شاید بین اجزای جنبشهای اجتماعی رهبران آن از همه شناخته شدهتر باشند. مثلا میدانیم که مارتین لوتر کینگ از رهبران جنبش مدنی سیاهان آمریکا، نلسون ماندلا رهبر جنبش ضد آپارتاید در آفریقای جنوبی، یا لخ والسا رهبر جنبش همبستگی در لهستان بودند. هر چند اسامی و زندگی این رهبران برای ما آشناست، اما ویژگیهای رهبری آنها را نمیشناسیم. چه خصوصیاتی از ماندلا و کینگ رهبران موفق ساخت؟ وظایف و ویژگیهای کاری رهبری موفق و موثر در جنبشهای اجتماعی چیست؟ تمرکز ما در این نوشته بر مقالهای از مارشال گانز است که در آن چهار ویژگی اصلی رهبران جنبش را شناسایی و تحلیل میکند. گانز از محققان جنبشهای اجتماعی و کنشگران کارکشته است و همواره تلاش کرده پژوهشاش به کار کنشگران جنبشهای اجتماعی بیاید. تحقیقاتی که او در زمینهی رهبری و سازماندهی جنبشهای اجتماعی انجام داده را میتوان در زمرهی مفیدترین و راهگشاترین تحقیقات در این حوزهی پژوهشی قرار داد.
به گفتهی گانز، یکی از ویژگیهای رهبری موفق در جنبشهای اجتماعی مدیریت تنش میان دو نیروی جاری در جنبش است: توهم بر اثر خوشبینی و بیحس شدن بر اثر نامیدی. رهبری موفق باید میان تحلیل واقعبینانه و انتقادی از تجربهی دردآلود حاضر و امید به تجربهی بهتر تعادل برقرار کند. در واقع هنر رهبر این است که واقعیت تلخ موجود را همانطور که هست، بدون چشمپوشی و خوشخیالی، تحلیل و ارزیابی کند، ولی همزمان امید و امکان خلق وضعیتی بهتر را نیز در افق دید گروه زنده نگاه دارد. این تعادل همان چیزی است که والتر بروگمان«تخیل پیامبرانه» (Prophetic Imagination) نامیده است.
اما رهبری جنبش چطور میتواند این تعادل را ایجاد کند؟ چهار ویژگی رهبری در این میان قابل توجهاند: ۱. پیوندسازی، ۲. روایتگری، ۳. طراحی راهبردی، و ۴. اقدام به کنش. در مقالهی پیشین به تفصیل به نقش رهبری در طراحی راهبردی اشاره شد. در این مقاله به سه ویژگی دیگر میپردازیم.
پیوندسازی
«ما برای وصل کردن آمدیم / نی برای فصل کردن آمدیم». این بیت از مثنوی مولوی خلاصهی وظیفهی نخستین رهبران در جنبشهای اجتماعی است. جوهر جنبشهای اجتماعی پیوند و اتصال داوطلبانه بین اعضای شبکهها و سازمانهاست. این یکی از تفاوتهای اساسی بین سازمانهای جنبشی و سازمانهای دیگر مانند ارتش، دیوانسالاری دولتی، یا شرکتهای خصوصی یا به عبارتی سازمانهایی است که بر اساس اجبار یا مشوقهای مالی فعالیت میکنند. در ساختارهای رسمی، رابطهی افراد از جنس دادوستد است: منبع یا خدمتی ارائه میشود و در ازای آن منفعتی دریافت میشود. از آنجا که حضور افراد در جنبشهای اجتماعی داوطلبانه است و منفعت مالی در کار نیست، رهبر باید بتواند رابطهای معنادار میان افراد به وجود بیاورد و ماهیت رابطه را از دادوستد فراتر ببرد. این امر نیز تنها وقتی ممکن است که همگی هدفی مشترک داشته باشند و منابعشان را در جهت تحقق آیندهای مشترک به کار ببرند. چنین است که اعضا راغب میشوند تا بدون چشمداشت مالی منابع خود را در جهت پیشبرد هدف جمعی به کار بگیرند. مثلا یکی از اعضا ممکن است بخشی از وقت، مهارت یا درآمد خود را وقف جنبش کند. خود این کار فرصتهای جدید میسازد و درهای جدیدی به روی اعضا باز می کند. شاید یکی از مهمترین ویژگیهای کنشگری داوطلبانه، بوجود آوردن روابط اجتماعیِ است که از دادوستد صرف غنیتر و صمیمیتر هستند؛ روابطی که کیفیت زندگی افراد را بالا میبرد و خود به یک بخش مهم در زندگی شهروندان تبدیل میشوند. به این ترتیب یکی از وظایف اصلی رهبری ایجاد فضایی فرای داد و ستد است. لازمه این کار تعریف آیندهی مشترک و پررنگ کردن منافع مشترک بین اعضاست.
لازم است جنبشهای اجتماعی هم اعضای جدید بگیرند و هم روابط فعلی را حفظ کنند. این کار در گروهها و کارزارهای بزرگ مشکل و زمانبر است و نمیشود مسئولیت آن فقط بر دوش رهبران جنبش باشد. در این مواقع لازم است روحیهی رهبری در ایجاد روابط جدید و حفظ روابط در تمام سطوح کار و میان همهی اعضا به وجود بیاید. اگر از کسی بپرسید چرا عضو فلان جنبش اجتماعی شده است، به احتمال زیاد در جواب میگوید که دوستی او را با جنبش آشنا کرده و از این طریق وارد جنبش شده است. به این کار جلسه تک به تک میگویند که از معمولترین شکلهای ایجاد روابط جدید با اعضای جدید است.
شکل معمول دیگر جلسات خانگی است که در آن شخص در خانهاش جلسهی گروهی میگذارد و از هدف و سازوکار جنبش میگوید. این روش از دوران پیشامدرن تا دوران امروز در رهبری جنبشهای اجتماعی رایج بوده است. مثلا پیامبر اسلام در آغاز رسالتش ابتدا برخی از نزدیکانش را به دین جدید خود فراخواند و پس از ایجاد هستهی اولیه با تکیه بر پیوندهای قبلی بستگان نزدیکش را برای آگاهی از رسالتش به خانهی خود دعوت کرد. پس از آن اعضای جدید هر کدام در پی تبلیغ اسلام برآمدند. در تجربههای اخیر پویشهای انتخاباتی در آمریکا نیز مثلا در پویش انتخاباتی باراک اوباما در مراحل عضوگیری از هر عضو خواسته میشد تا اعضای شبکهاش را به خانهاش دعوت کند و آنها را به فعال شدن در پویش انتخاباتی فرا بخواند. مثلا در کارولینای جنوبی سازماندهندگان ۴۰۰ جلسهی خانگی با شرکت ۴۰۰۰ نفر ترتیب دادند که منجر به عضوگیری ۱۵۰۰۰ داوطلب در روز انتخابات شد.
اما رهبران چه نوع پیامی را در این جلسات با مخاطبان خود در میان میگذارند؟ این پرسش ما را به ویژگی دوم رهبری یعنی روایتگری میرساند.
روایتگری
دومین ویژگی رهبری در جنبشهای اجتماعی روایتگری (Storytelling) برای عموم است. رهبر باید جنبش را در قالب یک قصه یا روایت تاثیرگذار بگوید – قصهای که غصه را نشان دهد، روایتی که بازتاب نارضایتی باشد، بر ارزشهای جمعی تاکید کند، شجاعت خیالپردازی و کنشگری را در مخاطبان برانگیزاند و امیدبخش باشد. مثلا سخنان باراک اوباما در گردهمایی سال ۲۰۰۸ حزب دموکرات از خطابههای به یادماندنی و تاثیرگذار تاریخ آمریکا است که میتواند ویژگیهای یک روایت جمعی (Public Narrative) را به خوبی نشان دهد.
سه مولفهی اصلی یک روایت جمعی در این سخنرانی به وضوح قابل تشخیصاند: روایت من، روایت ما، و روایت حالا. در هر یک از این روایتها چهار عنصر اصلی هر داستان یعنی شخصیت داستان، یک چالش، و یک انتخاب و نتیجهی داستان حاضرند.
اوباما این خطابه را با داستان شخصی خود آغاز مینماید و به سه نقطهی مهم انتخاب اشاره میکند: تصمیم پدربزرگش که نوهاش را برای تحصیل به آمریکا بفرستد، تصمیم والدینش برای ازدواجی نامحتمل، و همچنین تصمیم آنها برای اینکه نام او را باراک بگذارند که به برکت و امید اشاره دارد. هر سهی این تصمیمات منتقل کنندهی حس شجاعت، امید، و یاریرسانی هستند. اوباما چیزی از رزومهی سیاسیاش در این سخنرانی نمیگوید، در عوض خودش را با این داستان زندگی شخصی معرفی میکند.
شیوه و محتوای روایت، نشانگر هویت، ارزشها و انتخابهای ما است. اگر در حوزهی عمومی فعالیت میکنیم، موظفیم که گزارشی عمومی از خودمان بدهیم – گذشتهی ما چیست، از کجا آمدهایم، چه میکنیم، و به کجا میرویم. مثلا در جنبش زنان که زنان زیادی به هدف «آگاهیبخشی» در جمعهای گروهی شرکت میکنند، ارائهی روایتهای شخصی نقش مهمی در تبیین درد و هدف مشتر ک دارد.
داستان شخصی ما همواره نمودی از داستان جمعی ما به عنوان عضوی از یک خانواده، جامعهی دینی، سازمان، حرفه، ملت، و قومیت است. رسیدن از داستان من به داستان ما در واقع پیوند هویت فردی به هویت جمعی ماست. هر فرهنگی گنجینهای از داستانهای جمعی است. یکی از کارهای اصلی برای «ما شدن» افراد تفسیر و شرح تجربهی جمعی آنها است. اینکه آنها از کجا آمدهاند، چه چیزی برایشان مهم است و چه راهی پیش گرفتهاند، با چه چالشهایی مواجهاند، به کجا رسیدهاند، و چه درسهایی آموختهاند. اوباما در سخنرانی معروف خود در ادامهی سخنانش گفت که داستان او بخشی از داستان آمریکاست و سپس به لحظهی آغازین جمهوری آمریکا، اعلامیهی استقلال، و اهمیت ارزش برابری در آن اشاره کرد. او از وقایعی نقل کرد که بازتابدهندهی ارزشهای مخاطبانش بود، و اظهار کرد که اگر شنوندگانش همچنان معتقدند که هر چیزی در آمریکا ممکن است، که اگر آمریکا میتواند کشوری برای تمام آمریکاییها باشد، امشب زمان آن است که دست به کار شوند.
به این ترتیب اوباما به بخش سوم روایت عمومیاش رسید، روایت اکنون و اینجا. در این بخش روایتگر به این پرسشها میپردازد که ارزشهای ما با چه چالشهایی مواجهند، و چه انتخابهایی دربرابر ماست. شاید معروفترین مثال برای این بخش از یک روایت عمومی، سخنرانی تاریخی و معروف مارتین لوترکینگ «من رویایی دارم» در ۲۳ آگوست ۱۹۶۳ باشد. در آن سخنرانی دکتر کینگ انتخابی را در پیش مخاطبان خود قرار داد تا به آیندهای عاری از تبعیض نژادی و فقر پایبند شوند و در قبال آن دست به کنش بزنند.
اقدام به کنش
کمال مطلوب در ایجاد ارتباط، روایت گری، و طراحی راهبردی همان کنش و عملاند. منظور از کنش اجتماعی، بسیج کردن اعضا و به کار گرفتن منابع برای رسیدن به نتایج است. منابعی که جنبشی اجتماعی در اختیار دارد منابعی مانند زمان، مهارتهای اعضا و تلاش آنهااست، که همگی به نوبهی خود به تعهد و پایبندی اعضا وابستهاند.
یکی از پرسشهای اصلی پیش روی رهبران جنبش، انتخاب بین کنشهای مطالبهگرانه و کنشهای همکاری است. همکاری با دیگران قدرت آفرینی میکند. تشکیل تعاونی، کمکرسانی به اعضا به انحای مختلف از جمله یاری رسانی به اعضای زندانی و آسیب دیده از جمله شکلهای کنش همکاری است. هدف مطالبهگری اما تغییر رفتار طرفهای دیگر و حریفان جنبش است، مثلا وادار کردن صاحبکاران به افزایش حقوق کارگران، یا فشار بر مجلس قانونگذاری برای تصویب یا عدم تصویب قوانین.
یک لازمهی مهم اجرای موفق کنش این است که اعضا روی حرفشان بایستند و به وعدهای که میدهند متعهد باشند. مثلا اگر قرار است عضوی ساعت ۷ صبح حاضر باشد، سر قرار بیاید، یا بنشیند و با یک فهرست تلفنی تماس بگیرد، یا حق عضویت بدهد. ایجاد فرهنگی برای تعهد خواستن و تعهد دادن نیازمند شجاعت، آموزش، و فداکاری است.
لازمهی دوم تعریف اهداف انضمامی و ضربالعجلهای مشخص است. اعضا باید اهداف کوتاه مدت مشخص با نتایج قابل اندازهگیری داشته باشند. نه رهبری و نه اعضا، بدون داشتن اهداف انضمامی، نه رهبری و نه اعضا قادر نیستند به ارزیابی موفقیت و شکست بپردازند یا بازخوردی را دریافت کنند که به انگیزه آنّها برای ادامه کار بیافزاید.
لازمهی سوم این است که کارهای سنگین و کسالتبار تا جای ممکن ساده شوند، میان اعضا تقسیم شوند، و با شکلی از پاداش همراه باشند. مثلا اگر قرار است اعضا یک روز تمام را صرف تماس تلفنی برای جذب نیروی جدید بکنند، در انتهای روز با هم به خرج گروه به رستوران بروند.
لازمهی چهارم طراحی وظایف اعضا به نحوی است که برای اعضا انگیزنده باشد، و اعضا از طریق انجام آن وظایف نوعی ارضای درونی را تجربه کنند. بالاخره پنجمین لازمهی رهبری کنش مربیگری است. جنبشهای اجتماعی مدام با شرایط جدید و انتخابهای جدید روبهرو هستند که خود نیازمند یادگیری و آموزش مدام است. اینکه رهبران بتوانند اعضایی با تجریبات کمتر را هدایت کنند نیازمند توانایی مربیگری است، اما به صورتی که نه به افراط مدیریت جزءبهجزء بیافتد و نه به تفریط رها کردن اعضا به حال خود.
چنانکه در این مقاله توضیح داده شد، مسئولیت رهبری چهار ویژگی اصلی دارد. رهبران موفق در پیوند اعضای شبکهها و سازمانهای مختلف جنبش دست دارند؛ روایتی جمعی عرضه میکنند که بیانگر ارزشهای مشترک، و برانگیزانندهی تعهد شجاعت و خیالپردازی برای آیندهای بهتر است؛ بر مبنای فرآیندهای ابتکاری انگیزش و اطلاعات دست به طراحی راهبردی میزنند؛ و منابع جمعی را به سوی عمل و کنش هدایت میکنند. رهبران در هر سطحی از مدیریت که مشغول به کار باشند، چه به عنوان رهبر کل یک جنبش بزرگ و چه به عنوان رهبر یک گروه محلی و کوچک، باید این چهار ویژگی را به کار بگیرند. جنبشهای اجتماعی توان بالایی در ایجاد تغییر دارند، اما موفقیت آنها وابسته به حضور رهبری باثبات است که بتواند منابع بالقوه جنبش را با راهبردهای خلاق در خدمت رسیدن به هدف جمعی به فعل در آورد.