جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

اکرام مسمودی:

«سرباز فراری»: قهرمان داستان‌های پس از جنگ

۳۱ شهریور ۱۳۵۹، روز آغاز رسمی جنگ، دو سرباز عراقی لب مرز ایران، یکی در حال استراحت و دیگری در حال مراقبت (Source: Alamy/ZUMA Press)

اکرام مسمودی:

«سرباز فراری»: قهرمان داستان‌های پس از جنگ

– مقاله ۱۳
اکرام مسمودی استاد مطالعات عربی و افریقایی در دانشگاه دلور است. این گزارش مختصری است از بخشی از منبع زیر:

Masmoudi, Ikram. “The Iran–Iraq War and the Bare Life of the War Deserter” in War and Occupation in Iraqi Fiction. Edinburgh University Press, 2015.

۳۱ شهریور ۱۳۵۹، روز آغاز رسمی جنگ، دو سرباز عراقی لب مرز ایران، یکی در حال استراحت و دیگری در حال مراقبت (Source: Alamy/ZUMA Press)

برخی از منتقدان ادبی اشاره کرده‌اند که کتاب‌های منتشر شده‌ی ادبیات داستانی جنگی در هشت سال جنگ با ایران که با حمایت و نظارت دولت بعث عراق چاپ شدند بیش از مجموع کتاب‌های داستانی از ابتدای تشکیل کشور عراق تا آن زمان بود: به روایتی، فقط در سه سال اول جنگ حدود ۸۰ داستان کوتاه و بلند با موضوع جنگ منتشر شد که در کشورهای عربی هم بی‌سابقه بود.

در چند مقاله از این مجموعه به کم و کیف ادبیات تولید شده در دوران جنگ که ادبیاتی سراسر تبلیغی با موضوع تجلیل از حزب بعث، صدام حسین، وطن، شهادت و عربیت بود پرداختیم. اکرام مسمودی استاد مطالعات عربی و افریقایی در دانشگاه دلور، در کتابش با عنوان جنگ و اشغال در داستان عراقی، فصلی را به ادبیاتی اختصاص داده است که به جنگ ایران و عراق می‌پردازد؛ اما نه به رمان‌های تبلیغاتی بلکه به سه رمان می‌پردازد که بعد از سال ۲۰۰۳، یعنی سقوط صدام، با موضوع جنگ عراق علیه ایران منتشر شدند و در محور هر سه داستان نه شهدا و قهرمانان، بلکه فراریان از جنگ و از جبهه‌گریختگان قرار دارند. کسانی که به تعبیر مسمودی مصداق مفهوم «انسان محکوم» در فلسفه‌ی جورجو آگامبن هستند؛ کسانی که دیگر متعلق به جامعه شمرده نمی‌شوند، قانونی از آنها حمایت نمی‌کند و گویی ریختن خونشان مباح است. فراریان که به دلایل مختلف با شرکت در جنگ مخالف بودند، یا از اردوگاه‌هایی در ایران سر در می‌آوردند یا به دام بعثی‌ها می‌افتادند و اغلب به‌شیوه‌ای خشونت‌بار که عبرت سایرین شود در ملأ عام کشته می‌شدند. اکرام مسمودی پردازش این شخصیت‌ها را در این داستان‌ها بررسی می‌کند و از خلال آنها بازنمایی این آثار از وجوهی از وضعیت در عراق دوران جنگ را برجسته می‌کند.

استادان خیال

نخستین داستانی که مسمودی به آن می‌پردازد اساتذه الوهم (استادان خیال) به قلم علی بدر است که در سال ۲۰۱۱ منتشر شده. علی بدر که از مخالفان صدام بوده است و خود در اوایل دهه‌ی ۱۹۹۰ و اندکی بعد از جنگ کویت عراق را ترک کرده، در این رمان به تنشی می‌پردازد که رودررویی با سیاست جنگی دولت بعث برای روشنفکران مستقل و مخالف پیش آورد. داستان از این‌جا شروع می‌شود که لیلا، دانشجوی عراقی در مسکو، در تحقیقات تطبیقی ادبیش در خصوص سرنوشت شاعران در شوروی زمان استالین به این نتیجه می‌رسد که شرایط مشابه سیاسی می‌تواند موجب پدید آمدن شخصیت‌های مشابه ادبی ‌شود. محرک لیلا در این تحقیق خاطره‌ی برادرش منیر و دوستان شاعر اوست که حلقه‌ی ادبی داشتند و مجبور به شرکت در جنگ هم شدند. به این ترتیب لیلا برای اینکه راجع به برادرش و دوستان او بیشتر بداند با آخرین بازمانده‌ی حلقه‌های آنها مکاتبه می‌کند: همان راوی داستان که نامش برده نمی‌شود. این مکاتبه سببی می‌شود که راوی، قصه‌ی خود و دو دوستش، منیر و عیسی، را بازگوید و راجع به اندیشه‌های ادبیشان صحبت کند.
راوی می‌گوید که او، منیر و عیسی عضو گروه از شاعران بوده‌اند که در دهه‌ی ۱۹۸۰ مخفیانه فعالیت داشته است. راوی می‌گوید چند تایی از این گروه‌ها وجود داشتند که هنرمندان مختلف در آنها عضو بودند و تعداد هوادارانشان هم معلوم نبود. این هنرمندان و شاعران با صدام و جنگی که علیه ایران به راه انداخته بود مخالف بودند. راوی دو گروه را نام می‌برد؛ گروه «بهیه» که نام خود را از روسپی‌ای گرفته بودند که در دهه‌ی ۱۹۵۰ در بغداد شهره شده بود و گروه «ساعت پنج». اعضای گروه بهیه آثاری به صورت جمعی پدید می‌آوردند و با نام بهیه امضایش می‌کردند؛ آثاری در مخالفت با جنگ و ستایش از کسانی که ترک خدمت می‌کنند. راوی می‌گوید که این گروه‌ها سرنوشت غم‌باری داشتند و احتمالاً او تنها عضوی است که پس از پایان جنگ با ایران زنده مانده است. اعضای این گروه‌ها که مانند سایر مردان همسالشان به جبهه اعزام شده بودند یا، مانند منیر برادر لیلا، در جنگ کشته شدند یا از جنگ گریختند و و مانند عیسی بعداً گیر افتادند و کشته شدند.

اعضای این حلقه‌ها به خواندن و ترجمه‌ی آثار اروپایی علاقه داشتند. به طور خاص آثار نویسندگان و شاعران مخالف حکومت شوروی مورد توجهشان بود چون دولت مستبد خود را با این حکومت مقایسه می‌کردند. در این میان پدر منیر و لیلا در جوانی برای تحصیل به شوروی رفته بود و در آنجا با زن روسی به نام الگا، ازدواج کرده بود. به این ترتیب مادر منیر روس بود و او هم می‌گفت که ز بان روسی می‌داند و اشعار شاعرانی آنا آخماتووا و اوسیپ ماندلشتام را برای اعضای گروه به شعر عربی ترجمه می‌کرد در آنها برایشان بسیار اثر گذار بود. با این حال راوی می‌گوید او و عیسی تردید داشتند که منیر اصلاً روسی بداند. بعد از کشته شدن منیر در جنگ راوی می‌فهمد که او واقعاً هم دانش اندکی از زبان روسی داشته است و آن اشعار تأثیرگذار سروده‌ی خودش بوده، نه ترجمه‌ی اشعار شاعران روس.

راوی می‌گوید منیر به عیسی لقب «استاد خیال» داده بود؛

«چون از بین ما سه تن او تنها کسی بود که به رغم همه‌ی موانع آن گونه که خودش می‌خواست زندگی می‌کرد… مشخصاً در میان دوستانش او از همه با محیط بیگانه‌تر بود. او نسبت به جامعه‌ای که نمی‌توانست برایش تجربه‌ای همانند آنچه شاعران مورد ستایشش از سر گذرانده بودند، فراهم کند حس بیگانگی و انزجار داشت.»
عمده‌ی تمرکز داستان بر وصف و پرداخت شخصیت عیسی است؛ به یک معنی راوی با توصیف زندگی عیسی پاسخ سؤال لیلا را می‌دهد. عیسی وقتی به جبهه اعزام می‌شود از هر فرصتی برای خواندن کتاب‌های مورد علاقه‌اش استفاده می‌کند؛ از این رو در انجام دستورات نظامی نیز شتاب به خرج می‌دهد چون می‌خواهد زودتر به کتاب‌هایش برگردد. عیسی جز جنگ و خون نمی‌بیند؛ و این جهانی نیست که او می‌خواهد ببیند: برایش «حتی ماه بغداد هم مرده و سرد بود و دیگر نمی‌درخشید.» در عین حال عیسی فردگرایی تمام عیار بود و همین فردگرایی او را از دست زدن به هر گونه کنش سیاسی بازمی‌داشت.

عیسی سرانجام نمی‌تواند ماندن در جبهه را تحمل کند و ترک خدمت می‌کند. او با ظاهری مبدل به محله‌ی البتاوین در بغداد می‌رود که محله‌ی مسیحی و یهودی نشین بود و انواع رانده‌شدگان از جامعه به آنجا پناه می‌آوردند. عیسی در آنجا زندگی‌ای کولی‌وار می‌کند و خود را به خواندن شعر شاعران اروپایی مورد علاقه‌اش مانند بودلر، مالارمه و خواندن زندگی‌نامه‌ی شاعران مشغول می‌کند. عیسی می‌خواهد شبیه همین شاعران باشد؛ حتی اصرار دارد که ظاهرش هم شبیه شاعری چون لرد بایرون باشد. در تلاشی نمادین عیسی سعی می‌کند برای خود زندگی‌نامه‌ای جعلی بنویسد؛ زندگی‌نامه‌ای که او را آنچنان که دوست داشت باشد، تصویر می‌کند و نه آنچنان که واقعاً هست؛ زیرا از خاستگاه و مادیت خود که با خشونت جاری پیوند دارد متنفر است.

این سربازان شاعر با آگاهی از فساد اجتماعی و سیاسی فراگیر در کشورشان، نه به حکومت گرایش داشتند و نه به هیچ‌کدام از جریان‌های سیاسی اصلی؛ آنها همچنین حاضر نیستند به راه اکثریت ادیبان بروند و در ستایش از جنگ میهنی شعر بسرایند. از سوی دیگر، تولید اثر ادبی آشکارا مخالف نظام هم ناممکن است. به این ترتیب مسئله‌ی مهمی که پیش روی آنهاست و بخش زیادی از کتاب هم به انحاء مختلف به بسط آن اختصاص می‌یابد این است که کار شاعری چیست؟ این مسئله‌ای است که فکر عیسی را بعد از ترک خدمت به خود مشغول می‌کند و شیوه زندگیش را رقم می‌زند. عیسی به‌عنوان بارزترین عضو گروه که به قول راوی همان گونه که فکر می‌کند زندگی هم می‌کند، به راه افراط می‌رود. او می‌خواهد از همه‌ی متعلقات زندگی موجود که با خشونت جنگ پیوند دارد ببرد و در این راه زبان شاعریش فوق‌العاده نمادین می‌شود او همچنین وقتی که مخفی زندگی می‌کند، پیشنهاد دوستانش را برای همکاری در تولید آثار ادبی ضد جنگ رد می‌کند و می‌گوید «هنر فقط برای هنر است، و با هیچ چیز دیگری کاری ندارد.» از افراط عیسی که بگذریم مسئله‌ی زبان که با تبلیغات سیاسی آکنده شده و تغییر یافته برای شاعران این حلقه‌ها جدی است چنان که راوی می‌گوید:
«برای ما شاعری تلاشی تجربی برای رسیدن به کمال نبود… ما در وحشت حقیقی می‌زیستیم؛ کوشیدیم به فرای زبان بجهیم، اما شکست خوردیم، بله، شکست خوردیم، لغزیدیم و سرنگون شدیم، و با سر به تابوت افتادیم.»

کتاب که حدود ۲۹۰ صفحه است بحث‌های مختلفی را به صراحت یا به استعاره درباره‌ی جریان‌های ادبی در عراق پیش می‌کشد، اما مهمترین کاری که می‌کند زنده کردن یاد کسانی است که از در مخالفت با جنگ و سیاست‌های حزب بعث ترک جبهه کردند و سرنوشتی سوگ‌بار یافتند: منیر در جبهه کشته می‌شود. دوستان عیسی در حلقه‌ی بهیه دستگیر می‌شوند و بعثی‌ها می‌فهمند که آنها گروهی مخفی داشته‌اند. عیسی محله‌ی بتاوین را ترک می‌کند و به محلی دیگر می‌رود. در آخرین سال جنگ برای فراریان عفو صادر می‌شود. عیسی از مخفیگاه بیرون می‌آید و خودش را معرفی می‌کند تا مشمول عفو شود، اما او را به اتهام تعلق به سازمانی ممنوعه و «تهدید امنیت ملی» دستگیر و اعدام می‌کنند. عیسی بعد از مرگش هم وجهه‌ای افسانه‌ای می‌یابد: مانند مسیح قبرش شکافته می‌شود و جنازه مفقود می‌گردد تا اینکه چند سال بعد بعثی‌ها خواهرش را دستگیر می‌کنند چون جسد او را دزدیده و در حیاط خانه‌شان دفن کرده بود. به این ترتیب جنازه‌ی عیسی هم از دست بعثی‌ها نمی‌تواند فرار کند.

فراریان در دوران زیتونی

دومین رمانی که اکرام مسمودی بررسی می‌کند رمان خضر قد و العصر الزیتونی اثر نصیف فلک است. این رمان مستقیماً از زبان خضر روایت می‌شود که از خدمت گریخته است. خضر که نمایشنامه‌نویس است شرح وقایع فرارش از جنگ را در دفتری نوشته و به دوستش کریم سپرده و کریم هم با افزودن توضیحاتی راجع به این دفتر و پایان کار خضر، پس از مرگ او این دفتر را منتشر می‌کند. برخلاف رمان علی بدر، این اثر به تأملات نظری نمی‌پردازد و با زبانی آکنده از طنز به شرح زندگی و فرار «خضر قد» می‌پردازد: نام خضر از پیامبر افسانه‌ای در روایات اسلامی گرفته شده که عمر ابدی و بینشی آینده‌نگر دارد؛ «قد» حرف عربی است به معنای «شاید». در رمان آمده است که یکبار که خضر داشت با صدای بلند حرف‌های مشکوک نامفهومی راجع به یادمان آزادی و سازنده‌اش جواد سلیم می‌زد، همسایه‌ی بعثی خضر تهدیدش می‌کند که اگر به گفتن این حرف‌ها ادامه دهد کارش به تیمارستان می‌کشد و خضر در جواب شروع می‌کند پشت سر هم می‌گوید «قد، قد، قد…» (شاید، شاید، شاید…) و از آن به بعد آشناها به جای اسم خانوادگیش او را با همین حرف صدا می‌زنند: خضر قد.

به این ترتیب رمان خشونت و تهدید را به طنز می‌آمیزد و قهرمان و راویش را در وضعیتی دن کیشوت‌وار قرار می‌دهد: خضر که در یکی از فقیرترین نواحی بغداد «مدینه الثوره» که بعد از سقوط صدام به «شهرک صدر» تغییر نام یافت به دنیا آمده است، گویی می‌خواهد با همه‌ی ضعف و تهی‌دستیش با هیولاهای دهه‌ی ۱۹۸۰ عراق در بیفتد. به این ترتیب خضر مدام در حال کشمکش با محیط خود و فرار سرانجام فرار از آن است؛ فرار از محله‌ی زادگاهش، سر و کله زدن با جامعه‌ای که فکر هنری او را به حاشیه می‌راند و بعد فرار معجزه‌آسایش از جنگ و نیروهای امنیتی. با فرار از جنگ مجبور می‌شود در وضعیتی بسیار لرزان زندگی کند. بعد به ایران فرار می‌کند و سال‌ها در اردوگاه حبس می‌شود. در نهایت وقتی پس از حمله امریکا به عراق برای آزادسازی کویت شیعیان قیام می‌کنند برمی‌گردد تا با این قیام همراه شود و در سرکوب قیام زنده در گوری جمعی مدفون می‌شود.

تصویری که خضر با زبان آمیخته به طنز و استعاره از جامعه‌ی عراق تحت حکومت صدام و حزب بعث می‌دهد، تصویر جامعه‌ای ترس‌خورده است که همه در آن در تلاش برای رهایی از وحشت و بقا دست و پا می‌زنند؛ همه به نحوی در حال جنگ هستند. مشکل خضر این است که با این «گونه» انسانی که مدام در نزاع برای بقا به سر می‌برد احساس بیگانگی می‌کند، اما این احساس برای او سرنوشت متفاوتی رقم نمی‌زند: در عراق تحت حکومت بعث هویت افراد، شیعه، کرد، کمونیست، می‌تواند به خودی خود ملاک مجرم بودنشان تلقی شود. به قول امید که دوست کرد خضر است؛ فرقی هم نمی‌کند آدم سیاسی باشد یا نباشد، هر دو را خطر نابودی توسط بعث تهدید می‌کند. خضر کرد به دنیا آمده، خانواده‌اش شیعه بوده‌اند و خودش هم به حزب کمونیست پیوسته است.

رمان در تصویر کردن شکنجه با همان زبان آکنده از طنز، عمق وحشتی را که شکنجه می‌افریند را به نحوی شگفت منتقل می‌کند: امید دوست کرد خضر که خودش را همواره در خطر دستگیری می‌بیند خود را برای شنکنجه شدن «آماده» می‌کند؛ او برهنه روی شیشه‌ی پپسی کولا (که به آن بعثی کولا می‌گوید) می‌نشیند تا شکنجه‌ی بعثی‌ها را از قبل تجربه کرده باشد و مقاومتش بالا برود! متأسفانه این تمرین سودی ندارد؛ امید دستگیر می‌شود و چنان شکنجه‌اش می‌کنند که در هم می‌شکند و خضر را هم لو می‌دهد. خضر را دستگیر می‌کنند و به همان سلول امید می‌اندازند: در نخستین مواجهه این دو نمی‌توانند جلو قهقه‌ی خود را بگیرند.

به یک معنا خنده‌ی خضر زمینه‌ی دیگری هم دارد؛ او که دانش‌آموخته‌ی رشته‌ی نمایش از دانشگاه بغداد است با مشاهده و تجربه فضای اجتماعی و سیاسی کشورش به این نتیجه رسیده که همه چیز «بازی» و نمایشی تراژدی-کمدی است. همه فقط دارند نقش ایفا می‌کنند. هیچ‌کس به کاری که می‌کند و چیزی که می‌گوید اعتقادی ندارد. خضر همه چیز را در اطراف خود غیر واقعی می‌بیند: «بر تشکی از توهم خوابیده‌، و ملحفه‌ای از واقعیت رویم کشیده‌ام.» به این ترتیب در فضای وهم‌آلودی که خشونت حزب بعث و جنگ رقم زده و همه را به ریاکاری کشانده است، و با ذوق هنری که خضر در خود می‌بیند و در واقع خود را مسخر آن می‌داند، احساس می‌کند که تماسش با واقعیت گسسته شده است. از این نظر خضر هم به عیسای رمان علی بدر بی‌شباهت نیست. او در همین حال و هواست که تصمیم می‌گیرد در جنگ عراق علیه ایران که آن را «جنگ سگ‌ها» می‌خواند، شرکت نکند.

اما اصرار خانواده‌اش که از عاقبت این کار می‌ترسند باعث می‌شود که او عاقبت «زشت‌ترین یونیفرم تاریخ بشر» را بپوشد و به جنگ برود. در جنگ مجر.ح می‌شود و در بیمارستان فکر می‌کنند مرده است اما به نحو معجزه‌آسایی از میان جنازه‌ها نجات می‌یابد. اینجا دیگر تصمیم به فرار می‌گیرد. فرار می‌کند و سه سال را در خانه‌ی این آشنا و آن خویشاوند آواره می‌شود و هر شب جایی می‌ماند و هیچ جایی از آن خود ندارد. میزبانانش مدام در ترس از عقوبت پناه دادنش به سر می‌برند. بعد از سه سال خضر از فرصتی که پیش آمده استفاده می‌کند تا وضعش را تغییر دهد: فرمانی صادر شده که سربازان فراری که دوباره به ارتش بپیوندند را عفو می‌کند. خضر به واحد هواشناسی ارتش که قرارست به کردستان اعزام شود می‌پیوندد و در آنجا از فرصتی استفاده می‌کند تا از راه کوهستان قندیل به ایران بگریزد. موقعیت گریز از طریق کوهستان و تنهایی در دل طبیعت با وجود سختی و وحشتش، برای خضر تنها لحظه‌ی آزادی در این کتاب است. به این معنی برای او که نمی‌خواهد در جنگ شرکت کند، تنها امکان رهایی در فرار و در جدایی از همه‌ی آدمیان فراهم می‌شود؛ آزادی‌ای لرزان و ناپایدار. این آزادی موقت با رسیدن به ایران به اتمام می‌رسد. در ایران او مجبور است در اردوگاهی که برایش معین کرده‌اند بماند. جایی که احساس مرگ تدریجی دارد و همین باعث می‌شود فکر دیوانه‌وار بازگشت به عراق در زمان قیام شیعیان به سرش بزند. با این تصور که شاید بتواند در سرنگونی دیکتاتور شرکت کند؛ آرزویی که متحقق نمی‌شود و با سرکوب قیام زنده در گوری جمعی در شهر العماره دفنش می‌کنند؛ در حالی که فریاد می‌زند «قد، قد، قد…»

هبوط فرشتگان

سومین رمانی که اکرام مسمودی بررسی می‌کند هبوط الملائکه (هبوط فرشتگان) اثر محمد حسن است. خلیل، قهرمان هبوط فرشتگان، نیز مانند شخصیت‌های اصلی دو رمان پیشین هنرمند است. خلیل اما بختیارتر از عیسی و خضر است: در همان ابتدای داستان می‌بینیم که او توانسته به آلمان برود. اما در آلمان به او اجازه‌‌ی ماندن نمی‌دهند و به همین دلیل تلاش می‌کند به بلژیک پناهنده شود. در این تلاش است که خاطرات دو تن از دوستانش را در عراق به یاد می‌آورد که آنها نیز مانند او از جنگ گریخته بودند. این یادآوری‌ها در واقع بازگویی انواع مصائبی است که فراریان از جنگ با آن مواجه بوده‌اند.

نخستین نفری که خلیل به یادش می‌آورد دوستش مالک الحزین است. مالک پس از چهار ماه خدمت در جبهه‌های جنگ می‌گریزد، اما نیروهای امنیتی دستگیرش می‌کنند و به زندان می‌افتد. بار دیگر موفق به فرار از زندان می‌شود. این بار خود را به پیشمرگه‌های کرد می‌سپارد تا او را قاچاقی به ایران برسانند و در این مسیر جایی از او می‌خواهند در درگیری با نیروهای بعثی کنار آنها بجنگد. سرانجام به ایران می‌رسد ولی در ایران در اردوگاهی نگه‌داری می‌شود که وضع بسیار بدی دارد و دچار انواع بیماری‌ها می‌شود. بار دیگر سعی می‌کند به کمک معاودین عراقی در ایران اوراق هویت جعلی تهیه کند و از ایران می‌رود. اول به ترکیه بعد به پاکستان و در آنجا در اردوگاه پناهندگان سازمان ملل روزگار می‌گذراند در حالی که نیروهای امنیتی عراق زیر نظرش گرفته‌اند. به این ترتیب یکبار که در تظاهراتی در اعتراض به حمله‌ی شیمیایی صدام به کردهای عراق شرکت می‌کند توسط پلیس پاکستان دستگیر می‌شود و به عراقی‌ها تحویلش می‌دهند. مالک را به زندان ابوغریب می‌برند جایی که از وحشت مداوم اعدام، هر بار که در سلولش را باز می‌کنند خود را خراب می‌کند و بیش از پیش می‌شکند. بخت اما با او یار است. مشمول عفوی می‌شود و از زندان زنده بیرون می‌آید. بار دیگر سرنوشتش را به قاچاقچیان می‌سپارد و این بار می‌تواند به اروپا برود و در آلمان پناهندگی بگیرد.
خلیل هم به جبهه اعزام شده بود و از جنگیدن نفرت داشت. باری که به او مرخصی می‌دهند تصمیم می‌گیرد دیگر برنگردد و «گلوله‌ای در این جنگ نفرت‌انگیز شلیک نکند.» به این ترتیب خودش را از ارتش مرخص می‌کند و به زندگی پنهانی روی می‌آورد. زندگیش را با کشیدن نقاشی و فروش آن می‌گذراند و به لطف اوراق هویت جعلی که دوست فراری دیگرش رعد برای او فراهم کرده با آرامش ولی با احتیاط در شهر قدم می‌زند. خود رعد در تدارک فرار است. گذرنامه‌ای جعل کرده و خودش را به شکل کشیشی لبنانی درآورده و می‌خواهد با پروازی از بغداد به بیروت برود اما شناسایی و دستگیر می‌شود. رعد را به زندان ابوغریب می‌اندازند و وقتی منتظر اعدام است خلیل به ملاقاتش می‌رود. در آنجا رعد به او می‌گوید «مرگ دشوار است، اما کسی که از جنگ می‌گریزد باید دیر یا زود بهایش را بپردازد.» خلیل مطمئن می‌شود که نمی‌تواند به همین صورت ادامه دهد. با صدور فرمان عفوی دوباره به ارتش می‌پیوندد. تا پایان جنگ با ایران در ارتش می‌ماند. اما زمان زیادی نمی‌گذرد که جنگ کویت و حمله‌ی امریکا رخ می‌دهد. خلیل در این جنگ هم شرکت می‌کند و جان سالم به در می‌برد. بعد از مدتی می‌تواند به‌عنوان عضوی از یک گروه هنری به اروپا برود. در آنجا فرصت را از دست نمی‌دهد و تقاضای پناهندگی می‌کند؛ تقاضایی که در ابتدای داستان دیده‌ایم هنوز به جایی نرسیده است.
***
برخی از نویسندگان عراقی دستکم پس از سرنگونی حکومت صدام حسین به اعاده‌ی حیثیت از کناره‌جویان و فراریان جنگ پرداختند: کسانی که همین عنوان فراری برایشان انگ و ننگی سنگین بود که هم از اجتماع رانده می‌شدند و هم به جرم فرار و خیانت به مرگ محکومشان می‌کردند. نویسندگانی که اکرام مسمودی آثارشان را بررسی می‌کند در پی نشان داده چهره‌ای از فراریان هستند که در تاریخ  و حافظه‌ی جمعی گم شده: می‌خواهند نشان دهند که آنها را نباید خائن دانست، بلکه انسان‌هایی حساس و اهل فکر بودند که خشونت جنگی بی‌ثمر در رکاب خودکانه‌ای ستمگر را تاب نمی‌آوردند و بجای خدمت به او تن به آشوب و سرگشتگی‌ای می‌دادند که اغلب به مرگ سختشان منتهی می‌شد.

تلخیص و گزارش از شهرزاد نوع‌دوست

از همین مبحث

برخی از نویسندگان عراقی دستکم پس از سرنگونی حکومت صدام حسین به اعاده‌ی حیثیت از کناره‌جویان و «سربازان فراری از جنگ» پرداختند: کسانی که همین عنوان فراری برایشان انگ و ننگی سنگین بود که هم از اجتماع رانده می‌شدند و هم به جرم فرار و خیانت به مرگ محکومشان می‌کردند
در یکی از رمان‌ها سرباز شاعر کناره‌گرفته از جنگ می‌گوید: «برای ما شاعری تلاشی تجربی برای رسیدن به کمال نبود… ما در وحشت حقیقی می‌زیستیم؛ کوشیدیم به فرای زبان بجهیم، اما شکست خوردیم، بله، شکست خوردیم، لغزیدیم و سرنگون شدیم، و با سر به تابوت افتادیم.»