را که هیچگاه در عالم واقع با آنها نداشت در این روایت خیالی مطابق میل خود با مردم برقرار میکند: مردمی که از دید او آنقدر عاشقش هستند که جان خود را فدایش میکنند. صدام که خود را به جای پادشاه نشانده همچنین به مردم عراق وعده میدهد که سرنوشت آیندهی حکومت را به تصمیم آنها خواهد سپرد. کاری که هیچگاه انجام نشد.
قلعهی مستحکم
بد نیست در پایان اشارهای هم به رمان دوم صدام بکنیم که فقط یکسال بعد از رمان اولش منتشر شد. القلعه الحصینه (قلعهی مستحکم) داستان عشق صباح، مرد جوان سنیمذهب از روستاهای اطراف موصل است به دختر کردی از سلیمانیه به اسم شاترین. این دو پس از جنگ در دانشگاه بغداد با هم آشنا میشوند. صباح از اسرای جنگ با ایران است که تازه به میهن برگشته و خاطرات تلخی از بدرفتاریها در دوران اسارت دارد. او عاشق شاترین میشود و میگوید به این دلیل عاشق شده که شاترین «ایمان عمیقی به حزب بزرگ بعث دارد». شاترین تایید میکند که حزب بعث بیشترین دستاوردها را برای زنان عراقی نظیر او داشته است. قلعهی مستحکم رمانی تبلیغاتی است که بهرغم نمادگرایی، مضمون و مقصود کاملاً روشنی دارد: اتحاد ملی میان اقوام عراقی تحت لوای حزب بعث به رهبری صدام. با این حال منتقدان میگویند که در این کتاب میتوان رگههای تردید شخص صدام راجع به امکان این اتحاد را نیز مشاهده کرد. رابطهی عشقی در پایان داستان بیفرجام میماند، چرا که صباح پیش از ازدواج متوجه «طمع» شاترین میشود: دختر کرد به دنبال آن است تا سهمی از املاک پدری صباح نصیب او شود!