وقتی صدام حسین در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ (۲۲ سپتامبر ۱۹۸۰)، جنگ را علیه ایران آغاز کرد، فکر میکرد ذخایر نفتی هنگفت عراق امکان میدهد که هم ایران را از پا درآورد و هم در زمان جنگ زندگیای عادی در عراق جریان داشته باشد. چنین نشد. عوارض جنگ خسارتهای اقتصادی فراوانی به عراق زد و درآمدهایش بسیار کاسته شد و هشت سال بعد، وقتی که آتشبس با ایران اعلام شد، نه فقط وضع اقتصاد عراق خراب بود، بلکه مملکتی به جا مانده بود که باید بازسازی میشد و مردمانی که خون داده بودند ولی به اهداف تعیین شده جنگ نرسیده بودند و اقسام دلایل دیگر را نیز برای نارضایتی داشتند. با این احوال، میتوان پرسید که جنگ با ایران چه تأثیری بر تلاش دولت برای ادارهی محصولات فرهنگی گذاشت؟ اریک دیویس، استاد علوم سیاسی در دانشگاه راتگرز، در فصل هفتم کتاب خاطرات دولت: سیاست، تاریخ و هویت جمعی در عراق مدرن (۲۰۰۵) در پی پاسخ به همین پرسش بر میآید.
از دید دیویس، همانند برخی دیگر از ناظران عراق، ساختن «حافظهی تاریخی» راهی بود که حزب بعث «برای فراهمکردن مبانی جدید هویت جمعی در عراق» در پیش گرفت. در همین مجموعه، در گزارش کتاب افرا بنجیو، به عناصر مختلف این گفتار سیاسی پرداختهایم. دیویس فراز و فرودهای دگرگونی این گفتار را به موازات تحولات سیاسی عراق در حکومت حزب بعث پی میگیرد.
کتاب دیویس با تکیه بر تحقیقات فراوان بر این تمرکز میکند که عراق، که پس از جنگ جهانی اول شکل گرفت، چه ادواری را برای فراهمآوردن حافظهی تاریخی طی کرد؛ حافظهی تاریخیای که قرار بود هویت «ملتبودن» را برای مردمانش فراهم کند. دیویس نشان میدهد که در طول این سالها، تا آخر حکومت بعث، دولتهای عراق میان ساختن حافظهای تاریخی که الگویی ملی را مبنای هویت عراقیان قرار دهد، و تأکید بر الگوی وحدت عربی که عراق را صرفاً جزئی از جهان عرب میدانست، در نوسان بودند.
دیویس بر اساس چارچوبی نظری، که از آنتونیو گرامشی وام گرفته، در پی تحلیل تلاش دولتهای عراق و مشخصاً حکومت بعث برای ایدئولوژیسازی است. با این همه، برخی از منتقدان قوت اصلی کتاب او را در حجم وسیع اطلاعات و تحقیقات مورد استفادهاش میدانند و فکر میکنند چارچوب نظری که دیویس ارائه کرده کاستیهایی دارد.
دیویس که ادوار مختلف تلاش برای ساختن حافظهی تاریخی به مثابهی بنیان هویت ملی عراق را کاویده است به این نتیجه میرسد که بیثباتی سیاسی و اجتماعی عراق تا حد قابل توجهی مربوط به «ناتوانی عراقیان در ساخت الگویی با دوام برای جامعهی سیاسی خود» از طریق حافظهی تاریخی مشترک است.
حزب بعث در صحنهی سیاسی عراق
حزب بعث در کودتای سال ۱۹۶۸، علیه عبدالرحمان عارف، به قدرت رسید و تا ۱۹۷۹ احمد حسن البکر در مقام رئیسجمهور از سوی این حزب حکومت کرد. در این سال صدام حسین، که تا آن زمان مرد قدرتمند پشت صحنه بود، ترتیب کنارهگیری او به نفع خود را داد و پانصد تن از افسران طرفدارش را تیرباران کرد و بعداً خود او را هم مسموم کرد، و بهاینترتیب، تا حملهی آمریکا به عراق در ۲۰۰۳ «رئیسجمهور» عراق ماند.
صدام از پیش از بهقدرترسیدن حسن البکر، رفتهرفته با جایگزینکردن تدریجی همشهریان تکریتیاش با اعضای حزب در ردههای بالا و پایین حزب زمام امور آن را در دست گرفت و به طور خاص، اکثریت شیعیان را که قبل از ۱۹۶۳ حزب را میگرداندند کنار زد. اما پس از رسیدن به ریاستجمهوری، به جای تکریتیها اعضای خانوادهی خود را در حزب جایگزین کرد: از جمله سه برادر ناتنی و پدرخواندهاش؛ دامادهایش و در سالهای بعد دو پسرش مناصب کلیدی را در حزب و کشور اشغال کردند.
تبدیل حزب بعث به دمودستگاهی خانوادگی که حتی از دستگاه قبیلهای برآمده از تکریت نیز محدودتر بود، و اعضایش آشکارا فاسد و بدکردار بودند، به اعتباری که حزب سعی کرده بود در یک دههی گذشته کسب کند لطمه زد و از آن گذشته، محدودشدن بیش از پیش هیأت حاکمه بر قابلیت دولت تأثیر منفی گذاشت و به همین ترتیب، بر تصویر و خاطرهی تاریخیای که دولت میخواست بسازد نیز مؤثر بود. به تعبیر دیویس:
«تسلط اعضای خانوادهی صدام بر حکومت و درپیشگرفتن سیاستهای خصوصیسازی که در فاصلهی سالهای ۱۹۷۹ تا ۱۹۹۰ اجرا شد و نمایانگر تمایل بیشتر حکومت به چرخش به راست بود و تلاش دولت برای فراهمکردن حافظهی تاریخی را تحت تأثیر قرار داد. این دو سیاست در ترکیب با هم حس هویت جمعی پیشین حکومت را با هویتی جایگزین کرد که ریشه در منافع فردی و مادی شمار معدودی کنشگر سیاسی داشت، که هیچکدام، جز صدام، علاقه و نفع چندانی در حافظهی تاریخی و فرهنگ سیاسیای که در دههی ۱۹۷۰ ساخته شده بود نداشتند.»
سپردن کارها به اعضای خانواده برای تضمین امنیت صدام بود،، اما خصوصیسازی به دلایل دیگری صورت گرفت: حزب بعث میخواست فناوریهای موجود در کشور را با رویآوردن به غرب و کمکردن وابستگی به شوروی و بلوک شرق ارتقا دهد. همچنین با دادن طرحهای بزرگ به شرکتهای غربی میخواست طی جنگ با ایران غرب را به حمایت از حزب ترغیب کند. مسئلهی دیگر این بود که خصوصیسازی منافع حامیان صدام را تأمین میکرد.
در دههی ۱۹۷۰، حزب بعث با توسعهی مزارع اشتراکی به تعمیق توزیع اراضی در دورهی عبدالکریم قاسم پرداخت. با رئیسجمهورشدن صدام این روند معکوس شد و شمار مزارع اشتراکی رو به نزول گذاشت. دیویس تأکید میکند که بهرغم شهرت «سوسیالیستی» سیاستهای صدام، در واقع نشان چندانی از سوسیالیسم نه در مجموعه نوشتههای پر حجمی که خودش یا دیگران برایش نوشتهاند میتوان یافت و نه در سیاستهای اقتصادیاش. در واقع صدام شاید بیشتر به نوعی سیاست لنینی تمرکز حزبی گرایش داشت تا رویکردهای اجتماعی یا اقتصادی سوسیالیستی. رویآوردن به خصوصیسازی اقتصادی به این منظور صورت میگرفت تا طبقهی جدیدی شکل گیرد که به شخص صدام وفادار بودند و نه حتی حزب. حزب در دههی اول حکومتش (۱۹۶۸ تا ۱۹۷۹) در پی جذب عناصر چپگرای طبقهی متوسط و کارگران بود. پس از ۱۹۷۹ و ریاستجمهوری صدام، حزب به جذب طبقهی متوسط بالا و تبلیغ نوعی ایدئولوی مصرفگرایانه روی آورد که با درآمد نفتی پشتیبانی میشد.
بهاینترتیب، صدام به اتکای کیش شخصیت خود به حذف عناصر چپگراتر حزب بعث و پرورش نوکیسههایی روی آورد که با ابراز وفاداری به دولتش مجال کسب ثروت مییافتند. گفتار «سوسیالیستی» بعث رنگ باخت و توان دولت برای دستکاری حافظهی تاریخی نیز کاهش یافت، چون توده دیگر حزب را در پی برآوردن منافعش نمیدید.
با این همه، از اهمیت سیاسی حزب اصلاً کاسته نشد، بلکه کارکردش عوض شد. زمانی که حزب بعث در ۱۹۶۸ به قدرت رسید، شمار اعضایش از چند صد نفر فراتر نمیرفت. دو سال پس از بهقدرترسیدن صدام، ۱۹۸۱، شمار اعضای حزب میلیونی شد: پیوستن به حزب تبدیل به یگانه راه برای کسب موفقیت در هر زمینهای شده بود که افراد در آن قصد فعالیت یا پیشرفت داشتند. افزایش چشمگیر شمار اعضای حزب امکان نظارت همهجانبه بر جامعه را بیش از پیش فراهم آورد. در واقع حزب در این دوره بازسازی شد تا منحصراً ابزاری در دست صدام باشد. دیگر برخلاف دههی ۱۹۷۰، صدای مخالفتی با صدام از حزب شنیده نمیشد و کسی هم نبود که بتواند قدرت او را محدود کند. صدام با بازآرایی «شورای فرماندهی انقلابی» که بالاترین نهاد تصمیمگیری حزب بود و نیز شوراهای منطقهای حزب، اطمینان یافت که کسی قدرتش را تهدید نخواهد کرد.
حزب از ابتدا با مطالبهی برقراری دموکراسی از درون جامعهی عراق روبهرو بود. این مطالبات را در دههی ۱۹۷۰ با واژگان وام گرفته از حزب کمونیست خواستهای «بورژوایی» میخواند و در مقابل میگفت در میانهی راههای شوروی و لیبرالیسم غربی، هوادار «راه سوم»ی است که آن را «دموکراسی مردمی» میخواند. حزب پیش از ۱۹۷۵ با استناد به قیام کردها در شمال اقدام به گشایشهای دموکراتیک (از هر نوع) را ناممکن اعلام کرد؛ در فاصلهی سالهای ۱۹۷۵ تا ۱۹۷۹، صدام میگفت خطر قدتگیری حزب کمونیست، و سپس انقلاب اسلامی، مانع حرکت دولت به سوی دموکراسی است. به همین دلیل به قول دیویس اقدام صدام در ژانویه ۱۹۸۰ (زمستان ۱۳۵۸) برای ایجاد «مجلس وطنی» شگفتانگیز بود.
مجلس وطنی قدرت قانونگذاری مستقل نداشت؛ یعنی فقط میتوانست در خصوص لوایح دولت نظر دهد. بهرغم اینکه در رأیگیری اولیه، اعضای احزاب کردی و نامزدهای «مستقل» نیز در برخی حوزهها در فهرست انتخاباتی بودند، اما با نظارت شدیدی که بر انتخابات اعمال شد هیچکس خارج از حزب بعث به این مجلس راه نیافت. در عین حال، ایجاد نخستین مجلس پس از دورهی سلطنت برای بسیاری از مردم عراق امید به گشایش سیاسی را زنده کرد. گرچه با آغاز جنگ با ایران به فاصلهی کوتاهی معلوم شد که چنین امکانی در کار نخواهد بود، با این حال صدام نمایش گشایش سیاسی را اجرا کرده بود. علاوه بر آن، چنان که تحولات بعدی نشان داد، صدام مجلس وطنی را نهادی به موازات «شورای فرماندهی انقلاب» و در جهت تضعیف آن میخواست، چون راهی بود برای دورزدن این شورا. مجلس همچنین راهی بود برای پوشاندن کیش شخصیت صدام و حکومت یکهی او بر کشور. رؤسای دو مجلس اول از میان شیعیان انتخاب شدند تا هم آنها را به حکومت خوشبینتر کنند هم تبلیغات ایران را برای جلب شیعیان خنثی کنند.
با ادامهی جنگ و کاهش صادرات نفتی عراق، اقتصاد این کشور در سال ۱۹۸۳ دچار رکود شد. صدام توانست از کشورهای غربی، عربستان سعودی و کویت وامهایی بگیرد که قرار بود کاهش درآمد نفتی را جبران کنند، اما نتوانست از ادامهی افول اقتصادی عراق جلوگیری کند. این تحولات اقتصادی با تغییر رویهی فرهنگی و اجتماعی حکومت همراه شد: وجوه مردمپسندتر تولیدات فرهنگی به حاشیه رفت و همهی بودجه به کارزار «قادسیات صدام» اختصاص یافت که او را در مقام سردار اسلامی قادسیه در برابر «مجوسان» ایرانی نشان میداد. قدری آزادی سیاسی داده شد تا طبقات تحصیلکردهتر بتوانند راجع به برخی از موضوعاتی که قبلاً ممنوع بود حرف بزنند. همچنین حزب بعث زبان دینی را به استخدام در آورد تا جایی که مقارن حمله به کویت عبارت «الله اکبر» به پرچم کشور افزوده شد. صدام همچنین با وانهادن گفتار ضدامپریالیستی، به گفتاری که بیشتر معطوف به وحدت عربی بود رو آورد و از همین رهگذر بر دشمنی بیشتر با ایران تأکید کرد و در راستای میداندادن به گفتار وحدت عربی نیز دست به احیای نمادهایی از دوران سلطنت هاشمی زد.
صدام که از فراهمکردن رفاه به جامعه و طبقهی متوسط به دلیل شرایط اقتصادی پس از جنگ با ایران ناتوان بود و با افزایش نارضایتی در ارتش هم روبهرو شده بود، در عملی نومیدانه کویت را تصرف کرد و پسرش عدی دست به غارت ذخایر مالی و خودروهای گرانقیمت این کشور زد. حمله به کویت، که متحد غرب بود، چهرهی حکومت صدام را بیش از پیش در منظر جهانی بهعنوان حکومتی بیقانون و پیشبینیناپذیر و جنایتکار با رنگ و روی قبیلهای و غیرمدرن معرفی کرد. همزمان حلقهی نزدیکان صدام حتی از پیش هم محدودتر شدند: با قدرت گرفتن بیشتر قصی و عدی، پسران صدام، برادر خواندههایش قدرتشان را از دست دادند و او حتی در ۱۹۹۶ دو داماد خود را هم اعدام کرد.
سابقه و تحول حافظهسازی تاریخی
حزب بعث در ابتدا (۱۹۶۸ تا ۱۹۷۹) گفتاری برای ساختن حافظهی تاریخی ترتیب داد که همهی عراقیها را در بر میگرفت: البته در سلسلهمراتبی که بالاترین مرتبهاش از آن اعراب سنی (خصوصاً از تبارِ قبیلهای و غیر شهری) بود و بعد از آن شیعیان و کردها و دیگر اقلیتها قرار داشتند. با این حال، در همان دوران هم آنچه برای صعود در سلسلهمراتب سیاسی مهم بود، پیوندهای قبیلهای و خانوادگی بود که سعی میکردند آن را پوشیده دارند. عراقیها میدیدند که چه فاصلهای میان گفتار برابریخواه حکومت و توزیع موقعیتها و منافع وجود دارد، با وجود این در هنرهای عامه، موسیقی، نمایش و سایر تولیدات مشابه فرهنگی با تبلیغات ملیگرایانهی مبتنی بر ساخت حافظهی تاریخی که حزب بعث پیش میبرد همراهی میکردند و احساس هویت و غرور ملی را بازتولید میکردند.
برکنارکردن حسن البکر، حذف مخالفان صدام، جنگ با ایران انقلابی که دیگر بزرگترین قدرت منطقه نبود، و جاهطلبی صدام که میخواست از راه این جنگ تبدیل به رهبر جهان عرب شود، جهت تبلیغات معطوف به ساخت حافظهی تاریخی را تغییر داد. خط تبلیغاتی جدید که صدام را با سردار نبرد قادسیه، سعد بن ابی وقاص، مقایسه میکرد و نسب او را به علی بن ابیطالب میرساند، با خط پیشین که بر پیوند هویت تاریخی ملت عراق با پیشینهی باستانی پیشااسلامی بینالنهرین تأکید میکرد، همخوان نبود. هضم سوگیریهای شدید دینی اخیر حزب بعث، که حتی در سال ۱۹۸۹ حوزهی علمیهای را به نام صدام حسین افتتاح کرد، برای تحصیلکردگانی که با هویتسازی ملیگرای سکولار سابق همراه شده بودند آسان نبود.
دست کم از دههی ۱۹۳۰ به بعد و تحت تأثیر مورخانی چون عبدالعزیز الدوری جریان فرهنگیای شکل گرفت که نه فقط نهضت شعوبیه در دوران اموی و عباسی را که متشکل از ادیبان، کاتبان و دیوانیان ایرانی بود دشمن اعراب میخواند، بلکه در جهان معاصر نیز به دنبال نظایری برای آنان میگشت و از جمله در خود عراق حزب کمونیست و چپگرایانی را که مخالف داعیههای قومی بودند معادل شعوبیه قرار میداد. طی جنگ ایران و عراق، حزب بعث از این خط تبلیغی استفادهای بیش از پیش کرد و آن را گسترش داد. تاریخنویسیهای رسمی در دههی ۱۹۸۰ حتی نزاع شعوبی و عرب را چنان گستردند که کل تاریخ روابط میان ایران و عراق را در بر بگیرد.
در تاریخنویسی تحت حمایت حزب بعث، نویسندهای چون عماد عبدالسلام رؤوف در کتابش نزاع عراق و فارس، نوشت که فارسها در واقع قومی اقلیت در ایران هستند که باقی اقوام را به بند کشیدهاند و ریشهی دشمنیشان با عراقیها هم این است که میخواهند با مشغول داشتن کشور به جنگ خارجی امکان تداوم سرکوب داخلی را داشته باشند. اما نسخهی نهایی این تبلیغ باید از قلم خود صدام حسین تراوش میکرد. او در کتابی که به اسمش در سال ۱۹۸۹ با عنوان صدام حسین و حقیقت تاریخ عربی منتشر شد نزاع با شعوبیه را به دوران عباسی محدود ندانست و آن را تا دوران بخت النصر پادشاه بابلی عقب برد و گفت که این پادشاه نیز با توطئهی مشترک ایرانیها و یهودیان طرف بوده است.
فرجام تبلیغات و حافظهی تاریخی
صدام در حمله با ایران به دنبال پیروزیای خیرهکننده بود و همین را هم تبلیغ میکرد، اما وقتی به چنین هدفی دست نیافت و مجبور به عقبنشینی به مرزهای عراق شد، تبلیغاتش هم با مشکل مواجه شد. چطور عراق جدید میتوانست میراثدار نبرد قادسیه باشد وقتی در برابر ایران به پیروزی دست نمییافت؟ تبلیغات بعثی در عوض معطوف به این شد که نبرد با ایران را طولانی نشان دهند و به این بپردازد که باید مراقب عناصر داخلی بود که به لحاظ فرهنگی ممکن است عامل دشمن باشند؛ و منظور از این عوامل داخلی عمدتاً شیعیان بودند که از قضا بدون میهندوستی و مشارکت بالایشان در جنگ، بهرغم همهی فشاری که به آنان وارد آمده بود، عراق قاعدتاً شکست میخورد.
در پایان جنگ با ایران تبلیغات دولتی بهنحوی فزاینده بر تجلیل از شخص صدام متمرکز شده بود و زمانی که به «جنگ خلیج» (حملهی عراق به کویت و حملهی ائتلاف به رهبری آمریکا برای بازپسگرفتن کویت) میرسیم، این تمرکز به حدی رسید که گویی موضوع دیگری برای صحبت وجود ندارد. اما برای عراقیانی که دیدگاهی سیاسی داشتند، تجلیل صدام هر چه بیشتر شدت مییافت، با توجه به شکستهای همهجانبهی او، پوچتر مینمود. دیویس یادآور میشود که وقتی در اوایل دههی ۱۹۸۰ برای نخستین بار به عراق رفته بود،
«عراقیان عمدتاً اقتدارگرایی حاکم را بیاهمیت جلوه میدادند؛ آن هم در شرایطی که اگر دو نفر میخواستند حرفی جدی بزنند ترجیح میدادند نفر سومی هم حاضر باشد که اگر دیگری ادعا کرد طرفش سخنی بر خلاف حکومت گفته، شاهدی داشته باشد که از خود رفع اتهام کند.»
عراقیها در این دوره میگفتند «دست کم شخص صدام فاسد نیست». در پایان جنگ با ایران، دیگر توهمی در خصوص شیوهی حکومت و بیصداقتی صدام باقی نمانده بود. در حالی که مملکت ویران شده بود، اعضای خانوادهی صدام و نزدیکان او به ثروتهای هنگفت رسیده بودند، این موضوع که صدام سمیره شابندر، همسر مدیر کل خطوط هوایی عراق را به طلاق گرفتن واداشته و بعد پنهانی با او ازدواج کرده بود، پس از علنی شدن در افکار عمومی عراقیان به وجههی او لطمه زد. پسر صدام، عدی، هم وقتی به نفوذ سیاسی دست یافت، نه فقط از این نفوذ برای کسب ثروت استفاده میکرد، بلکه دست به اغوای زنان جوان میزد. اینها خصوصاً در جامعهی سنتی عراق بیواکنش نماند. دیگر نمیشد با استناد به پاکدستی صدام اقتدارگرایی او را کماهمیت جلوه داد. در نتیجهی سیاستها و تبلیغات مستمر حکومت، فرقهگرایی و ستیز قومی نیز همهجاگیر شده بود. سرکوب شیعیان از همان اوایل ریاستجمهوری صدام، خصوصاً اعدام محمد باقر و بنتالهدی صدر در سال ۱۹۸۰ و اخراج و ناپدید کردن هزاران شیعه که تبار ایرانی به آنها نسبت داده میشد، زمینه را برای اینکه شیعیان حزب بعث را دشمن بدانند مهیا کرده و دیگر گوش شنوایی برای تبلیغات بعث نگذاشته بود. البته پیش از جنگ نیز شیعیان در عاشورای سال ۱۹۷۷ در کربلا و نجف تظاهراتی علیه حزب بعث برپا کرده بودند که باعث بهت این حکومت و سرکوب شدید تظاهرکنندگان شد؛ بهاینترتیب، ریشههای نزاع بعثیها با جمعیت شیعه به پیش از انقلاب ایران بر میگشت.
جنگ با ایران تبلیغات حکومت عراق برای ساخت حافظهی تاریخی را عمدتاً بر کیش شخصیت صدام و ترسیم تصویر او به عنوان سردار قادسیه و بر نفرتورزیدن به ایرانیان متمرکز کرد. این امر تنوع نسبی عناصر بازنویسی تاریخ در دههی ۱۹۷۰ عراق را زایل کرد. به همین ترتیب، تبلیغاتی که برای حکومت ساخته میشد نیز بیکیفیت و فاقد وجوه زیباشناختی بود و نمیتوانست مخاطب جدی را جذب کند از جمله فیلمی که به سفارش عراق، صلاح ابو سیف کارگردان مشهور مصری با گروهی از هنرپیشگان نامآور جهان عرب با بودجهی حدود ۴۵ میلیون دلاری برای بازنمایی نبرد قادسیه و با همین نام ساخت. این فیلم که پرخرجترین فیلم عربی تا آن زمان بود از سوی منتقدان به ضعیفترین فیلم کارگردانش لقب گرفت. شکست این نوع تبلیغات پرخرج را میتوان نمادی از رهگمکردگی رژیم بعث در این دوره در جهتگیری تبیلغاتی و ترتیبدادن حافظهی تاریخی به قصد کسب مشروعیت دانست. سردرگمیای که با ورشکستگی سیاسی صدام پیوند داشت که حاصل بدترین تصمیماتش یعنی آغاز جنگ با ایران و پیامدهای آن بود.