آیا فدرالیسم واقعاً در پذیرش آشتیجویانهی اقلیتها کارساز بوده است؟ گورپریت ماهاجان، استاد مطالعات سیاست در دانشگاه جواهر لعل نهرو هندوستان، در مقالهی «پذیرش فدرال هویتهای قومفرهنگی هند»، میگوید ساختار فدرال مندرج در قانون اساسی هند در دوران پسااستعمار به حکومت این کشور تا حد زیادی این امکان را داده که به شیوهای صلحآمیز خردهناسیونالیسمها و تکثر زبانی را در این کشور به رسمیت بشناسد.
ساختار فدرال هند گرچه در اصل از نوع فدرالیسم سرزمینی است، اما در دهههای گذشته با اصلاحاتی قادر به پاسخ به مطالبات قومی هم بوده است. استدلال ماهاجان این است که فدرالیسم هند با اعطای درجهای از خودمختاری به گروههای قومیفرهنگی این کشور به ایشان این اجازه را داده که به جای تهدید تمامیت ارضی و کوبیدن بر طبل جدایی (که احتمالاً در وضعیت سرکوب و بهرسمیت شناختهنشدن رخ میداد)، تنوع این کشور را غنیتر کنند. بنابراین، در هند فدرالیسم دموکراسی را تقویت کرده است.
گرچه تاریخ نگارش مقالهی ماهاجان سال ۲۰۰۷ است و از آن زمان تا کنون تحولاتی مهم در سیاست هند رخ داده که از جملهی آنها بهقدرترسیدن حزب هندوـملیگرای بهاراتیا جاناتا به نخستوزیری نارندرا مودی است، اما میشود گفت این تحولات هم منطق این مقاله، که گزارشش را میخوانیم، را نقض نکرده است.
فدرالیسم در قانون اساسی هند
هند از زمان استقلال خود در سال ۱۹۴۷ دموکراسی فدرال بوده است و جز دورهای بسیار کوتاه وضعیت اضطراری (در دورهی ایندیراگاندی)، توسط دولتهای منتخب مردم اداره شده. به بیان دیگر، بر خلاف بسیاری از دیگر کشورهای پسااستعماری، داستان هند را میشود داستانی از موفقیت دموکراسی در آسیا و جهان دانست.
بند اول قانون اساسی هند، که در سال ۱۹۴۹ از سوی گروهی به ریاست دکتر آمبدکار (حقوقدان، سیاستمدار و اصلاحگر اجتماعی هندی) نوشته شد، میگوید: «هندوستان….اتحادیهای از ایالتها است.» قانون اساسی هند دارای تمام ویژگیهای یک نظام فدرال است؛ یعنی بین دو سطح حکمرانی تفکیک قائل کرده و اختیارات را بین دولت مرکزی و دولتهای ایالتی با ذکر تفصیل تقسیم میکند.
با این حال، عبارات «فدراسیون» و «فدرالیسم» در متن این قانون اساسی نیامده است. این در توضیح آمبدکار بر اساس این واقعیت بود که هندوستان در نتیجهی توافقی میان ایالتهایی مستقل از هم شکل نگرفت. بنابراین، گرچه هند تمام ویژگیهای یک ساختار فدرال را دارد، اما همچنان غیرقابل تجزیه به کشورهای کوچکتر است و اصلی ناظر به حق جدایی ایالتها در قانون اساسی گنجانده نشده است. ذیل حاکمیت راج بریتانیا در هندوستان، عناصری از شکل حکومت پارلمانی و فدرالیسم در ساختار سیاسی گنجانده شده بود و هند پیش از استقلال نیز با این مفاهیم آشنا بود. استقلال و استعمارزدایی در هندوستان در معنای رد هر چیزی که تحت حکومت استعماری پیشتر وجود داشت، نبود.
در دورهی استعمار انگلیس ساختار حقوقی و قوانین مدنی و جزایی، و ساختار خدمات اداری و نهادهای متعددی پدید آمدند که حتی پس از استقلال نیز تداوم یافتند (برای مقایسه با پاکستان که بخشی از مستعمرهی هند بود که همزمان با استقلال از این کشور جدا شد، به نوشتارشانزدهم بنگرید.)
ماهاجان مینویسد برای بریتانیاییها نظام فدرال در درجهی اول ابزاری برای تحقق دموکراسی و یا افزایش مشارکت مردمی و احقاق حقوق اقلیتها در هند نبود. ساختار نظام فدرال به حاکمان بریتانیایی این امکان را میداد که با شاهزادگان محلی که در رأس برخی ایالتها قرار داشتند، به صورت جداگانه قراردادهایی ببندند. قراردادهایی که معمولاً منافع اقتصادی سرشاری خصوصاً برای طرف انگلیسی داشت.
چرا هندوستان با استقلال بر اساس الگوی فدرالیسم چندملیتی (برخلاف فدرالیسم سرزمینی موجود) تأسیس نشد؟ یکی از دلایلش تنش میان هندوها و مسلمانان بود. بسیاری اعضای کنگرهی ملی هند بر این باور بودند که اختصاص نهادی جداگانه برای انتخابات برای مسلمانان در شبهقارهی هند (که در اواخر حاکمیت بریتانیا رخ داد و زمینه را برای تشکیل پاکستان و بعدا بنگلادش فراهم کرد)، روشی برای تقسیم و دوگانهسازی دائمی در جامعهی هند خواهد بود.
این ملاحظات سبب شد در دوران استعمارزدایی، برخی نخبگان هندی به ساختار فدرال و دستاوردهای آن با دیدهی تردید بنگرند. بنابراین، نگرانیها در مورد وحدت و یکپارچگی ملی سبب میشد که چندان نگاهی به سمت پذیرش مطالبات قومفرهنگی در ساختار فدرال اولیهی هند و برای چند دهه وجود نداشته باشد.
تحول معنای فدرالیسم در هند
این منطق اصطلاحاً تفاوتکور (difference blind) اما در دوران پس از استقلال با چالش مواجه شد؛ خصوصاً وقتی در اواخر دههی ۱۹۵۰میلادی، موجی از شورش و ناآرامی در برخی جوامع زبانی هند رخ داد. در آندرا پرادش، پوتی سریرامولو در اعتصاب غذایی، که نهایتاً به مرگ او منجر شد، خواستار آن شد که زبان تلوگو (از زبانهای بومی در هند) به عنوان یک زبان مجزا به رسمیت شناخته شود و مرزهای ایالت آندرا پرادش بر اساس قلمروی گویندگان زبانی دوباره ترسیم شود.
این اتفاق و وقایع مشابه سبب شد فدرالیسم عمدتاً سرزمینی و تفاوتکور هند تا حد زیادی به فدرالیسم همچون ابزاری برای پذیرش تفاوتهای فرهنگی در این کشور اصلاح شود. شورشهایی که پس از مرگ سریرامولو رخ داد، جواهر لعل نهرو، نخست وزیر وقت و اولین نخستوزیر پس از استقلال هند را وادار کرد تا کمیسیونی را برای بررسی سازماندهی مجدد مرزهای ایالتی تشکیل دهد.
متعاقب تلوگوزبانها، سایر باهمستانهای زبانی هند و مشخصاً مراتیزبانها، تامیلها، و پنجابیها مطالبات مشابهی را مطرح کردند. نتیجه آنکه، کمیسیون مرزهای ایالتها را طوری اصلاح کرد که برخی باهمستانهای زبانی در مناطق همجوار تشکیل ایالت دهند.
در این روند ایالتهای جدیدی در شمال شرق هند تشکیل شد و چندین جامعهی قبیلهای موفق شدند خودمختاری سرزمینی و سیاسی دریافت کنند. بر خلاف ایام استقلال از استعمار، هویتهای فرهنگی و اجتماعی به اصلی نظمدهنده در فدراسیون هندوستان در دهههای ۱۹۶۰ میلادی به بعد بدل شدند.
در وضعیت کنونی، تعداد زیادی از ایالتها و دولتهای محلی در هند حول یک زبان و حول یک هویت اجتماعی-قبیلهای مشترک سازماندهی شدهاند و تقسیمات کشوری (جز برخی استثناها، مثل کشمیر، که در آنها جوامع فرهنگی هنوز در پی بهرسمیتشناختهشدن هستند) فرصتی را برای جوامع فرهنگی فراهم کرده تا از درجاتی از خودمختاری سیاسی در منطقه خود برخوردار شوند.
البته کوشش برای رفع توسعهی نابرابر نیز در شکلگیری ایالتهای جدید نقشی داشته است.
ماهاجان نتیجه میگیرد که ساختار فدرال قانون اساسی هند با موفقیت فضایی را برای پذیرش هویتهای فرهنگی متنوع فراهم کرده است؛ گرچه این نقشی نبود که پدران بنیانگذار هند، چون آمبدکار، لزوماً حین نوشتن قانون اساسی از فدرالیسم مد نظر داشتند.
فدرالیسم همچون ابزاری برای یکپارچه نگهداشتن هند متکثر
بسیاری تحلیلگران سیاست هند در دهههای ۱۹۵۰ و۱۹۶۰ میلادی «فروپاشی حکومت هند» را پیشبینی میکردند. بر اساس این تحلیل انتظار داشتند که هندوستان با تنوع مذهبی، زبانی، و قومی بسیار زیاد خود به عنوان یک موجودیت سیاسی واحد دوام چندانی نداشته باشد و به واحدهای کوچکتر تقسیم شود.
چنانکه اشاره شد استقلال هند از استعمار نیز با تجزیهی این کشور و رویش کشور مستقل پاکستان به عنوان وطن اقلیت مسلمان شبهقاره هند حاصل شده بود. در سوی دیگر، در شمال شرق هند، ملیگرایان ناگا و میزو بر تمایز فرهنگی خود با بقیهی هند تأکید میکردند و میگفتند هرگز بخشی از هند نبودهاند، و جدایی میخواستند. به این ترتیب دولت-ملت یکپارچهی هند از چندین ناحیه زیر فشار و مورد تهدید بود.
در این وضعیت نارضایتی فزاینده، وجود ساختاری فدرال نقشی مهم در رسیدگی به مطالبات این جوامع و متحد نگهداشتن کشور هند داشته است. سازماندهی مجدد مرزهای دولت در چهارچوب فدرال به این «خردهناسیونالیسمها» امکان داد تا شکل مثبتی به خود بگیرند و به جای ایجاد تهدید برای تمامیت ارضی کشور، تنوع را غنیتر کنند.
در نظر ماهاجان ادامهی وجود هند به عنوان یک کشور متحد و دموکراتیک بهوضوح نشاندهندهی این واقعیت است که هویتهای فرهنگی اقلیت میتوانند با هویت ملی همزیستی کنند. او برای تأیید این موضوع به نظرسنجیها ارجاع میدهد. یک نظرسنجی در دههی اول ۲۰۰۰ که هدفش سنجش اعتماد شهروندان به نهادهای سیاسی هند و احساس غرور به ملیتشان بود، نشان میداد که ۶۱ درصد از هندیها به هندیبودنشان «بسیار مفتخر» و ۲۸ درصد «نسبتاً زیاد مفتخر» هستند.
جالب آنکه درصد بالایی از جمعیت برخی ایالتهایی که برای مدت طولانی بر علیه مرکزگرایی و برای کسب خودمختاری جنگیده بودند، مشخصاً ایالت تامیل نادو در منتهیالیه جنوب، و ایالت پنجاب در مجاورت ایالت پنجاب پاکستان در شمال غربی با اکثریت سیک، مطابق این نظرسنجی به هندی بودن خود میبالند. اکثریت مردم در مناطق مذکور همزمان خود را هندی و همچنین دارای هویت فرهنگی دیگری (تامیل یا سیک) معرفی میکنند: یعنی میان هویتهای متعدد خویش تباینی نمیبینند و آنها را مکمل هم میدانند.
البته که این الگو در تمام ایالات هند یکسان نیست. مثلاً در سرزمین ناگا که پیشتر ذکرش رفت، حس ناسیونالیسم اقلیت همچنان قوی است، خودیکیانگاری با هند ضعیفتر است، و برخی هنوز در آرزوی تبدیلشدن به دولت-ملت مجزا هستند.
ولی در مجموع نزد هویتهایی که بواسطهی اصلاحات دولت فدرال هند در دهههای گذشته با موفقیت به عنوان گروههای فرهنگی متمایز به رسمیت شناخته شدهاند، آشکارا حس افتخاری نسبت به «هویت ملی کلانتر هندی» به چشم میخورد.
البته پذیرش خردههویتهای فرهنگی در هند لزوماً بهآسانی صورت نگرفته است. دولتها و هژمونیهای مسلط عمدتا سعی میکنند وضعیت موجود را حفظ کنند و هند نیز از این قاعده مستثنی نیست. در تاریخ هند پس از استقلال هم، مانند بسیاری دیگر از کشورها با تجربیات مشابه، حکومت و گروههای مرکز اغلب در برابر درخواستهای بهرسمیت شناختهشدن اقلیت مقاومت کردهاند. به بیان دیگر امتیازاتی که منجر به بهرسمیتشناختن یک گروه به عنوان جامعهای مستقل و خودگردان شده است تنها در زمانی به این گروهها اعطا شده که گزینههای دیگر شکست خوردهاند یا نتایج مطلوب را به همراه نداشتهاند، یعنی به عنوان آخرین راه حل.
این امر بهویژه در مواردی صادق بوده است که هویتهای قومیفرهنگی اقلیت از ابزارهای خشونتآمیز برای طرح خواستههای خود استفاده کردهاند. از مهمترین مثالها در این زمینه وضعیت مردمان میزو است. پس از قحطی شدید در منطقهی میزو در اواخر دههی ۱۹۵۰ میلادی، جنبش جداییطلب برای تأسیس کشور مستقل و جداگانهی میزورام قوت گرفت، و در اواسط دههی ۱۹۶۰، شاخهی مسلح جنبش ملیگرایان میزو پایتخت منطقه، آیزاول را تصرف کرد. دولت هند در سالهای بعدی، در واکنش به این وقایع اصلاحاتی را سامان داد.
میزورام در سال ۱۹۸۷ با تصویب پارلمان و اصلاح قانون اساسی هند از ایالت آسام جدا شد و به عنوان بیست و سومین ایالت مستقل هند تأسیس شد. این وقایع امروز به عنوان یکی از نمونههای موفقیت دولت هند در پذیرش مطالبات فرهنگیزبانی یک حرکت ملیگرای اقلیت در چهارچوب تمامیت ارضی هند مطرح میشود.
کشمیر: جایی که فدرالیسم هند موفق نبوده است
با این حال، الگوی فدرال هند هم در تمام موارد موفق نبوده است و، چنانکه در مقاله ۱۶ در مورد پاکستان اشاره شده، کشمیر از مواردی است که هند در آن در رسیدگی به مطالبات اقلیت تا حد زیادی ناکام مانده است. کشمیر از نظر تاریخی امیرنشینی در راج بریتانیا بود. این ایالت در میان هند و پاکستان کنونی و چین قرار دارد، ولی به طور کامل توسط هیچ کدام احاطه نشده است. اکثر مردم این منطقه مسلمان هستند. در دوران استقلال پاکستان و هند در سال ۱۹۴۷، حاکم کشمیر مهاراجه یا شاهزادهای هندو بود که ابتدا به فکر تأسیس کشوری مستقل افتاد؛ امری که برای دو طرف، یعنی هند و پاکستان، قابل قبول نبود.
در سال ۱۹۴۸، قبایل پشتون (در تحلیل بسیاری ناظران، با حمایت پاکستان) به کشمیر حمله کردند. مهاراجه وحشتزده از دولت هند درخواست کمک کرد، و هند وعده داد به شرط الحاق کشمیر به هند به او کمک نظامی کند.
در نتیجهی مداخلهی هند، الحاق کشمیر به هندوستان محقق شد. البته شرط شده بود که هند متعاقب این مداخله در کشمیر، همهپرسی برگزار کند تا مردم کشمیر آزادانه در مورد آیندهی سیاسی خود تصمیم بگیرند. اعلام الحاق کشمیر به هند به اولین جنگ بین هند و پاکستان در سال ۱۹۴۸، یعنی تنها چند ماه پس از تشکیل دو کشور مستقل، منجر شد. این جنگ از آن زمان باعث شده است که کشمیر بین دو کشور تقسیم شود.
دولت هند پس از مداخلهی نظامی هرگز به همهپرسی تن نداد و شرط برگزاری آن را خروج پاکستان از مناطق «اشغالی» معرفی کرد. با اینکه مادهی ۳۷۰ قانون اساسی هند وضعیت خودمختاری ویژهای را برای کشمیر به رسمیت میشناسد، خودگردانی بخشی از کشمیر که در اختیار هند است در دههی ۱۹۵۰ میلادی از طریق اصلاحات در قانون اساسی و سایر قوانین هند تا حد زیادی تضعیف شد، و از آن موقع تا کنون دولتهای مختلف در هند در مواقع مختلف کوشیدهاند بدون رعایت لوازم تکثر قومفرهنگی و دینی و بنا بر ملاحظات امنیتی در تقابل با پاکستان، کشمیر را در بقیهی هند ادغام کنند. تنش میان هند و پاکستان بر سر کشمیر امروز هم ادامه دارد و وضعیت این منطقه همچنان محل مناقشه و آیندهاش مبهم است.