برندِن اُلیری:

چطور عراق فدرال شد اما سودان تجزیه؟

تظاهرات حامیان استقلال کردستان در شهر اربیل، سال ۲۰۱۷ (Levi Clancy / Wikimedia)

برندِن اُلیری:

چطور عراق فدرال شد اما سودان تجزیه؟

برندِن اُلیری استاد علوم سیاسی دانشگاه پنسیلوانیا است. این گزارش مختصری است از منبع زیر:

O’Leary, Brendan. “The Federalization of Iraq and the Break-up of Sudan” in Multiculturalism and Minority Rights in the Arab World, edited by Will Kymlicka, Eva Pföstl, Oxford University Press, 2014. 

 

تظاهرات حامیان استقلال کردستان در شهر اربیل، سال ۲۰۱۷ (Levi Clancy / Wikimedia)

برندان اُلیری در مقاله‌ی «فدرال‌شدن عراق و تجزیه‌ی سودان» به سرنوشت متفاوت تکثر چند‌قومیتی در دو کشور سودان و عراق می‌پردازد و این پرسش را واکاوی می‌کند که چرا سودان تجزیه شد ولی فدرالیسم در عراق در مجموع، از جمله در بحث حفظ تمامیت ارضی این کشور، موفق است. نوشتار او بر موضوع فدرالیسم در عراق و مقایسه‌ی آن با وضعیت سودان در دهه‌ی اخیر تمرکز می‌کند.

اُلیری می‌پرسد: «چرا رهبران کرد عراقی شبیه رهبران سودان جنوبی رفتار نکرده‌اند؟ و چرا در نقطه‌ی مقابل، رژیم خارطوم در جریان کوشش‌های سازمان ملل متحد برای تشویق مذاکرات شمال-جنوب و مذاکرات بر سر وضعیت دارفور، پیش از جدایی سودان جنوبی از بقیه سودان، به اندازه‌ی کافی برای حفظ یکپارچگی سودان به سمت احقاق حقوق اقلیت‌های قومی در این کشور در چهارچوب فدرالیسم حرکت نکرد؟»

عراق و سودان یکی در شمال و دیگری جنوب جهان عرب قرار دارند، و وضعیت این دو کشور را می توان به عنوان آزمون‌هایی در مورد تمایل دولت-ملت‌های عربی برای انطباق با تفاوت‌های ملی و قومی در درون خودشان نیز در نظر گرفت.

گرچه مقاله‌ی «فدرال شدن عراق و تجزیه‌ی سودان» پیش از رفراندوم ناکام ۲۰۱۷ برای جدایی کردستان از بقیه‌ی عراق نوشته شده و آن بخش مهم از تاریخ عراق را در بر ندارد، ولی کلیات تحلیل تطبیقی نویسنده در مورد عراق و سودان امروز هم صادق است.

پیش‌زمینه‌های تاریخی

برخی شباهت‌ها در تاریخ سودان و عراق وجود دارند که شاید در نگاه اول مخاطب را به این فکر اندازند که علی‌القاعده، کردها در عراق باید به اندازه‌ی ساکنان سودان جنوبی طرفدار جدایی باشند. بگذارید از میان موارد متعدد مورد اشاره‌ی اُلیری به دو نمونه اشاره کنیم:

الف) سودان و عراق هر دو کشورهای پسااستعماری با میراث استعماری کمابیش شبیه هم هستند. هر دو پیشینه‌ی عثمانی دارند و پس از شکست امپراتوری عثمانی از اروپاییان، انگلیسی‌ها در هر دو سرزمین مستقر شدند. هر دو کشور «سه‌تکه‌ای» هستند، یعنی سه بخش از نظر تاریخی کمابیش مجزا توسط امپراتوری وقت بریتانیا در آنها به کشورهای یکپارچه‌ی جدیدی، یعنی سودان و عراق قرن بیستم، بدل شدند.

مصری‌ها هم برای مدتی در نیمه‌ی اول قرن بیستم، در اداره‌ی سودان دخیل بودند؛ البته در آن زمان مصریان بیش‌تر به عنوان پیاده‌نظام پادشاهی بریتانیا خدمت می‌کردند، تا نیرویی کاملاً مستقل.

به یک معنا، عراق مدرن توسط فاتحان بریتانیایی در جنگ جهانی اول اختراع شد؛ یعنی ولایت‌های عثمانی بصره، بغداد، و موصل که در دوره‌ی عثمانی به عنوان حوزه‌ی قضایی واحدی اداره نمی شدند، در قالب یک نظام واحد ترکیب شدند.

سودان مدرن هم با شکست انقلاب مهدی توسط نیروهای بریتانیایی-مصری به رهبری هربرت کیچنر در سال ۱۸۹۸ و متعاقب آن فتح سلطان‌نشین دارفور در سال ۱۹۱۶ ایجاد شد. سودان نیز مانند عراق یک سه‌بخشی برساخت بریتانیا است.

اولین مؤلفه‌ی این سه‌بخشی، هسته‌ی دولت تقریباً کوتاه‌مدت مهدی بود که خود بر بخشی که پیش‌تر توسط امپراتوری عثمانی اداره می‌شد، و بر پایه‌ی آنچه پیش‌تر سلطنت الزرقا خوانده می‌شد، تأسیس شده بود. تکه‌ی دوم، یعنی سودان جنوبی، ابتدا قسماً توسط بخش عثمان‌نشین سودان و سپس در سال ۱۹۰۴ به طور کامل توسط بریتانیا تسخیر شد. تکه‌ی سوم دارفور است که در جنگ جهانی اول پس از تصمیم حاکم آن سلطان علی دینار برای پیوستن به جنگ به عنوان متحد آلمان‌ها (و شکست متعاقب و کشته‌شدن شخص سلطان در جنگ) از سوی انگلیسی‌ها به بقیه‌ی سودان کنونی اضافه شد.

انگلیسی‌ها از نام قدیمی بخشی تاریخی از سرزمینی کنونی عراق (یعنی «عراق» که شامل سرزمین‌های کردی نمی‌شد)، برای کل کشور جدید استفاده کردند؛ این امر مورد خشنودی کردها نبود و بر آنها تحمیل شد. در سوی دیگر، کلمه‌ی «سودان» (در معنی سرزمین سیاهان، که در کلمه‌ی «اسود» ریشه دارد) اصطلاح جغرافیدانان عرب قرون وسطا برای کمربند «آفریقای سیاه» در زیر آفریقای شمالی با اکثریت عرب بود. ناسیونالیست‌های سودانی بعداً این عبارت را بر گرفتند و آن را بر سرزمینی اطلاق کردند که شامل سودان مدرن، و خصوصاً سودان شمالی با جمعیت اکثراً مسلمان و عرب‌زبان می‌شود.

به این ترتیب، عراق و سودان مدرن شاهد سرمایه‌گذاری مشترک در ایده‌های ملی جدید بودند که در نام‌هایشان گنجانده شده بود. در مورد عراق، اعراب و کردها، سنی‌ها و شیعیان و مسیحی‌ها، در هویت عراقی مشترک بودند؛ اگرچه ممکن بود در مورد هر چیز سیاسی دیگری تفاوت‌های عمیقی داشته باشند. این امر در مورد سودان هم صادق است. (جالب آنکه جمهوری تازه تأسیس سودان جنوبی پس از جدایی از بقیه‌ی سودان، همچنان نام و نوعی هویت سودانی را حفظ کرده است؛ گرچه تفسیرش از هویت سودانی با تفسیر شمال تفاوت‌های مهمی دارد).

ب) شباهت مهم دوم آن است که عراق و سودان هر دو کشورهایی با اکثریت جمعیت عرب‌ در سرحد جغرافیای جهان کشورهای عربی (اکثریت عرب‌نشین) هستند. عراق در منتهی‌الیه شمالی و شرقی‌اش به مکان‌هایی می‌رسد که تحت حکمرانی فرهنگ‌های کرد، ترک و ایرانی/فارسی‌زبان است. ملی‌گرایان در عراق پسااستعماری مصمم بودند که از طریق عربی‌سازی، «حداقل» در زبان، یک ملت عراقی واحد بسازند و برخی نیز مصمم بودند عراق را جزئی از طرح «پان عربی» در جهان گسترده‌تر عرب کنند.

اُلیری توضیح می‌دهد که هم در برنامه‌ی ملی‌گرایی عربی متمرکز بر عراق، و هم در رویای اتحاد کامل همه‌ی اعراب در ذیل پان‌ عربیسم، چندان جایی برای هویت کردی وجود نداشت؛ مگر اینکه کردها کرد‌بودنشان را کنار می‌گذاشتند و یا به یک خودمختاری نامتقارن و ضعیف قناعت می‌کردند. به‌طور خاص اعراب سنی عراق  جذب طرح پان‌ عربیسم می‌شدند زیرا بقیه‌ی جهان عرب عمدتاً مسلمان سنی بودند. در مقابل، اعراب شیعه تمایل بیش‌تری به هویت «عراق اول» یا بیش از همه عراقی داشتند که بر اساس آن برای ایشان به‌رغم شیعه‌بودنشان اشتراک در اسلام شیعی با همسایه‌ی شرقی در ایران، آنها را ایرانی و فارس نمی‌کرد.

در بحث هویت سودانی، سودان از گذشته‌های دور در بخش‌‌های جنوب شرقی، جنوبی، و غربی با آفریقای غیر‌عرب‌، مسیحی و چند‌خدایی مجاور بود و  هنوز نسبت هویت سودانی با هویت عربی یک پرسش زنده‌ی تاریخی-سیاسی است.

اُلیری می‌پرسد آیا سودان (خصوصاً سودان شمالی، چون پاسخ در مورد سودان جنوبی امروز تقریباً مشخص است) را می‌شود از نژاد عرب دانست؟ در پاسخ باید گفت این قابل انکار نیست که شمال به طور مشخص حداقل چندین قرن است که عرب‌زبان است؛ اگرچه لهجه‌ی عربی سودانی لهجه‌ی مخصوصی است.

در سال ۱۹۵۶ که کشور یکپارچه‌ی سودان مستقل شد، سودان شمالی با هویت عمدتاً اسلامی و عربی از سودان جنوبی غیرمسلمان به‌راحتی قابل تمیز بود. بسیاری از ناسیونالیست‌های سودانی در این زمینه سیاست امپراتوری بریتانیا در دوران استعمار را مقصر می‌دانستند که سودان جنوبی را عامدانه بر اساس قانونی در سال ۱۹۲۲ از تأثیر هویت اسلامی و عربی شمال مصون کرده بود.

حاکمان دولت مرکزی سودان در دوره‌ی پسااستعماری کوشیدند این شیوه را تغییر دهند و سیاست عربی‌سازی-اسلامی‌سازی را در بقیه‌ی سودان در پیش گیرند. با این حال، این شیوه تا حد زیادی در مورد جنوب ناکام ماند و عرب‌سازی قوم‌فرهنگی حتی نتوانست همه‌ی مسلمانان دارفوری را به عنوان اهل سنت جذب کند (اگرچه زبان دارفوری‌های تحصیل‌کرده عربی باقی مانده است.)

نقش قانون اساسی در یکپارچگی عراق فدرال

برویم سراغ پرسش آغازین این نوشتار که چرا سودان تجزیه شد ولی عراق در مجموع در اداره بر اساس فدرالیسم و حفظ تمامیت ارضی خود موفق است؟ یک پاسخ ممکن است این باشد که تفاوت‌های مذهبی باعث رفتار متفاوت در دو کشور شده است: یعنی طبیعی است که سودان جنوبیِ «مسیحی» از شمالِ مسلمان جدا شود، و در عوض کردهای «مسلمان» سنی با بقیه‌ی عراقِ مسلمان متحد بمانند.

اُلیری با این تحلیل کاملاً موافق نیست چون کردهای عراق عمدتاً صورت متعصب و جزم‌اندیشانه‌ از اسلام سنی را که در میان بخشی از اعراب سنی عراقی طرفدار دارد، رد می‌کنند و در عوض بیش‌تر طرفدار اسلام مداراجوی برآمده از «سنت صوفیانه» هستند. به‌علاوه، از نظر فقه اهل سنت، اعراب و کردها در عراق عمدتاً از مکاتب فقهی متفاوت (شافعی، حنفی…) پیروی می‌کنند.

همچنین از نظر تاریخی و خصوصاً در دوره‌ی صدام، رویه و منش سیاسی اعراب سنی، بیش از رفتار اعراب شیعه، کردها را برای جدایی از عراق وسوسه کرد. بیاد آوریم اکثریت اعضای رژیم بعثی عراق به رهبری صدام حسین و عمده افسران ارتش وقت اعراب سنی بودند. این ارتش حملات نژادپرستانه و گاه در حد نسل‌کشی (حمله‌ی شیمیایی حلبچه، به عنوان نمونه) به اقلیم کردستان انجام دادند. پس نمی‌شود گفت اشتراک اسلامی به تنهایی برای یکپارچه نگه‌داشتن عراق کافی بوده است.

پاسخ دقیق‌تر آن است که بگوییم قانون اساسی کنونی عراق (قانون اساسی از ۲۰۰۵ به این سو) در یکپارچه نگه داشتن عراق موفق عمل کرده است، اقلا در قیاس با «توافقنامه‌ی صلح جامع در سودان» پیش از تجزیه‌ این کشور.

اُلیری توضیح می‌دهد اقلیم کردستان پس از سرنگونی صدام در سال ۲۰۰۳، از نظر اقتصادی شکوفاتر شده است و سرمایه‌گذاری‌های داخلی و خارجی زیادی را جذب کرده است. در بیست سال گذشته، کردها در عراق مناصب مهمی همچون وزارت خارجه و ریاستجمهوری را تصدی می‌کنند و رأی ایشان نقش بسیار مهمی در مورد این داشته که چه کسی نخست‌وزیر عراق شود یا احیاناً از نخست‌وزیری برکنار شود و غیره (وضعیت ابراهیم جعفری و نوری مالکی را می‌توان نمونه‌هایی از این دست دانست.)

کردها در عراق همچنین نیروهای نظامی مستقل خود یعنی پیشمرگه‌ها را دارند و دو حزب سیاسی غالب ایشان یعنی حزب دموکرات کردستانعراق  و اتحادیهی میهنی کردستان نقش مهمی در اداره‌ی عراق داشته‌اند.

از سال ۲۰۰۵ به این سو که قانون اساسی فدرال جدید در عراق بر سر کار است، دموکراسی پارلمانی در عراق با سیستم نمایندگی تناسبی(که تشکیل ائتلاف‌های چند‌حزبی شامل کردها را برای تشکیل دولت معمولاً الزام‌آور می‌کند)، در کنار شکاف عمیق بین اعراب شیعه و سنی که مانع از ظهور یک بلوک متمرکز ملی‌گرای عرب علیه خودمختاری کردستان عراق شده است، به نوبه‌ی خود سبب شده که کردها بیش‌تر از ساکنان سودان جنوبی از عضویت در کشور سود ببرند و دنبال جدایی از عراق متحد نباشند.

رویکرد قدرت‌های منطقه‌ای و جهانی به جدایی‌طلبی در سودان و عراق

به عنوان آخرین گزینه، شاید بشود گفت یکی از مهم‌ترین تفاوت‌ها میان سودان و عراق در رویکرد متفاوت همسایگانشان و قدرت‌های جهانی به جدایی‌طلبی در این کشورها بوده است.

همسایگان جنوبی سودان عمدتاً با جدایی سودان جنوبی هم‌دل بودند و از آن حمایت کردند. با این حال، چنان که واکنش‌های همسایگان عراق به رفراندوم جدایی اقلیم کردستان در سال ۲۰۱۷ به‌خوبی نشان داد، وضعیت ژئوپلیتیک اقلیم کردستان پذیرای جدایی این بخش از بقیه‌ی عراق نیست.

سه کشور ترکیه، ایران، و سوریه در همسایگی عراق جمعیت کرد قابل ملاحظه دارند و جنبش‌های کردی در هر چهار کشور به چشم می‌خورد. ترکیه، ایران، و  حتی سوریه از لحاظ تاریخی به‌شدت با جدایی‌طلبی کردها در عراق و نیز کشورهای خودشان مخالفت کرده‌اند. (البته در مواردی، به طرزی متناقض و در رقابت با هم یا دولت مرکزی عراق، این کشورها از جنبش‌های شورشیان کرد در کشور همسایه حمایت‌هایی هم کرده‌اند که موضوعی جداگانه است.)

آمریکا نیز حداقل به دو دلیل با جدایی اقلیم کردستان از بقیه‌ی عراق مخالف است؛ گرچه، در کلام جانب کردها را نگه داشت. اول، به دلیل احترام به نظر ترکیه که متحد آمریکا در ناتو و غرب محسوب می‌شود و در این زمینه حساس است؛ دوم، به این دلیل که خصوصاً پس از انقلاب اسلامی و ماجرای تسخیر سفارت آمریکا در تهران، آمریکا (برخلاف برخی ادعاها) معمولاً به دنبال عراقی یکپارچه و قدرتمند برای ایجاد تعادل در برابر ایران بوده است.

در نقطه‌ی مقابل، ایالات متحده گرچه در مورد تجزیه‌ی سودان اسماً بی‌طرف بود، اما در عمل مانند بسیاری دیگر از کشورهای غربی از جدایی سودان جنوبی حمایت کرد ؛ از جمله به این دلیل که جدایی سودان جنوبی را باعث تضعیف دولت اسلام‌گرای تندروی عمر البشیر می‌دانست. پس رویکرد آمریکا و غرب در مورد جدایی طلبی در دو کشور باهم متفاوت بوده است.

تلخیص و گزارش از میثم بادامچی

از همین مبحث

سودان و عراق هر دو کشورهای پسااستعماری با پیشینه‌ی عثمانی هستند و هر دو از سه بخش کمابیش مجزا تشکیل شده‌اند. اما با وجود شباهت‌های کلیدی، قانون اساسی متفاوت، همسایگان متفاوت و تا حدی بافتار مذهبی متفاوت باعث شده فدرالیسم در این دو کشور سرنوشت‌ بسیار متفاوتی داشته باشد
ایالات متحده گرچه در مورد تجزیه‌ی سودان اسماً بی‌طرف بود، اما در عمل مانند بسیاری دیگر از کشورهای غربی از جدایی سودان جنوبی حمایت کرد؛ از جمله به این دلیل که جدایی سودان جنوبی را باعث تضعیف دولت اسلام‌گرای تندروی عمر البشیر می‌دانست
مقاله ۱۷
برندِن اُلیری استاد علوم سیاسی دانشگاه پنسیلوانیا است. این گزارش مختصری است از منبع زیر:

O’Leary, Brendan. “The Federalization of Iraq and the Break-up of Sudan” in Multiculturalism and Minority Rights in the Arab World, edited by Will Kymlicka, Eva Pföstl, Oxford University Press, 2014.